رابطهی لیبرالیسم و اقتصاد آزاد
در روزهای اخیر مباحثی درخصوص لیبرایسم و ارتباط آن با اقتصاد بازار آزاد در جامعه، مطرح شده و این موضوع باعث شد که تعاریف متفاوتی درخصوص لیبرالیسم پدیدار شود که حواشی فراوانی را به همراه داشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/10/02
در ابتدا باید اشاره کوتاهی به مفهوم اصلی لیبرالیسم کرد، تا موضوع بحث روشن شود. لیبرالیسم در حقیقت عبارت است از دو چیز؛ ۱)حکومت قانون ۲)نظام بازار آزاد. در حقیقت ترکیب این دو لیبرالیسم را میسازد. حکومت قانون مفهوم مخالف حکومت ارادههای خاص است. معمولا قانون به غلط اینگونه تعبیر میشود که هر مصوبهای که دولت، مجلس یا مقامات ذیصلاح وضع میکنند قانون است و تبعیت از آن هم، همان حکومت قانون است اما واقعیت چیز دیگری است. حکومت قانون مفهوم فلسفی و ریشهداری است که باید به آن توجه کرد و جدا از معنای محاورهای یا عامیانه آن است. قانون در معنای حقیقی آن قاعدهای است همهشمول و استثنا ناپذیر که در آن حقوق همه انسانها بدون تبعیض رعایت شده است. وقتی از حکومت قانون صحبت میشود منظور این مفهوم از قانون است نه هر حکمی که مجلس یا هر مرجع قدرت سیاسی مصوب میکند.
هر مصوبهای که حقوق مسلم انسانی را زیر پا بگذارد به مفهومی که ذکر شد قانون نیست بلکه نوعی حکم حکومتی است. بهعنوان مثال زمانی در آمریکا سیاهپوستها حق رای نداشتند یا نمیتوانستند مانند سفیدپوستان سوار اتوبوس شوند یا مدرسه بروند، ظاهر قضیه این بود که طبق قانون عمل میشد اما در واقع این حکومت قانون به معنایی که اشاره شد نبود؛ بنابراین نمیتوان هر مصوبه حکومتی را قانون عنوان کرد و حکمرانی براساس آن را «حکومت قانون» به معنای حقیقی کلمه دانست.
در خصوص رابطه اقتصاد و سیاست نیز باید تاکید کرد که منشأ اقتصاد بازار یا اقتصاد آزاد و منشأ حکومت قانون به معنای لیبرالیسم که به آن اشاره شد، یکی است، به این معنی که فیلسوفان این دو موضوع را با هم مطرح کردند چراکه اقتصاد آزاد بدون حکومت قانون معنی ندارد و حکومت قانون به معنای حقیقی آن مبتنی بر به رسمیت شناختن حقوق مالکیت فردی و مبادله آزاد است، به سخن دیگر اقتصاد بازار آزاد مستتر در مفهوم حکومت قانون است. جان لاک بهعنوان یکی از نخستین فیلسوفان بنیانگذار لیبرالیسم نشان داد که این دو مفهوم از هم تفکیکناپذیر است.
اما هنگامی که از لیبرالیسم سخن گفته میشود معمولا جنبه سیاسی آن مدنظر قرار میگیرد و نه وجه اقتصادی. عدهای ممکن است به محدود کردن بازار آزاد معتقد باشند و در عین حال خود را لیبرال بدانند. فرض کنید در حالحاضر، در کشورهای اسکاندیناوی، در سوئد و نروژ بسیاری به سوسیالدموکراسی و نوعی از دخالت در اقتصاد، اعتقاد دارند. اما از نظر سیاسی خود را لیبرال دانسته و طرفدار حکومت قانون نیز هستند، این موضوع باعث سوءتفاهمهایی در بسیاری از بحثها شده است. بهعنوان مثال وقتی در آمریکا عنوان میشود که یک نماینده کنگره، لیبرال است، بدان معنی است که گرایش چپ داشته و معتقد به دخالت دولت در اقتصاد است.
