تبیان، دستیار زندگی

تیغو من را توی لانه اش راه نداد

یکی بود یکی نبود در یک جنگل بزرگ و سر سبز چند تا دوست بودند که هر روز غروب با هم بازی می کردندتا این که یکی از این روزها....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تیغو من را به خانه اش راه نداد
 تق تق تق!

تیغو، جوجه تیغی کوچولو، به در لانه ی موموش زد و گفت :آمدم بازی، بیام تو؟

مومو از لای در گفت : الان نه لطفا کمی بعد بیا. و زود در را بست
تیغو با اخم و غرغر به طرف لانه اش برگشت. خرگوشک او را دید و پرسید : چه شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟

تیغو گفت : موموش کار خیلی بدی با من کرده . من را توی لانه اش راه نداده.

خرگوشک با تعجب گفت: فقط همین؟ این که کار بدی نیست. شاید خسته بوده یا حوصله نداشته. شاید کار داشته ، یا شاید…
تیغو شانه بالا انداخت و با خودش گفت : به من چه! و به راهش ادامه داد. عصبانی و بی حوصله به لانه اش رسید. حتی وقتی لاک پشت کوچولو در زد و پرسید: بیام تو؟ تیغو راهش نداد و زود در رابست.

با خودش گفت: شاید موموش یک گنج خیلی قشنگ پیدا کرده و نمی خواهد آن را ببینم.
وموش خندید و گفت : ناراحت شدی؟

می خواستم کتاب داستانم را زودتر تمام کنم که به تو هم بدهم بخوانی. داستانش خیلی خیلی جالب است.

تیغو به کتاب توی دست موموش نگاه کرد و خوش حال شد.

اخم هایش را باز کرد و گفت : زود بیا تو.

آن وقت دنبال لاک پشت کوچولو بیرون دوید . کمی جلوتر لاک پشت داشت به خرگوشک می گفت : تیغو کار خیلی بدی کرده که من ر ا توی لانه اش راه نداده.

تیغو خندید و گفت: این که کار بدی نیست. شاید حوصله نداشتم. شاید ناراحت یا عصبانی بودم، ولی حالا زود بیا.

مطالب مرتبط:
حیوانات خانگی
گربه و موش با هم ساختند، وای به حال بقال
موش کوچولو

کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم- شهرزاد فراهانی- منبع: سایت ایستگاه کودک
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.