تبیان، دستیار زندگی

لنین و مارکسیسم در شوروی

با وجود گذر از سیاست‌های خشن و کیش شخصیت فوق‌العاده استالینیستی، پس از مرگ وی، همچنان مارکسیسم روسی با نام استالین در پیوند بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
لنین
لنین (1870- 1924) که نام اصلی‌اش "ولادیمیر ایلیچ" بود، تفسیری از مارکسیسم بیان کرد، که بعدها به یکی از جریان‌های غالب تفاسیر مارکسیستی تبدیل شد و با رهبری بلشویک‌ها برای به دست گرفتن قدرت در سرزمین پهناور روسیه، از عوامل موثر در تاریخ سیاسی- اعتقادی قرن بیستم گردید.

لنین در طول عمر خود مجموعه آثار بسیاری برجای گذارد که بخشی مهمی از آنها را جدال‌های قلمی با تفاسیر متفاوت از مارکسیسم آن‌گونه که وی تلقی می‌کرد یا آراء خارج از این آموزه همچون آنارشیسم و نظریات سرمایه‌دارانه تشکیل می‌دهد. وی همچنین قبل از انقلاب 1917 روسیه، در رأس جناح بلشویک و نقطه مقابل جناح منشویک، که تشکیل‌دهندگان حزب سوسیال- دموکرات روسیه بودند، قرار داشت و همین جناح بود که موفق شد چند ماه پس از سرنگونی تزارها در 1917، دولت موقت را بر کنار ساخته، قدرت را از آن خود کند. پس در وجود لنین، شاهد در هم‌آمیزی نظریه و عمل هستیم.

لنین و امپریالیسم

امپریالیسم به منزله آخرین مرحله سرمایه‌داری در 1916 نوشته شده بود، یعنی اندکی قبل از انقلاب و در شرایط جنگ جهانی اول، اما پس از پیروزی بلشویسم در رویسه، که از این پس روسیه شوروی گردید، لنین ناگزیر به بیان توجیهات دیگری بود. بر این اساس، نظریه تکامل ناموزون سرمایه‌داری را طرح کرد که در بعضی مواضع از جمله در متن کوتاهی با نام «درباره شعار کشورهای متحد اروپا» (لنین، [بی‌تا]، ص 385) به آن پرداخت.

براساس این نظریه، لزومی نداشت که جوامع سرمایه‌داری یکسان مراحل تکامل خود را طی کنند، لذا این امکان وجود داشت تا در برخی از جوامع سرمایه‌داری که حلقه‌های ضعیف‌تر را تشکیل می‌دادند، نیروهای کارگری، بتوانند قدرت را از آن خود سازند تا آغازی برای انقلابات سوسیالیستی باشد. برای تفهیم تز یاد شده، لازم بود که روسیه تزاری نیز در مجموع شایسته نام کشورهای سرمایه داری شناخته شود.

بدین ترتیب، کوشش‌های نظری بسیاری از سوی لنین و دیگر بلشویک‌ها صورت گرفت. آنها می‌پذیرفتند که روسیه در مقایسه با کشورهای اروپای غربی عقب مانده است، ولی مایل بودند تا با ارائه دلایلی از جمله آمار کمّی در مورد شاخه‌های کارگری و رشد آنها در فضای عمومی صنعت کشور، در نهایت روسیه را هم در حلقه کشورهای سرمایه‌داری، هر چند دیرآمده و عقب مانده، جای دهند.

این تلاش‌ها چندان متقاعد کننده نمی‌‌آمد و مارکسیستهایی چون کائوتسکی یا فردریک آدلر و اوتوبرئر، همچنان بر اینکه انقلاب روسیه را به دلیل عقب‌ماندگی شرایط عمومی و نیروی کارش نمی‌توان با معیارهای مارکسیسم توضیح داد، اصرار می‌ورزیدند. لنین در پاسخ به این تلاش‌ها بود که رساله بیماری کودکی چپ‌ روی در کمونیسم(لنین، [بی‌تا]، ص 735 به بعد) را منتشر نمود. نظریه «تکامل ناموزون سرمایه‌داری» بعدها دستمایه استالین برای حمایت از نظریه «سوسیالیسم در یک کشور» و در نقطه مقابل نظریه تروتسکی مبنی بر انقلاب دائمی و پیگیر قرار گرفت.

