تبیان، دستیار زندگی

نقد تئاتر

آهسته با جنگ و صلح

این روزها نمایش «آهسته با گل سرخ» نوشته اکبر رادی در تماشاخانه ی سنگلج روی صحنه است و باز هم هادی مرزبان کارگردانی نمایش را بر عهده دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
آهسته با جنگ و صلح

در نخستین قدم برای قلم زدن در مورد «آهسته با گل سرخ» باید به سراغ متنی که رادی نوشته برویم؛ قصه دو خانواده با دو خط فکری متفاوت در جامعه‌ای که همیشه در حال گذار است. البته گذاری که در فضای این نمایشنامه وجود دارد، گذار از سنت به مدرنیته یا چیزهایی مشابه این نیست گرچه اشاره‌هایی از گذار را هم در دل خانواده‌ها می‌بینیم.
جامعه در آستانه یک انقلاب قرار دارد و در بطن اثر از خانواده‌های بی ثباتی گفته می‌شود که تصویری از یک جامعه و کشور بی ثبات هستند. کشوری که فاصله جنگ و صلح در آن کمتر از آن است که تنها و تنها یک نسل از مردم آن آرامش و امنیت را تجربه کنند. این جنگ و صلح فقط در ارتباط با یک عامل بیگانه مطرح نمی‌شود بلکه بیانگر آن است که مشکلات اصلی از اختلافات و ناهماهنگی‌های داخلی سرچشمه می‌گیرد.
دو برادر گیلانی که از گذشته‌ای نه چندان دور با هم اختلاف داشته اند حالا در دو نقطه متفاوت از زندگی ایستاده‌اند. این تفاوت در زندگی خانوادگی و اجتماعی از تفاوت در دیدگاه دو برادر نشات می‌گیرد. هرچه نمایش جلو می‌رود بیشتر به دلیل اختلاف دو برادر پی می‌بریم. برادری که در رشت زندگی می‌کند و به جز فقر و بیماری چیزی در بساط ندارد پسری را تحویل جامعه داده که هم با کارگری سرمایه ای برای کاسبی به پدر بخشیده و هم با رتبه خوب در دانشگاه پذیرفته شده.
اما در طرف مقابل برادری را می بینیم که سرمایه دار است و در بازار تهران حجره دارد اما نتوانسته ابتدایی‌ترین نکات تربیتی را به فرزندانش بیاموزد. فرزندان او نه تنها کار نمی‌کنند و در دانشگاه قبول نمی شوند بلکه آداب و معاشرت با دیگران را هم نمی‌دانند. پسران عبدالحسین خان دیلمی تنها به جیب پدر چشم دوخته اند و رویاهایشان را در آن سوی آب ها می بینند. آنها هیتلر را خدای خود می دانند و وطن دوستان دلسوز را به سُخره می گیرند. فرزندان این برادر مُتمول کوتوله‌های عصر مدرن هستند که در شناخت هویت خود مانده اند و در ساده ترین برهه‌ها نمیتوانند برای زندگی خود تصمیم بگیرند. اما این حجم از تفاوت از کجا ناشی می شود؟
می‌خواهم در درامی که اکبر رادی خلق کرده دنبال قهرمان بگردم. کدام برادر قهرمان است؟ برادری که به دلیل کارگری در کارخانه دخانیات رشت یک کلیه‌اش را از دست داده و پسرش جلال را در اوج فلاکت بزرگ کرده و یا برادری که کارخانه چای دارد و نمایندگی آن را در خارج از ایران نیز گسترش داده و فرزندانش را در ناز و نعمت بزرگ کرده؟
در ابتدا برادر ثروتمند قهرمان شناخته می شود چرا که خانواده دوستی و تامین رفاه زن و فرزند از وظایف و امتیازات یک مرد محسوب می شود اما وقتی کمی روی نمایشنامه دقیق می شویم به نتایج دیگری می‌رسیم. عبدالحسین خان دیلمی در خانواده دوستی یک نگاه فاشیستی دارد. او هرکس جز اعضای خانواده را قربانی می کند تا یک مرد خانواده دوست لقب بگیرد. برای او صلح و امنیت در جامعه هیچ اهمیتی ندارد و تنها به امنیت خانواده اش می اندیشد. او بارها و بارها خدمتکار خانه اش رمضان را سرزنش می کند که چرا کارش را رها کرده و رفته. وقتی برادرزاده اش جلال یک هموطن تیر خورده را به خانه می آورد او از شدت عصبانیت جلال را از خانه بیرون می کند. اینکه زیر دست این پدر، پسری چون سینا پرورش یافته که هیتلر را قهرمان می داند و همه انسان های روی زمین از جمله جلال را به چشم نوکری چون رمضان می بیند، کاملا منطقی به نظر می رسد. حالا سینا مانند آینه‌ای پدر را به او نشان می دهد و این پدر خویشتن خود را برنمی تابد. این پدر هرگز از خود نپرسید آیا ممکن است کشور در جنگ و نابسامانی باشد و خانواده رنگ صلح ببیند؟ چگونه ممکن است بیرون از خانه حکومت نظامی باشد و داخل خانه امن و امان؟
این پدر قهرمان نیست چراکه هرگز به انسان و انسانیت فکر نکرد و تنها به فرزندان و نسل خود بها داد. او در اوج میانسالی، هنوز بیدار نشده و به جای آنکه لحظه ای به آسایش و آرامش مردمی که در خیابان کشته می‌شوند بیندیشد از پسرش (سینا) می خواهد برایش سه میراث خور درست کند چراکه هدیه ای به ارزش یک ویلای چهار خوابه برایشان در نظر گرفته است. اما در سوی دیگر با برادری روبرو هستیم که هرگز دغدغه قدرت نداشته و ناخودآگاه به صلح و رفاه در سطح جامعه می اندیشیده و به همین دلیل چیزی جز تربیت و انسان دوستی برای خانواده اش به ارث نگذاشته است.
جلال و پدرش در جنگ با زندگی به یک صلح مسالمت آمیز میان خودشان رسیده اند و حالا خواهان برقراری این صلح در نهادهای بزرگتر هستند. به همین دلیل است که جلال در اسلحه مامور حکومت گل می گذارد. این پدر و پسر دغدغه ی برقراری صلح و امنیت در جهان را دارند و در این راه از اینکه امنیت شخصی و خانوادگی خودشان به خطر بیفتد، نمی ترسند. آنها حتی برای رسیدن به آرمان هایشان از جان خود می گذرند و جلال با پرتاب خود جلوی گلوله ای که قرار بود به ساناز بخورد، این را ثابت می کند.
عبدالحسین خان دیلمی هرگز نفهمید که اگر قهرمان های از خود گذشته‌ای چون جلال و پدرش نبودند، او هرگز به چنین جایگاهی نمی‌رسید.
جلال و پدرش قهرمان‌های تاریخند چرا که هم به یکدیگر عشق می‌ورزند و هم با همت خود روزهای سخت زندگی را پشت سر گذاشته اند. آنها از زور و بازو و تمام استعداد خود را کمک گرفته اند تا دست به دامان کسی نباشند؛ برعکس سینا و پدرش که با تمام ثروت و شهرت از نردبان دیگران بالا رفته اند.
جلال و پدرش آهسته با صلح و گل سرخ خود پیش رفته اند تا آن را در جهان گسترش دهند اما سینا و پدرش آهسته آهسته با جنگ در درون ِ خود و جنگ با دنیای اطراف می سوزند و محو می شوند.
شخصیت ساناز در شناخت دیگر شخصیت ها به مخاطب کمک می‌کند. او نماد عشق است و یک عاشق واقعی را از یک مدعی توخالی تمیز می‌دهد، به همین دلیل پس از آشنایی با جلال دیگر به سینا میلی ندارد.
پس از نمایشنامه درخشان اکبر رادی باید به اجرای هادی مرزبان پرداخت. طراحی صحنه بسیار خوب به باورپذیری مخاطبان کمک کرده و نور و موسیقی هم قابل قبول به نظر می رسد. در مورد انتخاب بازیگران به جز میترا حجار که گویی بیشتر برای موفقیت در گیشه بوده، سایر افراد کنار هم درست چیده شده اند.
حبیب اسماعیلی در کنار فریبا کوثری آزاردهنده نیست و تقابل محمد حاتمی و سام قریبیان همان چیزی است که باید باشد. محمد حاتمی با صدای رسا و بیان قوی خود، کلمه به کلمه دیالوگ هایش را به گوش تماشاگرانی که در انتهایی ترین نقطه سالن نشسته بودند، می رساند. اگرچه این نمایش هم مانند هر نمایشی می توانست بهتر از این اجرا شود اما باید بگویم هادی مرزبان با شناخت دقیق و کاملی که از محتوای آثار اکبر رادی دارد، حق مطلب را در این نمایش ادا کرده است.

منبع : خبرگزاری ایرنا