امروزه میتوان گفت تعبیرها و استفادههای متفاوت و بعضا متناقضی از واژه لیبرالیسم رایج شده است. لیبرال در فرهنگ امروزی آمریکا بیشتر به معنی چپ اقتصادی بهکار میرود، بنابراین واضح است که فیلسوفان شاخص لیبرال در قرن بیستم، مانند فردریش هایک یا فون میزس با این تعریف خود را لیبرال نمیدانستند. آنها برای توصیف موضع خود از اصطلاح «لیبرالیسم کلاسیک» استفاده کردند. منظور از لیبرالیسم کلاسیک، در واقع تاکید روی یکپارچگی یا رابطه متقابل و تفکیکناپذیر حکومت قانون و بازار آزاد بود. این تمایز به این دلیل مورد تاکید این متفکران قرار گرفت که در مفهوم لیبرالیسم ابهامهای زیادی ایجاد شده بود.
لیبرالیسم در ایران
در ایران ابهام فوقالعادهای درخصوص لیبرالیسم وجود دارد. در حقیقت لیبرال در واژگان سیاسی ایرانی بهویژه بعد از انقلاب اسلامی تبدیل به ناسزای سیاسی شد. این کار عمدتا توسط چپها، مارکسیستها و عمدتا حزب توده صورت گرفت و هنوز این رویکرد سیاستزده و مغلطهآمیز نسبت به مفهوم لیبرالیسم در کشور ما بهشدت رایج است.
لیبرال ازنظر چپها که حزب توده مبتکر آن بود عبارت است از کسی که از یکسو، طرفدار سرمایهداری یا به تعبیر آنها استثمار کارگران است و از سوی دیگر، جیرهخوار امپریالیسم جهانخوار یعنی غرب و بهویژه آمریکا است. با این توصیف آنها در فضای انقلابی آن زمان، هرکس را که از نظر سیاسی میخواستند از دور خارج کنند به او برچسب لیبرال میزدند. متاسفانه این روش زشت و غیراخلاقی در میان برخی طرفداران انقلاب اسلامی هم رواج یافت. مثلا کسی مانند مرحوم بازرگان که بهشدت با حزب توده مخالف بود ابتدا از سوی این حزب برچسب لیبرال خورد و با کمال تعجب برخی جریانهای اسلامی هم تحت همین برچسب او را مورد هجمه قرار دادند. این در حالی بود که نه مرحوم بازرگان خود را لیبرال میدانست و نه ترکیب دولت موقت او سنخیتی با لیبرالیسم داشت. این مغالطه غیراخلاقی که میراث شوم چپهای ایدئولوژی زده است، هنوز هم در کشور ما طرفداران فراوانی دارد.
نسبت اقتصاد لیبرال با جامعه مدنی و دموکراسی
چینیها در یک مرحله به این نتیجه رسیدند که اقتصاد بدون بازار آزاد کار نمیکند. این نتیجه منطقی بود که آنها به صورت جدی پذیرفتند و مبنای نظام تولیدی خود را به طور عمده بر اقتصاد آزاد گذاشتند. پیش از این اشاره شد که اقتصاد آزاد همراه با حکومت قانون امکان پذیر است، که یکی از پایههای اصلی آن حمایت از مالکیت فردی یا مالکیت خصوصی است. در این حوزه، چینیها ابتدا بخشی از فضای رقابتی را در مناطق آزاد و سپس در سایر بخشها گسترش دادند و حکومت مقتدر مرکزی نیز از این حرکت حمایت کرد.
در این چارچوب، از سرمایهگذار خارجی و داخلی، صرف نظر از ارتباط آنها با دولت و نوع ایدئولوژی حمایت شد و به لحاظ اقتصادی قواعد بازار رقابتی جاری گشت. اما از نظر سیاسی، حزب کمونیست در آن کشور حاکم است و اجازه فعالیت به حزب دیگری برای کسب قدرت نمیدهد، بنابراین از نظر سیاسی میتوان عنوان کرد که آزادی وجود ندارد، اما اقتدار حزب کمونیست سیستم تک حزبی، تمام و کمال در خدمت اقتصاد آزاد قرار گرفت و نتایج آن نیز قابل مشاهده است. حال اگر پرسش این است که آیا میتوان این کار را برای ایران انجام داد یا نه، از نظر من نمیتوان. به دلیل اینکه در ایران سیستم تک حزبی و اقتدار متمرکز وجود ندارد. در ایران، قدرت سیاسی پراکنده است و این شاید در ظاهر از نظر سیاسی یک مقدار فضا را آزاد کرده، اما در عمل پیش بردن سیاست اقتصادی یا هر سیاست واحدی را ناممکن کرده است.
