تبیان، دستیار زندگی

«تقیّه و نفاق، تشابه یا تباین»

آیا تقیّه دلیل قرآنى دارد؟ فرق تقیّه با نفاق چیست؟ منافق كسى است كه زبان و قلبش دو تا باشد و بر این اساس درباره تقیّه چنین توهم شده كه شاخه اى از نفاق است. ما خواهیم گفت نه، بین تقیّه و نفاق از نسب أربعه، تباین است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
نفاق وتقیه
آیا تقیّه دلیل قرآنى دارد؟ فرق تقیّه با نفاق چیست؟ منافق كسى است كه زبان و قلبش دو تا باشد و بر این اساس درباره تقیّه چنین توهم شده كه شاخه اى از نفاق است. ما خواهیم گفت نه، بین تقیّه و نفاق از نسب أربعه، تباین است. البته فقط جنبه هاى كلامى و قرآنى را بحث كرده و به بحث هاى فقهى كه مثلاً عمل به تقیّه مجزى هست یا نه، نمى پردازیم.

تقیّه از كلمه «وَقى یَقى» مشتق شده است. نه از «تقى یتقى» در واژه تقیّه، تاء از ریشه كلمه نیست، چون در وَقى یَقِى َوقیّةً واو حرف اصلى است كه تبدیل به تاء، و در نتیجه «تقیّه» شده است. «وقایه» در لغت به معناى سپر است، یعنى تقیه چونان سپر براى انسان ضعیفى است كه در مقابل دشمن قوى قرارگرفته است.

تقیّه، نشان دادنِ نوعى مماشات است. گاهى انسان طرف مقابلى دارد كه آزادى هاى او را سلب كرده و اگر بخواهد طبق عقیده خود عمل یا اظهار نظر كند فوراً طرف مقابل آسیبى به او مى رساند; لذا ناچار است براى حفظ جان، مال و آبروى خود به نوعى مماشات كرده و موافقت زبانى یا عملى به مخالف خود نشان داده و اظهار كند. اگر كسى قرآن كریم را مطالعه كند، خواهد دید كه تقیّه در اُمَم پیشین یك سنت حسنه بوده و قرآن نیز آن را امضا مى كند.

اما در میان اهل سنت، معروف است كه شیعه اهل تقیّه است و گویا شیعه آن را ایجاد كرده است! خیر، شیعه آن را ایجاد نكرده; بلكه تقیّه را عقل و وحى امضا كرده و در اُمم پیشین مطرح بوده و در امّت اسلامى نیز ادامه یافته است.

ادّله تقیّه
الف. آیات تقیّه
آیه اوّل:
( مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) (1) «كسانى كه بعد از ایمان كافر شوند ـ بجز آنهایى كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ایمان است ـ آرى، آنها كه سینه خود را براى پذیرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمى در انتظارشان!».

تفسیر آیه: در عبارتِ ( من كفر بالله من بعد ایمانه) ، جزاء شرط «مَن» محذوف است. نظیر این در جاهاى دیگر هم هست; مثلاً «إن یسرق» در ( إن یَسْرِق فَقَدْ سَرَق اَخٌ لَهُ مِنْ قبل) (2) كه اصلش این است: إن یسرق فلا حرج و لا مشكل. در این موارد، جزاء محذوف است. در آیه مورد نظر جزاء آن فلاحرج است: «من كفر بالله من بعد ایمانه فلاحرج»; یعنى مؤمن پس از اظهار كفر، خیال نكند كه ضررى به خدا مى زند، نه، خدا بالاتر و برتر است. بعد مى فرماید: ( إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ) (3) پس اگر انسانى را اجبار كنند كه به زبان، كافر شود اما در قلب مؤمن باشد، او در پیشگاه خدا داراى مقام است.

پس گروه نخست یعنى «من كفر بالله» جایگاه شان دوزخ است، و مطرودند اما انسانى كه به زبان كافر شده در حالى كه ایمان در قلبش باقىاست مورد استثناى خداوند قرار گرفته است. و سپس در آخر آیه مى فرماید آن كه در ظاهر و باطن كافر شود، گرفتار غضب و عذاب بزرگ الهى است.

