تبیان، دستیار زندگی

«از عشقاباد تا عشق‌آباد» به جلد سوم رسید

منصور انوری از اتمام جلد سوم مجموعه «از عشقاباد تا عشق‌آباد» خبر داد و گفت: مراحلی از تولید سریال براساس این اثر نیز انجام شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 «از عشقاباد تا عشق‌آباد»

منصور انوری، نویسنده،‌ با اشاره به اتمام مجموعه «از عشقاباد تا عشق‌آباد» گفت: جلد سوم این اثر که براساس داستانی مستند درباره ارادت یک کمونیست به امام رضا(ع) نوشته شده،‌ به اتمام رسیده و قرار است از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شود. همچنین مجوز ساخت سریالی براساس این اثر را به محمدحسین لطیفی واگذار کردم که اخیراً هم شنیده‌ام که مراحلی از کار انجام شده است.

وی با بیان اینکه تاکنون براساس محتوای آثارش چند تله‌فیلم و سریال تولید شده است، افزود: رمان «از عشقاباد تا عشق‌آباد» در دو جلد از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این رمان براساس داستانی مستند از یک اتفاق در سال 1342 است. ماجرا از این قرار است که در آن سال‌ها فرزند کوچک دبیر اول حزب کمونیست ترکمنستان فعلی دچار سرطان خون می‌شود و پدربزرگ این بچه که در دوران جنگ جهانی دوم در ایران سرباز بوده تصمیم می‌گیرد بچه را برای شفا به بارگاه امام رضا(ع) بیاورد. پدر کودک که کمونیست است، به شدت با ایده پدربزرگ مخالفت می‌کند تا اینکه پدربزرگ همراه با دوست دیگرش که او نیز در جنگ جهانی دوم در ایران بوده بچه را از بیمارستان ربوده و به مرز ایران می‌آیند. در ادامه راه برای آنها اتفاقات زیادی رخ می‌دهد تا اینکه در نهایت به مشهد می‌رسند و پدربزرگ برای شفای بچه به امام هشتم(ع) متوسل می‌شود.

وی ادامه داد: عشق‌آباد اول نام شهر عشق آباد در ترکمنستان است و عشق آباد دوم کنایه از مشهد است. من تاکنون این داستان را به صورت مکتوب در جایی نخوانده‌ام ولی به طور روایی شنیده‌ام و مستند آن شخصی است که خود در آن ماجرا حضور داشته است.

بیشتر بخوانیدنفس‌های به شماره افتاده «داستان ایرانی»/ بیشتر داستان‌های ما به سطل آشغال می‌رود
رمان این‌گونه آغاز می‌شود: شبِ بداخمی بود و صحرا دمغ و پکر! ماهِ کامل نیز رو پنهان کرده بود. سکوت، به‌سنگینی، فروافتاده بود. اگر در آن ساعت از شب ـ ‌که از نیمه‌ها گذشته بود ‌ـ کسی از صحرانشینان بیدار بود، به‌فراست، درمی‌یافت این شب، این سکوت، و این تاریکیِ وهم‌آلود آبستن حادثه است.

اما به نظر می‌رسید همه در خواب‌اند؛ خوابی سنگین. صحرانشینان زود سر بر بالین می‌گذارند تا صبح زود، همراهِ سپیده، روزی پُرتلاش را آغاز کنند. ماه، با تمام درخشندگی، همچون عروسی که چهره در پس نقاب فروبرده باشد، از دید پنهان بود؛ لکة ابری تیره و غلیظ آن را پوشانده بود. هر شب دیگر و اغلب شب‌ها، صحرا زیر نورِ مات ماه، که امواج نقره‌گون از آن می‌تراوید، زیبایی شاعرانه‌ای می‌یافت و چشمان بیدار آنان که به هر دلیلی بیدار بودند این منظره را می‌پایید. عروس شب‌های پُررمزوراز، خرامان، در پهنة آسمان می‌لغزید و، با ناز و غرور، لبخندزنان، در و دشت را در روشنایی مات شاعرانه فرومی‌برد.

در روشنایی فریبنده این نور لرزان، شبانان در کومه‌ها، نگهبان پاسگاه مرزی در برجک دیده‌بانی، و بیدارخوابان محله عشایری در سیاه‌چادرها در عوالم خود غرقه بودند؛ حتی آن‌‌طرف‌تر، در میان درّه‌ای که فوج سوار ژاندارم اتراق کرده بود، چشمانی بیدار بودند ... آن شب، وضعیت به گونه دیگری بود.


منبع: تسنیم