رهاشدگی اقتصاد توسط لیبرالها
فوکویاما نویسندهای است که حدود ۳۰ سال قبل با کتاب «پایان تاریخ» مشهور شد و اتفاقا بر حسب تصادف فوکویاما را برای نخستین بار من در ایران معرفی کردم. یعنی کتاب وی و تزهایش را در مقالهای در مجله «اطلاعات سیاسی اقتصادی» توضیح دادم که در آن زمان نظریات جالب و نسبتا بدیعی بود. اما امروز با گذشت نزدیک به ۳۰ سال میتوان مشاهده کرد که تفکرات وی بسیار بلندپروازانه و تحتتاثیر ذوق زدگی ناشی از فروپاشی بلوک سوسیالیستی اتحاد شوروی شکل گرفته بود. ادعای کتاب این بود که راهی غیراز دموکراسی لیبرال وجود ندارد و این به معنای «پایان تاریخ» است. در حال حاضر اگر به کتاب فوکویاما دقت کنید میبینید به نکات باریک و اشکالاتی که در دموکراسی لیبرال واقعا موجود در غرب وجود دارد توجه کافی نکرده است. ظهور پدیده ترامپ و نمونههای مشابه وی به این اشکالات در سیستم دموکراسی غربی برمیگردد و نه به رهاشدگی اقتصاد.
فوکویاما در حال حاضر نیز دچار یک اشتباه بزرگ شده است. به این معنا که فکر میکند آن چیزی که ترامپ را بر سر کار آورد اقتصاد آزاد است؛ درحالیکه آنچه باعث ظهور پدیدههایی مثل ترامپ درآمریکا یا مارین لوپن در فرانسه شده، نه اقتصاد آزاد بلکه ایدئولوژیهای مخالف اقتصاد بازار است که روشنفکران مخالف جهانی شدن به آن دامن زدند. به گفته این گروه، جهانی شدن به زیان تودهها تمام میشود درحالیکه میدانید امروز جهانی شدن باعث بیرون آمدن صدها میلیون نفر از فقر در چین و هندوستان و آفریقا شده است.
پس جهانی شدن به چه کسی لطمه زد؟! به کارگرهای یقهآبی و یقهسفید که در آمریکا و در اروپای غربی بودند. چرا لطمه زد؟ برای اینکه جهانی شدن بازارها را باز کرد، تحرک سرمایه را زیاد کرد، بسیاری از تولیدات در کشورهای پیشرفته به کشورهای مثل چین و هند و کشورهای جهان سوم منتقل شد. درنتیجه فشار سندیکاها برای بالا بردن دستمزدها دیگر بیتاثیر و وضعیت بخشی از قشرهای کارگری در کشورهای پیشرفته مثل آمریکا بد شد. این قشرها بودند که عمدتا به ترامپ رای دادند، در واقع ترامپ با شعار ضد جهانی شدن رای آورد، این موضوع چه ربطی به لیبرالیسم دارد؟
ممکن است که حرفهای روشنفکرانه فوکویاما در آمریکا و اروپایغربی خریداری داشته باشد ولی برای ما این بحث اصلا موضوعیت ندارد. بگذارید ابتدا وارد پله اول جهانی شدن شویم و بعد از تئوری فوکویاما حرف بزنیم.
یکی دیگر از انتقاداتی که نسبت به اندیشمندان و اقتصاددانان ذیل عنوان لیبرال مطرح است عملکرد دولتهایی است که با آنها همکاری داشتهاند، شکست سیاست تعدیل، تغییر قیمت حاملهای انرژی و... نمونههایی از این انتقادها است. بعضا از سوی اقتصاددانان تهیهکننده این برنامه عنوان شده که مقامهای سیاسی به درستی این سیاستها را اجرا نکردهاند. سوال این است که آیا آنان نمیدانستند برای چه کسی و چه محیطی برنامه مینویسند؟ دیگر آنکه جداسازی سهم خود از اجرا پذیرفتنی نیست چون تمامی سیاستهای اجرا شده بهجای آنکه به کمک اقتصاد آید اکنون معضل شده است مثل خصوصیسازی، بنابراین میگویند لیبرالها بدون آنکه به محیط توجه داشته باشند یک تئوری را پیشنهاد میدهند و آزادسازی در اقتصاد ایران بهواسطه چرخههایی که شکل گرفته به سادگی ممکن نیست و باید اصلاحات نهادی انجام شود.