شأن نزول این آیه داستان عمّاریاسر است، وقتى كفّار والدین عمّار را گرفتند آن دو حاضر نشدند به پیغمبر توهین كرده و از اسلام برگردند و زیر شكنجه كشته شدند; اما عمّار برخلاف پدر و مادر، اظهار كفر و برائت كرد و آزاد شد. البته جوانان مكّه هم به آزادى او كمك كردند. عمّار نزد پیغمبر اكرم رفت، در حالى كه گمان مى كرد واقعاً كافر شده است; اما پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با دست مبارك بر چشمان او كشید و اشك چشم او را پاك كرد و فرمود: «عمّار مُلِئَ ایماناً من قرنه الى قدمه» سپس ادامه داد كه عمّار! «إن عادوا فَعُد» یعنى اگر این جریان تكرار شد براى حفظ جان و حفظ آبرویت با زبان از من تبرّى بجوى اما در قلب ایمان داشته باش. (4) تمام تفاسیر بدون اختلاف مى گویند این آیه درباره عمّار است و به عنوان نمونه به دو تفسیر مراجعه مى كنیم.

مورد اوّل: قرطبى تفسیرى به نام «الجامع لأحكام القرآن» دارد، كه تفسیرى فقهى است. او مى گوید: «التقیة جائزة للانسان إلى یوم القیامة، اجمع اهل العلم أنّ من اُكره على الكفر حتّى خَشِى على نفسه القتل، أنَّه لا إثم علیه إنْ كَفَرَ و قلبهُ مطمئن بالایمان و لا تَبینُ منه زوجته» (5) (تقیّه كننده، مرتد نیست). ولا یحكم علیه بالكفر هذا مذهب الشافعى.

مورد دوّم: كلمه اى از ابن كثیر است. وى كه شاگرد ابن تیمیه نیز بوده، هنگامى كه به آیه ( الاّ من اكره و قلبه مطمئن بالایمان) مى رسد مى گوید: «انه استثناء مِمّن كفر بلسانه و وافق المشركین بلفظه مُكْرَهَاً لما ناله من ضَرْب و اَذى و قلبُه یَأبی ما یقول و هو مطمئن بالایمان بالله ورسوله». (6) پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: آن پدر و مادر نیز راه بهشت را پیمودند. آن ها گرچه آگاه از این حكم الهى نبودند; اما جایگاهشان بهشت برین است. راه عمّار نیز كه با راه آن ها مخالف بود، بهشت است.

آیه دوم:
( لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِى شَیْء إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ)(7) «افراد با ایمان نباید بجاى مؤمنان كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنین كند، هیچ رابطه اى با خدا ندارد، مگر این كه از آنها بپرهیزد(و بخاطر هدف هاى مهمترى تقیّه كند). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، برحذر مى دارد; وبازگشت(شما) به سوى خدا است».

مى فرماید: مؤمن حق ندارد كافران را اولیاى خود قرار دهد. برخى «اولیا» را به معناى دوستان مى گیرند; اما این معنا مورد قبول نیست. اولیا در آیه بدین معنى است كه مؤمنان نباید كافران را اولى به نفس و مال خود بدانند و براى آن ها نوعى ولایت قائل شوند. و گرنه دوستى مجرد كه انسان با همسایه كافرش برقرار كند اشكال ندارد. بنابراین مراد آیه نوعى ولایت است كه طبق آن مؤمن تحت اراده كافر باشد.

سپس مى فرماید: ( إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً) ; مگر اینكه از روى تقیّه باشد. فرض كنید كه فردى در كشور كفّار زندگى مى كند، كشورى كه كافر، ولایت و حكومت دارد و هر نوع كه بخواهد اثرگذار است. حال اگر فرد ناچار است كه در آنجا زندگى كند و ولایت آن ها را امضا كند و أوامر آن ها را عمل كند، قطعاً حرام است; مگر اینكه تقیّه باشد; یعنى اگر این كار را نكند جان یا مال او در خطر خواهد بود و یا ضرر بزرگ ترى به جامعه اسلامى وارد مى شود.

