مامان پیشی و پنج تا بچه اش
مامان پیشی قصه ی ما سعی می کنه تا بچه هاش بخوابند و از روش های مختلفی استفاده می کنه، با ما همراه شوید و این داستان زیبا را بخوانید..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1397/10/19 ساعت 08:00
مامان پیشی خسته بود. می خواست بخوابد. اما اول باید پنج تا بچه اش را می خواباند. با خودش گفت: برایشان قصه می گویم تا خوابشان ببرد. قصه اش را گفت و تمام کرد، اما پیشی ها خوابشان ببرد.
مامان پیشی فکر کرد: اول باید بازی کنند تا خسته شوند و بخوابند.
بعد پنج تا سنگ ریزه به بچه هایش داد و گفت: با این ها، قل قل بازی کنید.
پیشی ها با سنگ ریزه ها بازی کردند، اما خسته نشدند، خوابشان نبرد.
مامان پیشی فکر کرد: باید بدو بدو کنند تا خسته شوند.
بعد پروانه ها و ملخ های توی باغچه را نشانشان داد و گفت: ببینم کی از ملخ بلندتر می پرد، کی از پروانه تندتر می رود!
پیشی ها دنبال پروانه ها و ملخ ها دویدند و پردیدند، اما خسته نشدند. خوابشان نبرد.
مامان پیشی فکر تازه ای کرد: اگر چشم هایشان خسته شود، بسته می شود، آن وقت خوابشان می برد.
بعد روی زمین دراز کشید و به پیشی ها گفت: بیایید با هم بازی کنیم. به ابرها نگاه کنیم و به نوبت بگوییم که شکل چی هستند.
پنج تا پیشی آمدند. کنار مامانشان دراز کشیدند. به ابرها نگاه کردند و یکی یکی گفتند:
شکل موش... شکل کلاغ....، سگ....بره....گنجشک...
نوبت مامان پیشی بود که بگوید. اما نگفت. چون خوابش برده بود.
پیشی ها ریز ریز، میو میو خندیدند.
بعد هم سرشان را گذاشتند کنار سر مامانشان. به خُرخُرش گوش کردند و خوابشان برد.
مطالب مرتبط:
درد من چه رنگی است؟
فیل و حلزون
کلاه فروش و میمون ها
کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله-منبع: رشد کودک
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. مامان پیشی فکر کرد: اول باید بازی کنند تا خسته شوند و بخوابند.
بعد پنج تا سنگ ریزه به بچه هایش داد و گفت: با این ها، قل قل بازی کنید.
پیشی ها با سنگ ریزه ها بازی کردند، اما خسته نشدند، خوابشان نبرد.
مامان پیشی فکر کرد: باید بدو بدو کنند تا خسته شوند.
بعد پروانه ها و ملخ های توی باغچه را نشانشان داد و گفت: ببینم کی از ملخ بلندتر می پرد، کی از پروانه تندتر می رود!
پیشی ها دنبال پروانه ها و ملخ ها دویدند و پردیدند، اما خسته نشدند. خوابشان نبرد.
مامان پیشی فکر تازه ای کرد: اگر چشم هایشان خسته شود، بسته می شود، آن وقت خوابشان می برد.
بعد روی زمین دراز کشید و به پیشی ها گفت: بیایید با هم بازی کنیم. به ابرها نگاه کنیم و به نوبت بگوییم که شکل چی هستند.
پنج تا پیشی آمدند. کنار مامانشان دراز کشیدند. به ابرها نگاه کردند و یکی یکی گفتند:
شکل موش... شکل کلاغ....، سگ....بره....گنجشک...
نوبت مامان پیشی بود که بگوید. اما نگفت. چون خوابش برده بود.
پیشی ها ریز ریز، میو میو خندیدند.
بعد هم سرشان را گذاشتند کنار سر مامانشان. به خُرخُرش گوش کردند و خوابشان برد.
مطالب مرتبط:
درد من چه رنگی است؟
فیل و حلزون
کلاه فروش و میمون ها
کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله-منبع: رشد کودک