تبیان، دستیار زندگی

کتابی که گُم شده بود

داستان امروز ما درمورد یک کتاب است. بچه های عزیز حواستون به کتاب هاتون باشه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
کتابی که گُم شده بود
یک کتاب قصه گم شده بود. رفت پیش کلاغه و گفت: تو صاحب مَنی؟
کلاغه قار قار کرد و گفت: تو همان کتاب قصه ای هستی که درخت گردو دارد؟

کتاب قصه گفت: خیر، درخت گردو ندارم.
بعد رفت پیش بزه و گفت: تو صاحب منی؟

بزه بع بع کرد و گفت: تو همان کتاب قصه ای هستی که علفزار سرسبز دارد؟
کتاب قصه گفت: خبر، علفزار سرسبز ندارم.
بعد رفت پیش قورباغه و گفت: تو صاحب منی؟
قورباغه قور قور کرده و گفت: تو همان کتابی هستی که برکه ی پُر از نیلوفر آبی دارد؟

کتاب قصه گفت: خیر، برکه ی پر از نیلوفر آبی ندارم.
یکهو گنجشک پیدایش شد. کتاب قصه را دید. خوش حال شد و گفت: تو کجا بودی؟ همه جا را دنبالت گشتم. و پرید و رفت توی کتاب قصه. روی شاخه نشست.

بعد قشنگ ترین آوازش را برای کتاب قصه خواند. کتاب قصه شاد شاد شد.

مطالب مرتبط:
فروشی نیست
درد من چه رنگی است؟
کبوتر و عنکبوت

کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: ماهنامه رشد کودک
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.