تمام تفاسیر، این آیه را نیز پیرامون تقیّه مى دانند. آقاى آلوسى تفسیرى به نام «روحُ المعانى» دارد. وى در آنجا در عبارتى زیبا مى گوید: «و فى الآیة دلیل على مشروعیة التقیة وعرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الأعداء» (8)متأسفانه زمانى كه تفسیر وى چاپ شد، مسائلى را كه راجع به توسّل و موافق با عقاید امامیّه بود حذف كردند! حال چگونه این حذف صورت گرفت باید درجاى دیگر مطرح شود; در هر حال كتاب او تفسیر وزینى است و همه به آن اهمیت مى دهند. تفسیر جمال الدین قاسمى (از علماى سوریه و سلفى و كم و بیش پیرو ابن تیمیه است. او درباره ( إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً) مى گوید: «استنبط الأئمة (یعنى أئمة الفقه) مشروعیة التقیة عند الخوف وقد نقل الاجماع على جوازها الامام مرتضى الیمانى فی كتاب ایثار الحق على الخلق.»(9).

آیه سوم:
( وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ یَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا) .(10)
«و(به آن ها گفتیم:) هنگامى كه از آنان و آنچه جز خدا مى پرستند كناره گیرى كردید، به غار پناه برید; كه پروردگارتان (سایه) رحمتش را بر شما مى گستراند; و در این امر، آرامشى براى شما فراهم مى سازد!».

این آیه پیرامون اصحاب كهف است. اصلاً زندگى اصحاب كهف سراسر مبتنى بر تقیّه بوده است. آن ها جمعیّتى خداپرست بودند كه در دربار پادشاهى بت پرست گرفتار شدند. براستى آن ها چه باید مى كردند؟ دیدند اگر اظهار خداپرستى كنند، كشته مى شوند; لذا ناچارشدند با دشمن در ظاهر هماهنگى كنند; و در قلب مخالفت.

قرآن داستان آن ها را این گونه نقل مى كندكه گفتند ما از این درگاه فرار مى كنیم و خودمان عملاً مُوحد مى شویم و تقیّه را كنار مى گذاریم: ( وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ) (11) یعنى از دربار و از خدایانى كه عبادت مى كردند جدا شدند و فقط خدا را پرستش مى كردند. خطاب آمد كه به غار پناه ببرید كه خداوند منّان، رحیم است و رحمت خود را بر شما مى فرستد و از روى رفق با شما سخن مى گوید. آنها هنگامى كه وارد غار شدند شعارشان عوض شد! تا قبل از این، شعارشان زنده باد بت و امثال آن بود; اما هنگامى كه وارد غار شدند گفتند: ( فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا)(12) آنها آنجا تقیّه را شكستند.

اگر این دو آیه در كنار هم گذاشته شوند خوب مى فهمیم كه در امّت هاى پیشین نیز تقیّه بوده است و خداوند متعال، با نقل این داستان، تقیّه را امضا مى كند. نكته بعدى این است كه خداوند، اصحاب كهف را مى ستاید; پس معلوم مى شود كه مسئله تقیّه، با فطرت انسانى موافق است و هر انسانى باید براى حفظ جان، مال، آبرو و ضررهاى دیگر، تقیّه را سپر قرار دهد تا ضررها متوجه وى نشود.

عجیب این است كه امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: مَثَل جناب ابوطالب همان مَثَل اصحاب كهف است. یعنى ابوطالب هم از روى تقیّه كار مى كرد تا بتواند پیغمبر را حفظ كند: «انَّ مَثل أبى طالب مَثل اصحاب الكهف اسروا الایمان و اظهروا الشرك فآتاهم الله أجرهم مرتین.» (13)ایشان در جاى دیگر مى فرماید: «ان اصحاب الكهف أسروا الایمان وأظهروا الشرك فآتاهم الله أجرهم مرتین و إن أبا طالب أسر الایمان وأظهر الشرك فآتاه الله اجره مرتین وما خرج من الدنیا حتى اتته البشارة من الله بالجنه»(14) حالا اگر سؤال شود با توجه به این روایات، چگونه ایشان در اواخر عمر مى گوید: « الم تعلموا إنّا وَجَدنا مُحَمَداً رَسولاً *** كموسى خُطَّ فى أوّل الكتب» (15)
جوابش این است كه در هفت هشت سالِ اول تقیّه مى كرد و بعدها كه به شِعب رفت; یعنى آخر عمرش و زمان نقل این قول، تقیّه را كنار گذاشت. این اشعار مربوط به اواخر عمر ابوطالب است.