این حرفها یک وجه مشترک دارند و آن عدم فهم صورت مساله است. سوال کردید که لیبرالها توصیه کردند خصوصیسازی شود و این نتایج بهدست آمد. صورت مساله این نیست، لیبرالها گفتند آزادسازی مقدمه خصوصیسازی است و بدون آزادسازی، خصوصیسازی بیمعنی است. حال پرسش این است آیا واقعا آزادسازی شد؟ چه زمانی و چگونه؟ بدون آزادسازی واقعی چگونه میتوان نتایج را به اصل موضوع تعمیم داد. آیا سیاستهای اصلاح اقتصادی یا به اصطلاح تعدیل به صورت منسجم اجرا شد؟ وقتی این سیاستها به درستی اجرا نشد، چطور میتوان علت شکست را گردن لیبرالیسم یا اقتصاد آزاد انداخت؟ چطور است که نظام بازار آزاد در تمام اقتصادها از جمله اقتصاد چین به درستی نتیجه داده اما در ایران حاصلی نداشته است؟
در مورد خصوصیسازی این اعتقاد وجود داشت که این امر در درجه اول مستلزم آزادسازی است. شما اگر آزادسازی انجام ندهید خصوصیسازی امکانپذیر نیست و به نتیجه نمیرسد. این پیشبینی درست بود؛ زیرا این حرف براساس منطق صحیح و استواری عنوان شد. منطق این بود که در جامعه اول باید اقتصاد آزادسازی شود که بخش خصوصی بتواند در آن رشد کند و بعد بتوان شرکتهای دولتی را به بخشهای خصوصی واگذار کرد.
در جامعهای که فضای کسبوکار بسته است بخش خصوصی نمیتواند رشد کند. در چنین فضایی چه نتیجهای از خصوصیسازی میتوان گرفت؟ نتیجه این شد که شبهدولتیها و به اصطلاح خصولتیها شکل گرفتند و قارچگونه رشد کردند. شبهدولتیها و خصولتیها هم به قدر شرکتهای دولتی ناکارآمدند با این تفاوت که فساد در آنها احتمالا بیشتر است. این انحراف در خصوصیسازی را نباید به پای اقتصاد آزاد نوشت. همین منتقدین اقتصاد آزاد بودند که مانع به ثمر رسیدن آزادسازی اقتصادی و بهبود فضای کسبوکار شدند و در نتیجه خصوصیسازی را به انحراف کشاندند و اکنون با کمال بیانصافی و بیاخلاقی تقصیر را گردن رویدادی میاندازند که اصلا اتفاق نیفتاد یا دقیقتر بگوییم خودشان نگذاشتند اتفاق بیفتد.
هر مصوبهای که حقوق مسلم انسانی را زیر پا بگذارد به مفهومی که ذکر شد قانون نیست بلکه نوعی حکم حکومتی است. بهعنوان مثال زمانی در آمریکا سیاهپوستها حق رای نداشتند یا نمیتوانستند مانند سفیدپوستان سوار اتوبوس شوند یا مدرسه بروند، ظاهر قضیه این بود که طبق قانون عمل میشد اما در واقع این حکومت قانون به معنایی که اشاره شد نبود؛ بنابراین نمیتوان هر مصوبه حکومتی را قانون عنوان کرد و حکمرانی براساس آن را «حکومت قانون» به معنای حقیقی کلمه دانست.
هنگامی که از لیبرالیسم سخن گفته میشود، معمولا جنبه سیاسی آن مدنظر قرار میگیرد و نه وجه اقتصادی. عدهای ممکن است به محدود کردن بازار آزاد معتقد باشند و در عین حال خود را لیبرال بدانند.
در خصوص رابطه اقتصاد و سیاست نیز باید تاکید کرد که منشأ اقتصاد بازار یا اقتصاد آزاد و منشأ حکومت قانون به معنای لیبرالیسم که به آن اشاره شد، یکی است، به این معنی که فیلسوفان این دو موضوع را با هم مطرح کردند چراکه اقتصاد آزاد بدون حکومت قانون معنی ندارد و حکومت قانون به معنای حقیقی آن مبتنی بر به رسمیت شناختن حقوق مالکیت فردی و مبادله آزاد است، به سخن دیگر اقتصاد بازار آزاد مستتر در مفهوم حکومت قانون است. جان لاک بهعنوان یکی از نخستین فیلسوفان بنیانگذار لیبرالیسم نشان داد که این دو مفهوم از هم تفکیکناپذیر است.
