تبیان، دستیار زندگی

وقتی «تنهایی» متعالی می‌شود

فیلم «وقتی غریبه‌ای زنگ می زند» محصول ۲۰۰۶ به کارگردانی سایمون وست، شاید بهترین پرداخت از مضمون غریبه‌ای باشد که با تلفن مزاحم کسی می‌شود و او را به وحشت می‌افکند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تنهایی

فیلم «وقتی غریبه‌ای زنگ می‌زند» محصول ۲۰۰۶ به کارگردانی سایمون وست، شاید بهترین پرداخت از مضمون غریبه‌ای باشد که با تلفن مزاحم کسی می‌شود و او را به وحشت می‌افکند. بخش نخست فیلم از منظر چشم پرستاری جوان روایت می‌شود که در خانه‌ای بزرگ واقع در حومه‌ شهر کار می‌کند. دو فرزند کوچک خانه در طبقه دوم به خواب عمیقی رفته‌اند و پرستار در اتاق نشیمنِ طبقه اول تلویزیون تماشا می‌کند. وقتی غریبه شروع می‌کند به تلفن‌کردن و یک‌ریز این سؤال را تکرار می‌کند که «به بچه‌ها سر زدی؟» پرستار به پلیس زنگ می‌زند و پلیس از او می‌خواهد که همه درها و پنجره‌ها را قفل کند و دفعه‌ بعد که مزاحم زنگ می‌زند با مکالمه‌ای طولانی سرش را گرم کند تا پلیس بتواند رَدش را از روی تلفن پیدا کند. بعد از این‌که مزاحم چندبار دیگر زنگ می‌زند، پلیس به پرستار تلفن می‌کند. پلیس متوجه شده است که مزاحم از تلفن دیگری از همان خانه به پرستار زنگ می‌زده است. مزاحم تمام این‌مدت در خانه و بغل گوش او بوده؛ و همان شب بچه‌ها را با سنگدلی کشته و از همان اتاق بچه‌ها به پرستار تلفن می‌کرده است. وحشت و ترس مضاعف در این داستان‌پردازی، ریشه در این امر دارد که تهدیدی که گمان می شد بیرون از خانه است، ناگهان معلوم می‌شود درون خانه و بیخ گوش قربانی است.

یکی از ترفندهای ساخت فیلم‌های وحشت استفاده از همین دیالکتیک بین موقعیت‌هاست: بطور مثال، نزدیک‌کردن سوژه‌ ترسناک؛ کسی که آشناست، ناگهان به صورت غریبه تجربه می‌شود، جابجایی بین موقعیتِ خواب و بیداری، وارونه‌ساختن نقطه آغاز و پایان داستان و ترفندهایی از این قبیل. یکی از وضعیت‌هایی که ما در آن یک چنین دیالکتیکی را تجربه می‌کنیم، «تنهایی» است. انسان «تنهایی» را نه در بیرون، بلکه در درون خودش تجربه می‌کند. به همین دلیل، «تنهایی» یک حالت بیرونی نیست.

زمانی که ما در میان دوستان و سایر نزدیکان‌مان هستیم، اتفاق پیش آمده این است که «تنهایی» را در میان وجودمان تنها گذاشتیم و پس از اینکه آنها را ترک می‌کنیم، به سوی «تنهایی» برمی‌گردیم. «تنهایی» در میان جان ما اقامت دارد و او کاملاً تنهاست. وحشت و هراسِ «تنهایی» این است که ما نمی‌خواهیم با او خلوت کنیم و نمی‌خواهیم او درون خانه باشد. به همین دلیل «تنهایی» مهم‌ترین وجه نمود «دیگری» درونِ ماست. دیگری در وجود ما به صورت تَک و تنها خلوت گزیده و نمی‌خواهیم با او هَمسان و همدم باشیم. اگر سارتر می‌گفت «جهنم یعنی دیگری»، مشکل این است که این دیگری در وجود ما قرار دارد و ما از آن خلاصی نداریم و زمانی که تلاش می‌کنیم با این دیگریِ درونی که تنهایی ما را آشکار می‌کند، همسان و یکی شویم؛ چرا که در او چیزی وجود دارد که بیگانگی‌اش را سریعاً نمایان می‌کند.

در فیلم‌هایی که انسان‌ها به صورت زامبی‌های تسخیرشده توسط بیگانگان روایت می‌شوند، شاهدیم که زامبی‌ها کاملاً شبیه انسانند؛ الاّ این‌که امر جزیی مانند دندان‌های تِیزتَر یا ناخن‌های بزرگتر سریعاً همذات‌پنداری را ناممکن می‌سازند.

ما دیگریِ درونی را همین‌گونه تجربه می‌کنیم؛ او کاملا ًخودِ ما است و فقط همین تفاوت جزیی، نظیر دندانِ نیشِ تِیزتَرش سبب می‌شود این همذات‌پنداری و یکی‌شدن کاملاً از هم گسیخته شود. بنابراین دیگری درونی به عنوان امرِ یکّه و تنها، ما را ابژه‌ خودش می‌سازد و موجب می‌شود با گریختن از او به افراد و اشخاص بیرونی پناه ببریم. در اینجا نیز، عنصر ناپیدایی که میان دیگریِ درونی و دیگریِ بیرونی قرار دارد، ابژه والایی است که مانند زن پرستار وقتی از دیگری‌های بیرونی کناره می‌گیرد، ناگهان ملتفت می‌شود دیگری و غریبه درونِ خانه بوده است.


منبع: خبرگزاری فارس 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.