انقلاب سرمایه‌داری

تغییر جغرافیای انقلاب از جوامع سرمایه‌داری پیشرفته به کشورهایی با شرایط عقب‌ مانده، مانند روسیه، سبب تحول مهمی در نظریات مربوط به چگونگی و کیفیت یک انقلاب سوسیالیستی گردید.

 

مارکسیسم در کشورهای اروپای غربی، به طور نظری و عملی آغاز شد و سپس اولین بار در روسیه (شوروی سابق) در قالب نظام کمونیستی و به دنبال آن در کشورهای اروپای شرقی، آسیا و آفریقا ظاهر شد.


براساس نظریه مارکسیسم کلاسیک، با رشد نیروهای انسانی، تولید در جوامع سرمایه‌داری به گونه‌ای بود که آنها را از جهت کمّی و کیفی در موضعی ممتاز و غالب نسبت به صاحبان ابزار تولید یا همان بورژوازی قرار می‌داد. لذا، در نزد مارکس و انگلس، به طور عمده، نحوه سازماندهی کارگران و تشکیل اتحادیه‌ها و حفظ و حراست از این تشکیلات برای ممانعت از جذب به حوزه نظریه رقبا یا مخالفان، یک اصل بود، در حالی که برای لنین حزب انقلابی بود که از اهمیت خاصی برخوردار شد. حزب لنینی مایل نبود برخلاف همه نظریات کلاسیک مارکسیستی از جمله آراء خود لنین، به حد یک حزب اراده گرا، به شرحی که در زمینه آراء پلخانف آمد، سقوط نماید و کوشش برای نشان دادن توانایی ورود روسیه به حیطه سرمایه‌داری و پیدایش و رشد نیروهای کارگری نیز در این زمینه بود.

در فاصله هفت سال، بعد از وقوع انقلاب تا مرگ لنین (1917- 1924)، بلشویکها در روسیه شوروی با شرایط سختی روبرو بودند. آنها که پس از فروپاشی نظام تزاری در سال 1917، در انتخابات مجلس موسسان در اقلیت بودند، ناگزیر به حذف و از صحنه بیرون راندن دیگر نیروها، اعم از مارکسیست‌های غیر لنینیستی یا دیگر جنبش‌های توده‌ای یا نیروهای بورژوای روسیه اقدام کردند. در همین شرایط، ترجیح دادند که با پذیرش صلح برست لیتوفسک و تن دادن به خواست‌های سنگین آلمان، در جنگ جهانی اول، برای تثبیت موقعیت خود در داخل و پیروزی در جنگ داخلی، که با ژنرال‌های روس سفید درگیر بودند، فرصتی مناسب پیدا کنند.

مشکلات سازماندهی نیروهای کار، وضعیت خواربار و قحطی‌های مختلف، نمونه‌هایی بود که بر سر راه بلشویک‌ها قرار داشت و در تمامی این مراحل، نقش یک حزب لنینی برای غلبه بر آنها از اهمیت بسیاری برخوردار بود. حزب لنین همان گونه که در برخورد با خارج از حزب از روش‌های سخت استفاده کرد، در رقابت‌های داخلی نیز از به کارگیری روش‌های حذف رقبا خودداری نکرد و لنین در حالی درگذشت که به رغم تلاش‌های وی، شکاف‌های آشکاری در حزب به وجود آمده بود. مهم‌ترین چهره‌های رقیب در چشم‌انداز تاریخی آن، استالین و تروتسکی و در مراحل بعدی، زینوویف، کامنوف و بوخارین بودند. ما در اینجا نمی‌توانیم به تحولات حزب لنین و نیروهای درگیر آن بپردازیم، فقط به مهم‌ترین نظریات استالین و تروتسکی اشاراتی می‌شود.