اما هنگامی که از لیبرالیسم سخن گفته میشود معمولا جنبه سیاسی آن مدنظر قرار میگیرد و نه وجه اقتصادی. عدهای ممکن است به محدود کردن بازار آزاد معتقد باشند و در عین حال خود را لیبرال بدانند. فرض کنید در حالحاضر، در کشورهای اسکاندیناوی، در سوئد و نروژ بسیاری به سوسیالدموکراسی و نوعی از دخالت در اقتصاد، اعتقاد دارند. اما از نظر سیاسی خود را لیبرال دانسته و طرفدار حکومت قانون نیز هستند، این موضوع باعث سوءتفاهمهایی در بسیاری از بحثها شده است. بهعنوان مثال وقتی در آمریکا عنوان میشود که یک نماینده کنگره، لیبرال است، بدان معنی است که گرایش چپ داشته و معتقد به دخالت دولت در اقتصاد است.
امروزه میتوان گفت تعبیرها و استفادههای متفاوت و بعضا متناقضی از واژه لیبرالیسم رایج شده است. لیبرال در فرهنگ امروزی آمریکا بیشتر به معنی چپ اقتصادی بهکار میرود، بنابراین واضح است که فیلسوفان شاخص لیبرال در قرن بیستم، مانند فردریش هایک یا فون میزس با این تعریف خود را لیبرال نمیدانستند. آنها برای توصیف موضع خود از اصطلاح «لیبرالیسم کلاسیک» استفاده کردند. منظور از لیبرالیسم کلاسیک، در واقع تاکید روی یکپارچگی یا رابطه متقابل و تفکیکناپذیر حکومت قانون و بازار آزاد بود. این تمایز به این دلیل مورد تاکید این متفکران قرار گرفت که در مفهوم لیبرالیسم ابهامهای زیادی ایجاد شده بود.
لیبرالیسم در ایران
در ایران ابهام فوقالعادهای درخصوص لیبرالیسم وجود دارد. در حقیقت لیبرال در واژگان سیاسی ایرانی بهویژه بعد از انقلاب اسلامی تبدیل به ناسزای سیاسی شد. این کار عمدتا توسط چپها، مارکسیستها و عمدتا حزب توده صورت گرفت و هنوز این رویکرد سیاستزده و مغلطهآمیز نسبت به مفهوم لیبرالیسم در کشور ما بهشدت رایج است.
لیبرال ازنظر چپها که حزب توده مبتکر آن بود عبارت است از کسی که از یکسو، طرفدار سرمایهداری یا به تعبیر آنها استثمار کارگران است و از سوی دیگر، جیرهخوار امپریالیسم جهانخوار یعنی غرب و بهویژه آمریکا است. با این توصیف آنها در فضای انقلابی آن زمان، هرکس را که از نظر سیاسی میخواستند از دور خارج کنند به او برچسب لیبرال میزدند. متاسفانه این روش زشت و غیراخلاقی در میان برخی طرفداران انقلاب اسلامی هم رواج یافت. مثلا کسی مانند مرحوم بازرگان که بهشدت با حزب توده مخالف بود ابتدا از سوی این حزب برچسب لیبرال خورد و با کمال تعجب برخی جریانهای اسلامی هم تحت همین برچسب او را مورد هجمه قرار دادند. این در حالی بود که نه مرحوم بازرگان خود را لیبرال میدانست و نه ترکیب دولت موقت او سنخیتی با لیبرالیسم داشت. این مغالطه غیراخلاقی که میراث شوم چپهای ایدئولوژی زده است، هنوز هم در کشور ما طرفداران فراوانی دارد.
نسبت اقتصاد لیبرال با جامعه مدنی و دموکراسی
چینیها در یک مرحله به این نتیجه رسیدند که اقتصاد بدون بازار آزاد کار نمیکند. این نتیجه منطقی بود که آنها به صورت جدی پذیرفتند و مبنای نظام تولیدی خود را به طور عمده بر اقتصاد آزاد گذاشتند. پیش از این اشاره شد که اقتصاد آزاد همراه با حکومت قانون امکان پذیر است، که یکی از پایههای اصلی آن حمایت از مالکیت فردی یا مالکیت خصوصی است. در این حوزه، چینیها ابتدا بخشی از فضای رقابتی را در مناطق آزاد و سپس در سایر بخشها گسترش دادند و حکومت مقتدر مرکزی نیز از این حرکت حمایت کرد.