آیه چهارم، آیه مومن آل فرعون است:
( وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَكْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءكُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّكُمْ وَإِن یَكُ كَاذِبًا فَعَلَیْهِ كَذِبُهُ وَإِن یَكُ صَادِقًا یُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِى یَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب) . (16) «و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ایمان خود را پنهان مى داشت گفت: آیا مى خواهید مردى را بكشید بخاطر این كه مى گوید: پروردگار من «الله» است، در حالى كه دلایل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضى از عذاب هایى را كه وعده مى دهد به شما خواهد رسید; خداوند كسى را كه اسرافكار و بسیار دروغگوست هدایت نمى كند».

سوره غافر در قرآن هاى چاپ جدید ایران، سوره مؤمن نیز نام گرفته البته قرآن هاى چاپ مصر و عربستان سعودى غافر است. غافر نامیده شده چرا كه در ابتداى آن «غافر الذَّنب» ذكر شده است، و مؤمن نامیده شده چرا كه «مؤمن آل فرعون» در آن ذكر شده است: ( وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَكْتُمُ إِیمَانَهُ) وى در دل، مؤمن است; اما «یَكتُمُ إیمانه» یعنى در زبان، كافر است; چراكه اگر غیر این بود خدماتى كه نسبت به جناب موسى انجام مى داد امكان پذیر نبود. حتماً باید در زبان با آن ها همراه باشد (نه قلباً) تا موسى را نجات دهد. هنگامى كه موسى آن مرد را كُشت دربار فرعون موسى را محكوم به اعدام كرد; این جا بود كه (فردى كه قرآن از او به مؤمن آل فرعون یاد مى كند) وارد شهر شده و به موسى این جریان را خبر داد كه در نتیجه آن، موسى، از مكر آنان در امان ماند: ( فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَاب) .(17) «خداوند او را از نقشه هاى سوء آنان نگه داشت، و عذاب شدید بر آل فرعون وارد شد».

مؤمن آل فرعون در سایه همین عقیده، موسى را نجات داد و قرآن هنگامى كه غرق شدن آل فرعون را نقل مى كند، از این مرد و عمل او به نیكى یاد مى كند. باید گفت كه آیات مربوط به مؤمن آل فرعون، همه اش درباره تقیّه بوده و تقیه این مرد را مى ستاید.

تفاوت تقیّه و توریه
ممكن است بعضى ها خیال كنند، آیاتى هم كه در سوره یوسف ذكر شده هم از مصادیق تقیّه هستند. مانند: ( أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ) (18). «اى اهل قافله! شما دزد هستید».

البته برادران یوسف سارق نبودند; بلكه كسان دیگرى ظرف ملك را در میان اثاثیه فرزندان یعقوب نهاده بودند. برخى مى گویند تقیّه است. اما باید توجه داشت كه این مورد از باب توریه بوده گمان كردند كه به آن ها گفته مى شود: «إنّكم لَسارقون كَأس الملك»; (شما سارقین جام پادشاه هستید) در حالى كه به آن ها گفته شده بود ( إنّكُم لسارقون) ; یعنى یوسف را از پدر دزدیدید و در چاه افكندید.