لئون تروتسکی، با وجود فعالیت‌های انقلابی در روسیه، بویژه در قیام 1905، تنها در آستانه انقلاب بلشویکی به جناح لنین پیوست و پس از آن، نقش‌های کلیدی و مهمی را در تثبیت حکومت بلشویک‌ها و نظام کمونیستی در روسیه شوروی عهده‌دار شد. از وظایف وی، سازماندهی ارتش سرخ این کشور بود. به تغییر گروهی، اهمیت تروتسکی در حدی بود که در مقاطعی همچون دست راست لنین ظاهر می‌شد. او همچنین عهده‌دار پیمان صلح برست لیتوفسک با آلمان که به خروج روسیه شوروی از جنگ جهانی اول منجر شد بود. "تروتسکی" در زمان حیات لنین و پس از وی در رقابتی آشکار و سخت با استالین درگیر بود، تا اینکه به دستور استالین به مکزیک، آخرین اقامتگاه خود، تبعید و به وسیله عوامل استالینی کشته شد.

تروتسکی سعی کرد تا در تحلیل پدیده فاشیسم، اضافه بر مسائل اقتصادی، بر شرایط اجتماعی- تاریخی کشورهای مبتلا به آن تأکید داشته باشد؛ ولی مهم‌ترین بحث تروتسکی را باید نظریه انقلاب پیگیر یا دائم نامید. این نظریه در ابتدا مقاله‌ای بود که به سال 1906نوشته شد و سپس در 1929 به شکل کتاب گسترش یافت (1359) و در آن چنین استدلال شده بود که انقلاب کمونیستی در شوروی نیازمند حل مسائلی است که باید یک انقلاب بورژوا- دموکراتیک در این کشور رخ می‌داد، ولی به دلیل ناتوانی نیروهای بورژوا- دموکرات حل این مشکل بر عهده نظام شورویایی نهاده شده است. از جمله مسائلی که به طور تاریخی و الزامی می‌بایست بورژوا- دموکرات‌ها بدان می‌پرداختند، حل مساله دهقانی در روسیه  و نیز تأمین آزادی‌های مناسب بورژوانه برای گسترش صنایع و نهادهای لازم اقتصاد پیشرفته بود.

بعدها نظریه تروتسکی برای مائو در انقلاب چین انگیزه‌ساز بود، ولی در داخل شوروی و در جنگ قدرت درگرفته، گروهی از رهبران از جمله استالین مایل بودند آن را انحرافی از مسائل لنینیسم نشان دهند. به جهت تاریخی، این موضوع حائز اهمیت است که در سال‌های آغازین وقوع انقلاب، میان رهبران شوروی، در مورد دخالت‌های انقلابی در کشورهای همجوار غربی، نظریه واحدی وجود نداشت.

گاه کفه استدلال و عمل به نفع درگیری‌های جدی نظامی حرکت می‌کرد و زمانی نیز فروکش نموده و نظریه‌ای که معروف به «سوسیالیسم دریک کشور» بود، نظریه رایج و غالب می‌شد. کار در تاریخ روسیه شوروی (1371) بخوبی با استناد بر مدارک، این نوسان را مورد مطالعه قرار داده است. تروتسکی، به هنگام هدایت مذاکرات صلح برست لیتوفسک، در عمل هم بدفعات نشان داد که آماده تبلیغات و خطابه‌های انقلابی برای نظامیان آلمانی سنگر گرفته در مقابل روس‌ها بود.

مجموعه نظریات تروتسکی، بویژه «انقلاب پیگیر»، سبب شد تا در میان مخالفان استالینی خود و حتی برخی از ناظران بی‌طرف، آموزه تروتسکیستی یا تروتسکیسم شکل بگیرد. هر چند، تروتسکی با مخالفت از این اصطلاح، معتقد بود که فقط به شرح نظریات مارکس و لنین پرداخته (ماوارکیس، 1976، ص 1)؛ حال چه این دعوی از روی فروتنی بوده باشد یا بیم از اتمام بدعت گذاری، اصطلاح تروتسکیسم برای نشان دادن آراء وی و هوادارانش ماندنی شد.

