تبیان، دستیار زندگی

تفکر دیالکتیکی درباره طبیعت و تاریخ

اساس زندگی بشر و موتور به حرکت آورنده تاریخ او کار تولیدی است، کار تولیدی اجتماعی در هر مرحله از رشد، مناسبات اقتصادی ویژه ای میان افراد ایجاب می کند و آن مناسبات اقتصادی مقتضی یک سلسله مناسبات دیگر اعم از اخلاقی و سیاسی و ... است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
مرتضی مطهری
یکی از کتاب های مهم و راهبردی درباره مهدویت و قیام و حکومت جهانی حضرت بقیه الله الاعظم(عج) کتاب «قیام و انقلاب مهدی (علیه السلام) از دیدگاه فلسفه تاریخ» نوشته استاد شهید آیت الله «مرتضی مطهری» است؛ از این رو، در سلسله مطالبی محتوای غنی این کتاب مرور و تقدیم حضورتان می شود:

اگر در مکتبی، جامعه، دارای شخصیت و طبیعت شناخته شود، و از طرف دیگر این موجود شخصیت دار یک موجود زنده متحول و متکامل و بالنده تلقی شود، باید دید تکامل جامعه را چگونه توجیه و تفسیر می کند؟ یعنی باید دید این مکتب جامعه را به چه شکلی به سوی کمال در تکاپو می داند، به عبارت دیگر: تکامل را چگونه تفسیر و توجیه می نماید؟

قرآن مجید، هم بر شخصیت و واقعیت جامعه تأکید دارد و هم بر سیر صعودی و کمالی آن از سوی دیگر؛ می دانیم مکتب های دیگر هم بوده و هستند که ضرورت و جبر تاریخ را بدین سو می دانند، پس لازم است بدانیم که چه از نظر قرآن مجید و چه از نظر برخی مکتب های دیگر، تکامل تاریخ را چگونه باید توجیه و تفسیر کرد؟ و مخصوصا انسان ها چه مسئولیتی دارند و چه نقشی باید ایفا نمایند؟ بالاخص انتظار بزرگ به چه شکل و چه صورت باید باشد؟

دو شیوه مختلف در تفسیر تکامل تاریخ

توجیه تکامل تاریخ با دو شیوه مختلف صورت می گیرد. ما یکی از این دو شیوه را ابزاری و از نظری دیالکتیکی می نامیم و شیوه دیگر را انسانی یا فطری می خوانیم.

به عبارت دیگر، درباره تکامل تاریخ دو گونه بینش و دو گونه طرز تفکر وجود دارد و بر حسب هر یک از این دو طرز تفکر انتظار بزرگ شکل و صورت و بلکه ماهیت خاص پیدا می کند.

اکنون به توضیح این دو طرز تفکر می پردازیم و البته آن اندازه به توضیح این دو طرز تفکر می پردازیم که مسأله با انتظار و امید به آینده و نوع راهگشایی به سوی آینده مربوط است و نه بیشتر.

بینش دیالکتیکی یا ابزاری تاریخ

برخی، تحولات تکاملی تاریخ را از زاویه انقلاب اضداد به یکدیگر توجیه می کنند، منحصر به تاریخ جزئی از طبیعت است، تحولات تکاملی طبیعت را به طور کلی از این راه توجیه می نمایند. ما الزاما ناچاریم پیش از آن که به توضیح توجیه ابزاری تاریخ بپردازیم، توجیه دیالکتیکی طبیعت را که مبنای توجیه ابزاری تاریخ است اندکی توضیح دهیم.

بینش دیالکتیکی طبیعت بر این اساس است که اولا طبیعت در حرکت و تکاپوی دائم است، ثابت و توقف و یکسانی در طبیعت وجود ندارد، پس شناخت و بینش درست درباره طبیعت این است که همواره اشیاء را در حال حرکت و دگرگونی مطالعه کنیم و حتی بدانیم که فکر ما نیز، به حکم اینکه جزیی از طبیعت است در هر آن در حال دگرگون شدن است، در دو لحظه به یک حال نیست، در هر لحظه هر اندیشه ای غیر از اندیشه لحظه پیش است.