در این چارچوب، از سرمایهگذار خارجی و داخلی، صرف نظر از ارتباط آنها با دولت و نوع ایدئولوژی حمایت شد و به لحاظ اقتصادی قواعد بازار رقابتی جاری گشت. اما از نظر سیاسی، حزب کمونیست در آن کشور حاکم است و اجازه فعالیت به حزب دیگری برای کسب قدرت نمیدهد، بنابراین از نظر سیاسی میتوان عنوان کرد که آزادی وجود ندارد، اما اقتدار حزب کمونیست سیستم تک حزبی، تمام و کمال در خدمت اقتصاد آزاد قرار گرفت و نتایج آن نیز قابل مشاهده است. حال اگر پرسش این است که آیا میتوان این کار را برای ایران انجام داد یا نه، از نظر من نمیتوان. به دلیل اینکه در ایران سیستم تک حزبی و اقتدار متمرکز وجود ندارد. در ایران، قدرت سیاسی پراکنده است و این شاید در ظاهر از نظر سیاسی یک مقدار فضا را آزاد کرده، اما در عمل پیش بردن سیاست اقتصادی یا هر سیاست واحدی را ناممکن کرده است.
رهاشدگی اقتصاد توسط لیبرالها
فوکویاما نویسندهای است که حدود ۳۰ سال قبل با کتاب «پایان تاریخ» مشهور شد و اتفاقا بر حسب تصادف فوکویاما را برای نخستین بار من در ایران معرفی کردم. یعنی کتاب وی و تزهایش را در مقالهای در مجله «اطلاعات سیاسی اقتصادی» توضیح دادم که در آن زمان نظریات جالب و نسبتا بدیعی بود. اما امروز با گذشت نزدیک به ۳۰ سال میتوان مشاهده کرد که تفکرات وی بسیار بلندپروازانه و تحتتاثیر ذوق زدگی ناشی از فروپاشی بلوک سوسیالیستی اتحاد شوروی شکل گرفته بود. ادعای کتاب این بود که راهی غیراز دموکراسی لیبرال وجود ندارد و این به معنای «پایان تاریخ» است. در حال حاضر اگر به کتاب فوکویاما دقت کنید میبینید به نکات باریک و اشکالاتی که در دموکراسی لیبرال واقعا موجود در غرب وجود دارد توجه کافی نکرده است. ظهور پدیده ترامپ و نمونههای مشابه وی به این اشکالات در سیستم دموکراسی غربی برمیگردد و نه به رهاشدگی اقتصاد.
فوکویاما در حال حاضر نیز دچار یک اشتباه بزرگ شده است. به این معنا که فکر میکند آن چیزی که ترامپ را بر سر کار آورد اقتصاد آزاد است؛ درحالیکه آنچه باعث ظهور پدیدههایی مثل ترامپ درآمریکا یا مارین لوپن در فرانسه شده، نه اقتصاد آزاد بلکه ایدئولوژیهای مخالف اقتصاد بازار است که روشنفکران مخالف جهانی شدن به آن دامن زدند. به گفته این گروه، جهانی شدن به زیان تودهها تمام میشود درحالیکه میدانید امروز جهانی شدن باعث بیرون آمدن صدها میلیون نفر از فقر در چین و هندوستان و آفریقا شده است.
پس جهانی شدن به چه کسی لطمه زد؟! به کارگرهای یقهآبی و یقهسفید که در آمریکا و در اروپای غربی بودند. چرا لطمه زد؟ برای اینکه جهانی شدن بازارها را باز کرد، تحرک سرمایه را زیاد کرد، بسیاری از تولیدات در کشورهای پیشرفته به کشورهای مثل چین و هند و کشورهای جهان سوم منتقل شد. درنتیجه فشار سندیکاها برای بالا بردن دستمزدها دیگر بیتاثیر و وضعیت بخشی از قشرهای کارگری در کشورهای پیشرفته مثل آمریکا بد شد. این قشرها بودند که عمدتا به ترامپ رای دادند، در واقع ترامپ با شعار ضد جهانی شدن رای آورد، این موضوع چه ربطی به لیبرالیسم دارد؟
ممکن است که حرفهای روشنفکرانه فوکویاما در آمریکا و اروپایغربی خریداری داشته باشد ولی برای ما این بحث اصلا موضوعیت ندارد. بگذارید ابتدا وارد پله اول جهانی شدن شویم و بعد از تئوری فوکویاما حرف بزنیم.