ژوزف (یوسف) ویساریونویچ، معروف به استالین، در مخالفت با نظریه انقلاب پیگیر، از تکام ناموزون سرمایه‌داری لنین تفسیری به عمل آورد تا بتواند نشان دهد که سوسیالیسم در یک کشور امکان‌پذیر است. این گمان وجود دارد که انگیزه استالین برای ارائه تفسیر یاد شده پیش از آن که از حساسیت‌های تئوریک برخاسته باشد، انعکاسی از جنگ قدرت در میان یاران نزدیک لنین بود.

استالین در حدود سی سال (1924- 1953) تقریباً حاکم بلامنازع روسیه شوروی و پس از جنگ جهانی دوم و پیدایش کشورهای کمونیست در شرق اروپا، با دخالت مستقیم ارتش سرخ، بخش اعظم دنیای کمونیستی بود. در زمان وی تلاش بسیار شد تا با برنامه‌های متمرکز پنج‌ساله و امثال آن، جهش‌های صنعتی به وجود آید.

پیروزی شوروی در جنگ جهانی دوم علیه آلمان و متحدانش و ایجاد جنگ سرد با کشورهای غربی بویژه آمریکا، فضایی را ایجاد کرده بود که ارزیابی اقدامات استالین را به طور مستقل و خارج از درگیری‌های دو بلوک، کمتر امکانپذیر می‌کرد؛ بویژه که باید کمبود اطلاعات لازم از داخل شوروی را نیز در نظر داشته باشیم.

با وجود گذر از سیاست‌های خشن و کیش شخصیت فوق‌العاده استالینیستی، پس از مرگ وی، همچنان مارکسیسم روسی با نام استالین در پیوند بود. انتقادهای خروشچف از استالین، به منزله دولتمردی رسمی در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی نتوانست از اینکه دوران استالین را برای جانشیان خروشچف همچون نهادی از مارکسیسم روسی جلوه‌گر سازد، ممانعت به عمل آورد. تنها در زمان گورباچف، آخرین دبیر کل حزب کمونیست، بود که تلاش وسیعی برای انفکاک استالینیسم از لنینیسم و مارکسیسم آغاز شد. گورباچف (1366)، با سیاست‌های مشهور به گلاسنوست، یا آزادی سیاسی و پروسترویکا به معنی بازسازی اقتصادی- اجتماعی، مایل به بازسازی اصول لنینیسم به گونه‌ای دموکراتیکتر بود.

برخی از این کشورها مانند چکسلواکی در 1968 و در زمان دوبچک، دبیر کل حزب حاکم که اعتقاد به سوسیالیسم با سیمایی انسانی داشت یا حتی پیشتر از آن قیام مجارستان در 1956 با خواست‌های مشابه، برای رها کردن نظام کمونیستی از بنیان‌های مستعدتری برخورداری داشتند. به این ترتیب، در تاریخ سیاسی، فصل مهمی از تاریخ مارکسیسم در قرن بیستم به پایان رسید، هر چند به مفهوم نابودی مارکسیسم در غرب نبود.

مارکسیسم در کشورهای اروپای غربی، به طور نظری و عملی آغاز شد و سپس اولین بار در روسیه (شوروی سابق) در قالب نظام کمونیستی و به دنبال آن در کشورهای اروپای شرقی، آسیا و آفریقا ظاهر شد. حتی می‌توان نظام فیدل کاسترو در کوبا را، در چند مایلی سواحل آمریکا و نیز به رغم پایه‌های غیرمارکسیستی اولیه آن، نزدیک‌ترین حضور مارکسیسم در مجاورت بزرگ‌ترین و قدرتمندترین کشور غربی دانست.

بررسی جنبش‌های چریکی که ادغامی از نظریات مارکسیستی، مائوئیستی را با شرایط خاصی از جمله استفاده از تجربه کوبا توأم ساخته بودند و در برخی از کشورها از جمله آمریکای لاتین، با چهره‌های مهمی مانند چه‌گوارا، صفحاتی دیگر از گستره نظری و عملی مارکسیسم در قرن بیستم است، خارج از چهارچوب اندیشه سیاسی در غرب است.
منبع: کتاب اندیشه‌های سیاسی در قرن بیستم، دکتر حاتم قادری