ثانیا - هر جزء از اجزاء طبیعت تحت تأثیر سایر اجزاء طبیعت است و به نوبه خود در همه آنها مؤثر است، یک همبستگی کامل میان همه اجزاء وجود دارد، پس شناخت و بینش ما درباره طبیعت آنگاه صحیح است که هر چیز را در حال ارتباط با همه چیز - نه به صورت منفرد و مجزا - مطالعه نمائیم. یعنی همانطوری که هر چیز به حکم قانون حرکت، در هر لحظه غیر از آن است که در لحظه پیش بود، و اگر آن را در لحظه بعد عینا همان بدانیم که در لحظه قبل بوده است شناخت ما از آن شی غلط است.

همچنین هر چیز در شرایط خاص و در حال ارتباط با اشیاء معین، غیر از آن چیز است در شرایط دیگر و در حال ارتباط با اشیاء دیگر. و اگر بپنداریم که یک چیز در شرایط خاص، عینا همان چیز است در شرایط دیگر، باز هم شناخت ما نسبت به آن غلط است.
ثالثا - حرکت از تضاد ناشی می شود، تضادها کشمکش ها پایه حرکت ها است، همانطوری که «هراکلیت یونانی» در دو هزار و پانصد سال پیش گفته است: نزاع، مادر پیشرفت ها است تضادها به این صورت پدید می آید که هر چیز طبعا گرایشی به سوی ضد خود و نفی کننده خود دارد و آن را در درون خود می پرورد. هر چیز در حالی که خود را اثبات می کند، انکار خود را نیز در بر دارد.

هر چیز در عین اینکه هست، نیست، زیرا عامل فنا و نیستی خود را نیز همراه دارد. با رشد عوامل نفی کننده، در درون شیء دو دسته عوامل صف آرائی می کنند، عوامل اصلی و اثباتی که می خواهد شیء را در حالی که هست، نگهدارد، و عوامل نفی کننده که می خواهد آن را تبدیل به نفی خودش بکند.
رابعا - جدال درونی اشیاء رو به تزاید است و شدت می یابد تا به اوج خود یعنی آخرین حد اختلاف و کشمکش می رسد، به نقطه ای می رسد که تغییرات کمی در یک حالت انقلابی و جهش وار تبدیل به تغییر کیفی می شود و کشمکش به سود نیروهای نو و شکست نیروهای کهن پایان می یابد و شیء یک سره به ضد خود تبدیل می شود.

پس از آن که شیء تبدیل به ضد خود گردید، بار دیگر همان جریان صورت می گیرد، یعنی این مرحله نیز به نوبه خود ضد خویش را می پرورد و پس از یک سلسله کشمکش ها به نفی خود، که نفی نفی مرحله اول است و به نحوی مساوی است با اثبات است منتهی می شود.

ولی نفی نفی که مساوی با اثبات است به معنی رجعت به حالت اول نیست، بلکه به صورت نوعی ترکیب میان حالت اول و حالت دوم است. پس حالت سوم که ضد ضد است و آن را سنتز می نامیم ترکیبی است از حالت اول که آن را تز می نامیم و حالت دوم که آن را آنتی تز می خوانیم. طبیعت به این ترتیب حرکت می کند و از مرحله ای به مرحله ای دیگر منتقل می شود و راه تکامل خود را می پیماید.