یکی دیگر از انتقاداتی که نسبت به اندیشمندان و اقتصاددانان ذیل عنوان لیبرال مطرح است عملکرد دولتهایی است که با آنها همکاری داشتهاند، شکست سیاست تعدیل، تغییر قیمت حاملهای انرژی و... نمونههایی از این انتقادها است. بعضا از سوی اقتصاددانان تهیهکننده این برنامه عنوان شده که مقامهای سیاسی به درستی این سیاستها را اجرا نکردهاند. سوال این است که آیا آنان نمیدانستند برای چه کسی و چه محیطی برنامه مینویسند؟ دیگر آنکه جداسازی سهم خود از اجرا پذیرفتنی نیست چون تمامی سیاستهای اجرا شده بهجای آنکه به کمک اقتصاد آید اکنون معضل شده است مثل خصوصیسازی، بنابراین میگویند لیبرالها بدون آنکه به محیط توجه داشته باشند یک تئوری را پیشنهاد میدهند و آزادسازی در اقتصاد ایران بهواسطه چرخههایی که شکل گرفته به سادگی ممکن نیست و باید اصلاحات نهادی انجام شود.
این حرفها یک وجه مشترک دارند و آن عدم فهم صورت مساله است. سوال کردید که لیبرالها توصیه کردند خصوصیسازی شود و این نتایج بهدست آمد. صورت مساله این نیست، لیبرالها گفتند آزادسازی مقدمه خصوصیسازی است و بدون آزادسازی، خصوصیسازی بیمعنی است. حال پرسش این است آیا واقعا آزادسازی شد؟ چه زمانی و چگونه؟ بدون آزادسازی واقعی چگونه میتوان نتایج را به اصل موضوع تعمیم داد. آیا سیاستهای اصلاح اقتصادی یا به اصطلاح تعدیل به صورت منسجم اجرا شد؟ وقتی این سیاستها به درستی اجرا نشد، چطور میتوان علت شکست را گردن لیبرالیسم یا اقتصاد آزاد انداخت؟ چطور است که نظام بازار آزاد در تمام اقتصادها از جمله اقتصاد چین به درستی نتیجه داده اما در ایران حاصلی نداشته است؟
در مورد خصوصیسازی این اعتقاد وجود داشت که این امر در درجه اول مستلزم آزادسازی است. شما اگر آزادسازی انجام ندهید خصوصیسازی امکانپذیر نیست و به نتیجه نمیرسد. این پیشبینی درست بود؛ زیرا این حرف براساس منطق صحیح و استواری عنوان شد. منطق این بود که در جامعه اول باید اقتصاد آزادسازی شود که بخش خصوصی بتواند در آن رشد کند و بعد بتوان شرکتهای دولتی را به بخشهای خصوصی واگذار کرد.
در جامعهای که فضای کسبوکار بسته است بخش خصوصی نمیتواند رشد کند. در چنین فضایی چه نتیجهای از خصوصیسازی میتوان گرفت؟ نتیجه این شد که شبهدولتیها و به اصطلاح خصولتیها شکل گرفتند و قارچگونه رشد کردند. شبهدولتیها و خصولتیها هم به قدر شرکتهای دولتی ناکارآمدند با این تفاوت که فساد در آنها احتمالا بیشتر است. این انحراف در خصوصیسازی را نباید به پای اقتصاد آزاد نوشت. همین منتقدین اقتصاد آزاد بودند که مانع به ثمر رسیدن آزادسازی اقتصادی و بهبود فضای کسبوکار شدند و در نتیجه خصوصیسازی را به انحراف کشاندند و اکنون با کمال بیانصافی و بیاخلاقی تقصیر را گردن رویدادی میاندازند که اصلا اتفاق نیفتاد یا دقیقتر بگوییم خودشان نگذاشتند اتفاق بیفتد.