باید توجه داشت كه برخى مقام ها، مقام تقیّه است و برخى جاها جاى توریه. مورد بعدى توریه، آیه اى است كه در آن جناب ابراهیم خلیل الرّحمن فرمود: ( فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّى سَقِیمٌ) (19) بت پرستان از حضرت ابراهیم دعوت كردند كه شب هنگام در جشن آن ها شركت كند، حضرت در پاسخ گفت: من بیمارم و قادر به اجابت دعوت شما نیستم. این سخن حضرت از این باب بود كه بتواند از فرصت پیش آمده براى شكستن بتها استفاده كند. عمل حضرت ابراهیم توریه بود و باید توجه داشت كه توریه غیر از تقیّه است. (20) تقیّه عبارت است از اینكه كسى قلبش پاك بوده; اما زبان و عملش موافق با دشمن باشد، آن هم به خاطر هدفى بالاتر و برتر. این مسئله هم در قرآن و هم در امّت هاى پیشین مطرح شده است.

خلط میان تقیّه و توریه توسط كسانى صورت مى گیرد كه قرآنى محض بوده و به سنت مراجعه ندارند. ما كه قرآنى محض نیستیم! آن ها جمعیتى هستند در میان اهل سنت و گاهى هم شیعه كه مى گویند قرآنیون هستیم و فقط مى خواهند در احكام به قرآن عمل كرده و سنت را كنار بگذارند! و حال آنكه تبیین و تفسیر قرآن بدون سنت پیامبر و اهل بیت اطهار غیر ممكن است.

ب. روایات تقیّه
درباره تقیّه روایات فراوانى وجود دارد; كه به ذكر نمونه اى بسنده مى كنیم. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «التقیة من دینى و دین آبائى و لا ایمان لمن لا تقیّة له»(21).

از این جمله دو مطلب استفاده مى شود:
1. تقیه یك حكم شرعى است و امامان معصوم(علیهم السلام) ، از عصر رسول خدا قائل به آن بوده اند.
2. آن كس كه به تقیه عمل نكند، عملاً فاقد ایمان است. هر چند قلباً مؤمن است.
البته این نوع تأكیدها به خاطر حفظ جوانان شیعه است كه بدون یك غرض مهم بر خلاف تقیه عمل مى كردند و كشته مى شدند براى بازداشتن آن ها از این كشته شدنهاى بى نتیجه تأكید كرده اند كه «لا ایمان لمن لا تقیة له» از این تأكیدها در سخن پیامبر اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز هست مانند «لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد».
تقیّه مسلمان از كافر یا شیعه از سنى؟

اهل سنت مى گویند هم آیات تقیّه و هم روایات آن مورد قبول ما هستند; اما مورد تقیه در قرآن، تقیه مسلمان از كافر است; در حالى كه شما شیعیان، تقیّه از كافر نمى كنید; بلكه تقیّه از مسلمان مى كنید!! بنابراین شما مشمول این آیات نیستید. مى گوییم شما در فقه تان قیاس و مصالح مرسله دارید و اگر واقعاً چنین است پس باید ملاك را در نظر بگیرید; چرا كه مورد مخصِّص نیست. آرى، مورد این آیات، تقیّه مسلمان از كافر است اما ملاك چیست؟ ملاك مصادره حریّت و آزادى است. اگر كسى بخواهد در مقابل مخالفش عرض اندام كند، ممكن است گاهى جان و مال و آبرویش به خطر افتاده و گاهى ضررهاى دیگر را متحمل شود. در این صورت، فرقى نمى كند آن طرفى كه آزادى ها را مصادره كرده، كافر باشد یا مسلمان. گناه، گناه فرد نیست; بلكه گناه كسى است كه آزادى را مصادره كرده است. مثلاً مخالف شیعه اگر آزادى را مصادره نكند، او بر خاك و تربت سجده مى كند; چراكه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «جُعِلَت لى الأرض مسجداً و طهوراً»(22) شما آزادى را سلب كردید; لذا شیعه مجبور است (در مسجد النبى(صلى الله علیه وآله وسلم) ) بر فرش سجده كند.