طبیعت هدفدار نیست و کمال خود را جستجو نمی کند، بلکه به سوی انهدام خویش تمایل دارد، ولی چون آن انهدام نیز به نوبه خود به انهدام خویش تمایل دارد و هر نفی کننده به سوی نفی کننده خود گرایش دارد، نفی نفی که نوعی ترکیب میان دو مرحله قبل از خود است صورت می گیرد و قهرا و جبرا تکامل رخ می دهد. این است دیالکتیک طبیعت.
تاریخ نیز جزئی از طبیعت است و ناچار - هر چند عناصر مشکله اش انسان ها هستند - چنین سرشت و سرنوشتی دارد. یعنی تاریخ یک جریان دائم و یک ارتباط متقابل میان انسان و طبیعت و انسان و اجتماع، و یک صف آرائی و جدال دائم میان گروه های در حال رشد انسانی و گروه های در حال زوال انسانی است که در نهایت امر در یک جریان تند و انقلابی به سود نیروهای در حال رشد پایان می یابد و بالاخره یک تکاپوی اضداد است که همواره هر حادثه به ضد خودش و او به ضد ضد تبدیل می گردد و تکامل رخ می دهد.
اساس زندگی بشر و موتور به حرکت آورنده تاریخ او کار تولیدی است، کار تولیدی اجتماعی در هر مرحله از رشد باشد مناسبات اقتصادی ویژه ای میان افراد ایجاب می کند و آن مناسبات اقتصادی مقتضی یک سلسله مناسبات دیگر اعم از اخلاقی و سیاسی و قضائی و خانوادگی و غیره است که آنها را توجیه نماید. ولی کار تولیدی در مرحله خاص از رشد ثابت نمی ماند، زیرا انسان موجودی است ابزار ساز و ابزار تولیدی تدریجا تکامل می یابد و میزان تولید را بالا می برد، با تکامل ابزار تولید انسان های نو، با بینش نو و وجدان تکامل یافته پا به میدان می گذارند، زیرا همچنان که انسان ابزار ساز است، ابزار هم به نوبه خود انسان ساز است. و از طرف دیگر هم رشد تولید و بالا رفتن میزان آن، مناسبات اقتصادی دیگری ایجاب می کند، و آن مناسبات اقتصادی به نوبه خود مقتضی یک سلسله مناسبات اجتماعی دیگر است که آنها را توجیه نماید.
این است که گفته می شود، اقتصاد زیربنای اجتماع است و سایر شئون، روبنا. یعنی همه شئون اجتماعی برای توجیه و تفسیر وضع اقتصادی جامعه است و هنگامی که زیربنای جامعه، در اثر تکامل ابزار تولید و بالا رفتن سطح تولید دگرگون می شود، جبرا روبناها باید تغییر کند. ولی همواره قشر وابسته به اقتصاد کهن که دگرگونی را به زیان خود می بیند کوشش می نماید وضع را به همان حال که هست، نگهدارد، اما قشر نوخاسته، یعنی قشر وابسته به ابزار تولیدی جدید، قشری که منافع خود را در دگرگونی اوضاع و برقراری نظامی جدید تشخیص می دهد، کوشش می کند جامعه را تغییر دهد و جلو ببرد و سایر شئون اجتماعی را با ابزار تکامل یافته وسطح جدید تولید هماهنگ سازد.

نزاع و کشمکش میان این دو گروه - که یکی جامدالفکر و وابسته به گذشته و دیگری روشنفکری و وابسته به آینده است، یکی فضای موجود را برای تنفس خود لازم می شمارد و می خواهد آن را نگهدارد و دیگری فضای تنفس جدیدی جستجو می کند، یکی در حال زوال و دیگری در حال رشد است - سخت در می گیرد و شدت می یابد تا به اوج خود که نقطه انفجار است، می رسد و جامعه با یک گام انقلابی به صورت دگرگونی نظام کهن و برقراری نظام جدید و به صورت پیروزی نیروهای نو و شکست کامل نیروهای کهنه تبدیل به ضد خود می گردد و مرحله تازه ای از تاریخ آغاز می شود.

این مرحله از تاریخ نیز به نوبه خود سرنوشتی مشابه با مرحله قبلی دارد، یعنی به دنبال تکامل ابزار تولید، انسان های نوتر پا به میدان می گذارند، و به علت بالا رفتن میزان تولید، نظامات اجتماعی موجود، قدرت حل مشکلات اجتماعی را از دست می دهد. بار دیگر جامعه دچار بن بست و تضاد می شود و ضرورت دگرگونی نظامات اقتصادی و اجتماعی پیدا می شود، این مرحله نیز جای خود را به ضد و نفی کننده خود می دهد و مرحله جدیدتری آغاز می شود و همین طور...

تاریخ - مانند خود طبیعت - همواره از میان اضداد عبور می کند، یعنی حلقات پیوسته تاریخ عبارت است از مجموعه ای از اضداد، که هر مرحله قبلی، مرحله بعدی را در درون خود پرورانده است و پس از یک سلسله کشمکش ها جای خود را به او داده است.

این طرز تفکر درباره طبیعت و تاریخ، تفکر دیالکتیکی نامیده می شود، و چون در مورد تاریخ، همه ارزش های اجتماعی را در طول تاریخ، تابع و وابسته به ابزار تولید می داند، ما این طرز تفکر و این بینش را در مورد تاریخ بینش ابزاری می نامیم. از این به بعد هر گاه بگوئیم بینش ابزاری تاریخ مقصودمان این طرز خاص از تفکر درباره تحولات تاریخی است که از آن به مادیت تاریخی (ماتریالیسم تاریخی) تعبیر می شود و خلاصه اش این است که تاریخ ماهیت و طبیعت مادی دارد و وجود دیالکتیکی.
منبع: خبرگزاری شبستان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.