تبیان، دستیار زندگی

آقای مدیر اجازه جبهه رفتنمان را گرفت

مخاطب مورد نظر کتاب نسل جوان و نوجوان است. هرچند خواندن روایت راه (از مدرسه تا جبهه) می‌تواند برای هر مقطع سنی جالب و جذاب باشد: «آخر هفته‌ها قاطی‌پلو داشتیم که بنا به روایتی، آنچه در طول هفته از غذاهایمان اضافه مانده بود را جمع می‌کردند و می‌دادند لابه‌لای پلو می‌شد قاطی پلو»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت راه


 «روایت راه» نام مجموعه کتاب‌هایی بود که توسط انتشارات روایت فتح منتشر می‌شد. هرکدام از عناوین این مجموعه به خاطراتی از جنگ می‌پرداخت. «از مدرسه تا جبهه» یکی از عناوین این مجموعه است که به خاطرات اصحاب کریمی از رزمندگان دوران دفاع مقدس می‌پردازد. همانطور که از نام کتاب برمی‌آید خاطرات اصحاب کریمی از دوران مدرسه تا رفتنش به جبهه‌های جنگ مد نظر نویسنده اثر محمد صادق کریمی است. معرفی این کتاب را پیش رو دارید.

«جلسه پشت در بسته شروع شد. چند نفری جمع شدیم پشت دیوار دفتر مدرسه. می‌خواستیم ببینیم چه خبر است. گفتیم از پنجره‌های بالای اتاق دید بزنیم. فاصله تا پنجره‌های بالایی زیاد بود. بچه‌ها قلاب می‌گرفتند. یکی یکی می‌رفتند بالا نگاه می‌کردند تا شرایط اتاق را برای بقیه تعریف کنند...» فصل اول کتاب با جلسه‌ای شروع می‌شود که به خواست دانش‌آموزان میان مدیر دبیرستان و اولیای دانش‌آموزان برگزار شده بود. در این جلسه مدیر می‌خواست از طرف دانش‌آموزان اجازه آن‌ها را از پدر و مادر‌ها برای اعزام به جبهه بگیرد. مدیر که می‌گوید «همه رضایت دادن. این هم رضایتنامه‌هاتون بگیرید و برید» دانش‌آموزان نفس راحتی می‌کشند. حالا می‌توانستند به جبهه بروند و ادای دینی به کشور و انقلابشان داشته باشند. کتاب نثری ساده و روان دارد. با روایت‌های دقیق اصحاب کریمی، خواننده را به سال‌های جنگ می‌کشاند. همان سال‌هایی که نوجوانان سهم مهمی در پیشبرد جنگ داشتند. نوجوانانی که از پشت نیمکت‌های مدرسه وارد میادین نبرد می‌شدند: «رسیدیم راه‌آهن. پیاده که شدیم، دیدیم‌ای داد بیداد! یک اتوبوس دیگر لطف کرده بود و خانواده‌ها را آورده بود راه‌آهن! آنجا دیگر جای فرار نبود. آمدند جلوی در ورودی ایستگاه ایستادند. مراسم خداحافظی و روبوسی را سریع انجام دادم که کار به حرف‌های دیگر نکشد. بعدش هم زود پریدم توی قطار...»

کلیت کتاب درواقع خاطرات جزء به جزء کریمی از نحوه اعزام و حضورش در جبهه‌های جنگ است. کتاب گره خاصی ندارد. به ترتیب تاریخی روایت را پیش می‌برد و از مدرسه تا راه‌آهن، از آنجا تا مناطق جنگی، تقسیم شدن رزمنده‌ها و... پیش می‌برد. «رفیقی داشتیم که آذری‌زبان بود. پدر و مادرش از عشایر اردبیل بودند، ولی توی مشیریه تهران زندگی می‌کردند. تنها خانواده‌ای که آمدند ملاقات پسرشان آن‌ها بودند. جالب اینجا بود که یک گوسفند و پنج، شش جعبه میوه آورده بودند. حالا میوه‌ها را می‌شد راحت خورد، ولی گوسفند را کجای دلمان می‌گذاشتیم!»

لطف خاطرات آنجا بیشتر می‌شود که اصحاب کریمی حالتی طنزآمیز به روایت‌ها می‌دهد و نویسنده نیز سعی می‌کند به بار طنزشان بیفزاید. گویی مخاطب مورد نظر کتاب نسل جوان و نوجوان است. هرچند خواندن روایت راه (از مدرسه تا جبهه) می‌تواند برای هر مقطع سنی جالب و جذاب باشد: «آخر هفته‌ها قاطی‌پلو داشتیم که بنا به روایتی، آنچه در طول هفته از غذاهایمان اضافه مانده بود را جمع می‌کردند و می‌دادند لابه‌لای پلو می‌شد قاطی پلو.» نویسنده سعی می‌کند بیان خاطرات را طوری پیش ببرد که از عنوان و هدف اصلی کتاب غافل نماند. به همین خاطر در فصل‌های میانی نیز باز یادی از حضور راوی در مدرسه می‌شود: «یاد دوران مدرسه افتادم. یک موتور گازی خریده بودم برای رفت‌وآمد به خانه که خزانه بود و مدرسه، که مولوی. گشت و گذار با موتور گازی در خیابان‌های تهران خیلی کیف داشت. بچه‌های مدرسه یا دوچرخه داشتند یا پیاده می‌آمدند...»

خواندن کتاب روایت راه (از مدرسه تا جبهه) پیشنهاد خوبی به عموم خوانندگان است؛ چراکه این کتاب با زبانی ساده و خودمانی می‌تواند خواننده را به روز‌های فراموش‌نشدنی جنگ از زاویه دید یک رزمنده نوجوان بکشاند. با هم بخشی از کتاب را مرور می‌کنیم: «به هر زحمتی بود فرمانده را راضی کردیم که ما چهار، پنج نفری که با هم بودیم از هم جدا نشویم. با هم راه افتادیم. می‌جنگیدیم و می‌رفتیم. با احمد غلام رضا شاید ۳۰، ۴۰ متر بیشتر فاصله نداشتم. داشتیم می‌دویدیم که یک‌دفعه دیدم افتاد. دویدم و رسیدم بالای سرش، دیدم دارد از بدنش خون می‌رود. تیر خورده بود پهلویش. تمام وجودم به‌هم ریخت. خدا خدا می‌کردم زخمش کاری نباشد... خبر بعضی بچه‌های مدرسه می‌رسید که شهید شده‌اند یا مجروح، اما احمد غلام رضا از لحظه‌ای که ترکش خورد تا زمانی که شهید شد زیاد طول نکشید.»

منبع: روزنامه جوان