بنابراین ملاك تقیّه عبارت است از: صرف نظر از مهم به خاطر اهمّ. اتفاقاً شافعى نیز قائل به همین مطلب است كه: اگر كار مسلمانى نسبت به مسلمان دیگر به جایى رسید كه اگر بخواهد بر طبق اعتقاد خود عمل كند، جان و مالش به خطر مى افتد، باید تقیّه كند. عبارت امام شافعى در تفسیر رازى، ذیل آیه ( إلاّ أنْ تَتَّقُوا مِنهُمْ تُقاةً) آمده است. رازى مى گوید: «ظاهر الآیة یدلّ أن التقیّه إنّما تحلّ مع الكفار الغالبین الاّ اَن مذهب الشافعى رضى الله عنه أن الحالة بین المسلمین اذا شاكلت الحالة بین المسلمین و المشركین حلت التقیّه محاماة على النفس» (23)

جمال الدین قاسمى نیز در «محاسن التأویل» عین همین مسئله را تكرار مى كند و مى نویسد: «و زاد الحق غموضاً و خفاءً أمران احدهما خوف العارفین (مع قلّتهم) من علماء السوء و سلاطین الجور و شیاطین الخلق مع جواز التقیة عند ذلك بنص القرآن و اجماع أهل الاسلام»(24) چه بسا علمایى هستند كه عامل و وارسته اند; گرچه تعدادشان كم است; اما از علماى دربارى و ظالم ها مى ترسند و ناچارند عمل به تقیّه كنند. و بعد مى فرماید: «ومازال الخوف مانعاً من اظهار الحق و لا برح المحق عدّواً لاكثر الخلق»: اكثر خلق ظالم اَند و اقلیت ناچارند كه موافقت كنند. سپس از ابوهریره این حدیث را نقل مى كنند: من (ابوهریره) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) دو كیسه پر از حدیث كرده ام، یكى را باز و پخش كردم; اما دیگرى را پخش نكردم; چراكه ترسیدم اگر پخش كنم لقطع هذا البلعوم! (گلویم بریده شود).

3. فرق میان تقیّه و نفاق
قرآن مى فرماید:
( اِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَكَاذِبُونَ)(25)
«هنگامى كه منافقان نزد تو آیند مى گویند: "ما شهادت مى دهیم كه یقیناً تو رسول خدایى" خداوند مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند».

مخالفین تقیّه مى گویند، منافق به زبان مى گفت: انك لرسول الله، ولى در واقع مى گفت نه، انت كاهنٌ، انت شاعرٌ و هكذا. منافق زبان و قلبش دوتا است، چنان كه تقیه كننده هم چنین است، پس تقیه، شعبه اى از نفاق است!
در پاسخ این اشكال باید گفت كه: تقیّه كننده، اسرَّ الایمان و اظهرَ الكفر; (ظاهراً كافر و باطناً مسلمان است) اما منافق برعكس بوده، یعنى اسرّ الكفر و اظهر الایمان. (ظاهراً مسلمان و باطناً كافر است). بنابراین نسبت میان این دو تباین است. برخى گفته اند: نفاق معنایش این است كه این دو زبان (زبان سر و زبان قلب) . یكسان نباشد. باید گفت كه این معنا غلط است; چراكه منافق یك اصطلاح قرآنى است و ما هم حق نداریم اصطلاح قرآنى را عوض كرده و هرگونه خواستیم تبیین كنیم. منافق در قرآن داراى اصطلاحى خاص است، و خدا آن را در ابتداى سوره منافقون معرفى كرده است.(26)

مرحوم شیخ محمدجواد مغنیه (صاحب «الكاشف» در تفسیر قرآن مجید) را در مصر براى سخنرانى دعوت كرده بودند، گفت آنجا دیدم فردى به دیگرى مى گوید: «هذا الشیخ یقول بالتقیة» گویا من جرمى مرتكب شده بودم! فوراً در پاسخ وى گفتم «لعن الله مَن حملنا على التقیه!» اگر تقیه بد است، سبب آن شما هستید. اگر در تقیه، نقطه ضعفى است، آن به انسان ضعیف برنمى گردد; بلكه نقطه ضعف درباره ظالم است كه فرد ضعیف را وادار به تقیه كرده است.

«التقیة سلاح الضعیف فى مقابل العدو القوىّ» تقیّه سلاح است، و فرد ناچار است از آن استفاده كند چرا كه در غیر این صورت جان، مال و یا آبرویش در خطر خواهد بود.

4. تقیّه در جامعه اهل سنت
برخى اهل سنت به ما اشكال مى كنند، كه چرا شیعه اهل تقیه است; حال آنكه در تاریخ خودشان مواردى پیدا مى شود كه نشان از تقیّه دارد. در تاریخ طبرى، ذیل حوادث سال هاى 208 تا 218 چنین آمده است: مأمون، معتقد به خلق قرآن بود و در مقابل، اهل حدیث معتقد بودند كه قرآن مخلوق نیست. در همین دوران، مأمون به حاكم بغداد، نامه نوشت كه معتقدین به عدم خلق قرآن را دعوت كن تا توبه كنند و اگر توبه نكردند پیش من بفرست. او حدود 25 نفر از اینها را دستگیر كرد كه یكى از آن ها احمد بن حنبل بود.

تاریخ طبرى مى گوید حاكم بغداد اینها را تهدید كرد و اكثریت اینها توبه كردند و گفتند ما قائل به عدم خلقت قرآن نیستیم; بلكه معتقدیم قرآن مخلوق است! و فقط سه نفر از اینها سماجت كردند و گرنه همه معتقد شدند كه قرآن مخلوق است. ما مى گوییم مسلماً این عمل آن ها از باب تقیه بوده است. یعنى ظاهراً با این عقیده موافقت كردند چرا كه مى دانستند اگر تقیه نكنند زندانى شده و یا شلاق مى خورند; لذا به ناچار اظهار مماشات كرده و از عقیده خود در ظاهر برگشتند.

وقتى كه مى خواستند آن ها را مجازات كنند، سومى از آن ها هم توبه كرد و دو نفر باقى ماندند; یعنى احمدبن حنبل و همراه او. آن دو نیز در راه وقتى كه خبر مرگ مأمون رسید آزاد شدند. بنابراین، به اهل سنت باید گفت: اگر تقیه امر قبیحى است، چطور این همه رؤساى محدثین كه احمدبن حنبل هم در میان آن ها بود ـ گرچه تقیه نكرد ـ اما همه به جز دو نفر گفتند قرآن مخلوق است و توبه مى كنیم و آزاد شدند؟! (27)

از موارد دیگر، وجوب تقیّه در كشورهاى اسلامى فعلى است. چه بسیارند علمایى كه واقعاً پاك دامن و عارف بوده و مسلماً حكومت ها با آن ها خوب نبوده و نیستند; اما ناچارند با حكومت ها مماشات كنند. آنچنان نیست كه در تمام كشورهاى اسلامى تمام علما دربارى باشند; بلكه هستند بزرگانى كه بر خلاف نظام ها هستند; اما براى زنده ماندن و زندگى چاره اى جز تقیه ندارند.

احكام خمسه در تقیه
تقیه، احكام پنج گانه اى دارد: گاهى واجب، گاهى حرام، گاهى مستحب و گاهى مكروه است. حسین بن على (علیهما السلام) تقیه نكرد; چراكه تقیه بر ایشان حرام بود. اگر دست بیعت به یزید مى داد، دیگر از دین خبرى نبود. بیعت با یزید مساوى با نابودى دین بود; اما برخى از اصحابشان در مراكز دیگر تقیّه كردند. كمیل بن زیاد نیز تقیّه نكرد و وقتى به او گفتند از على (علیه السلام) تبرى بجوى! او نپذیرفت; چون تبرّى بر كمیل حرام بود. كمیل یك بقّال یا عطّار و فرد معمولى نبود كه اگر تقیه كند به جایى صدمه نزند; او رئیس تمام شیعیان عراق بود و اگر از على (علیه السلام) تبرّى مى جست، تشیع متزلزل مى شد. حجر بن عدى نیز تقیه نكرد تا آنجا كه او و پسرش را به شهادت رساندند.

حضرت امام(رحمه الله) مى گوید تقیه بر مرجع تقلید نیز حرام است. در شرایطى كه رضاخان كشف حجاب را الزامى كرده بود، اگر مرجع تقلید با زن خودش سرْبرهنه بیرون بیاید، همه از دین بر مى گردند; پس بر او حرام است. یا اگر به كسى بگویند یا شراب بخور یا كشته مى شوى، باید بخورد تا كشته نشود; اما اگر به یك روحانى نامدار كه در جماعت یا میان مردم نامدار است، خوردن شراب را تكلیف كنند و بگویند اگر نخورى كشته مى شوى، تقیه بر او حرام است. و او نباید شراب بخورد گرچه كشته شود.


پی نوشت:
ـــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . نحل/106.
[2] . یوسف 77، اگر او ] بنیامین [ دزدى كرده است (جاى تعجب نیست) پیش از او نیز برادر او نیز دزدى كرده بود » .
[3] . نحل:106; ترجمه: بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ایمان
است.
[4] . طبرسى، ابوعلى الفضل ابن الحسین; مجمعُ البیان، منشورات مكتبة آیت الله مرعشى نجفى/قم. 1421 ج3/ص388
[5] . قرطبى، محمد بن عبد الرحمن; الجامع لاحكام القرآن; بیروت-لبنان 1414 هـ.1993م. ج4/ص57.
[6] . ابن كثیر، دمشقى، اسماعیل بن كثیر;تفسیر ابن كثیر، مكتب الدراسات و البحوث العربیه والاسلامیه، لبنان، 1421هـ، 2000م. ج 2/ص587.
[7] . آل عمران/28.
[233] . آلوسى، بغدادى، شهاب الدین سید محمود; روحُ المعانى، نشر دارإحیاء التراث العربى، لبنان، 1421/هـ2000م، ج3/ص121.
[8] . قاسمى، جمال الدین; محاسنُ التاویل، بیروت، دارالإحیاء التراث العربى1415ق ج 2/ص180.
[9] . كهف/16.
[10] . كهف/16.
[11] . كهف/14، « پس گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان و زمین است، هرگز معبودى غیر از او نمى خواهیم، كه اگر چنین كنیم، سخنى به گزاف گفته ایم » .
[12] . حر عاملى، محمدبن حسن; وسائل الشیعه، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث بقم المشرفة، چاپ دوم، ج 16،ص225 ح1.
[13] . همان، ج 16، ص 231، حدیث 17.
[14] . عبد الملك بن هشام; السیرة النبویة، دار المعرفة بیروت، ج2. اشعار لامیة ابوطالب
[15] . غافر/28.
[16] . غافر/45.
[17] . یوسف/70.
[18] . صافات/89; ترجمه: سپس نگاهى به ستارگان افكند و گفت: من بیمارم.
[19] . لازم به تذكر است كه جریان حضرت یوسف و حضرت ابراهیم: مثلا در حدیث 4، باب 25 از ابواب امر و نهى كتاب « وسائل الشیعه » در روایتى تقیّه خوانده شده; لكن تقیّه درآنجا یك اصطلاح خاص است كه ربطى به تقیّه در احكام و عقاید ندارد.
[20] . حر عاملى، محمدبن حسن; وسائل الشیعه، ج 16، ص 204، حدیث 4.
[21] . صحیح بخارى، حدیث شماره335.
[22] . فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر; تفسیر كبیر، دار احیاء التراث العربى، بیروت 1420ق، ذیل آیه 28 آل عمران، ص 194.
[23] . قاسمى، جمال الدین; محاسنُ التاویل، ج2،ص180.
[24] . منافقون/1.
[25] . البته باید میان نفاق به معنى لغوى و نفاق در اصطلاح قرآنى فرق گذاشت. ممكن است نفاق به معنى نخست اقسام تقیه را فرا گیرد، ولى نفاق در اصطلاح قرآن كه منافق از آن مشتق است شامل تقیه نیست.
[26] . طبرى، محمد ابن جریر; تاریخ طبرى، مؤسسه مطبوعاتى، بیروت، حوادث سال 208 تا 218ق. نشر اساطیر1362 تا1369.




منبع:‌ وبسایت رسمی حضرت آیت الله سبحانی