تبیان، دستیار زندگی
یکی بود، یکی نبود. در خانه‌ای که وسائلش خیلی خیلی بزرگ بود. یک بچه خیلی خیلی کوچک زندگی می‌کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من کی بزرگ می‌شوم؟

یکی بود، یکی نبود. در خانه‌ای که وسائلش خیلی خیلی بزرگ بود. یک بچه خیلی خیلی کوچک زندگی می‌کرد. هر روزی که می‌گذشت بچه کمی بزرگتر می‌شد. اما هر چقدر هم که بزرگ می‌شد، باز هم قدش به وسائل خیلی خیلی بزرگ خانه نمی‌رسید.

من کی بزرگ می شوم؟

همه افراد خانواده در خانه راحت بودند. از آن جایی که قد مامان و بابا خیلی بلند بود، دستشان به همه وسائل می‌رسید. پسر کوچک خانواده هم همیشه بغل مامان و بابا بود و می‌توانست به هر چیزی که دلش می‌خواست دست بزند.

خلاصه در این خانه تنها کسی که خوشبخت نبود، دختر کوچولوی قصه ما بود! مثل این بود که وسائل خانه از دست دختر کوچولو فرار می‌کردند. دست دختر کوچولو به ظرف غذایش  که روی میز بود ، نمی‌رسید و به همین دلیل یا غذایش را به موقع تمام نمی‌کرد و یا غذا را روی زمین می‌ریخت.

وقتی که می‌خواست ظرف سالاد و یا نمکدان را بردارد، میز بزرگ می‌شد و همه چیز از او دور می‌شد.

اگر دختر کوچولو می‌‌خواست آب بخورد، لیوان‌های روی قفسه از او دور می‌‌‌شدند. اگر هم می‌توانست یکی از لیوان‌ها را بردارد، لیوان به قدری بزرگ و سنگین می‌شد که از دست او روی زمین می‌افتاد و می‌شکست.

من کی بزرگ می شوم؟

اگر دختر کوچولو می‌خواست دست‌هایش را بشوید، دستشویی به‌قدری بزرگ می‌شد که دست دخترک به شیر آب نمی‌رسید.

یا این که اگر صابون را برمی‌داشت، صابون در دست‌هایش جا نمی‌گرفت و سر می‌خورد و زیر در قایم می‌شد.

دختر کوچولو خیلی دوست داشت با پدرش به پارک برود، اما قدم‌های پدر به قدری بلند بود که دخترک مجبور بود برای رسیدن به او تمام راه را بدود.

من کی بزرگ می شوم؟

در این خانه حتی آدم‌ها هم بزرگ می‌شدند. دوستان مادرش وقتی به خانه آنها می‌آمدند، آن قدر بزرگ می‌شدند که دختر کوچولو دوست نداشت حتی آنها را ببیند. یک روز بچه داشت با خودش فکر می‌کرد: «پس من کی بزرگ می‌شم؟ کی دستم به همه وسائل خونه می‌رسه؟» که در همان زمان فکر می‌کنید چه اتفاقی افتاد؟ مجسمه چینی مادرش ناگهان بزرگ شد و تبدیل به یک فرشته زیبا شد.

من کی بزرگ می شوم؟

فرشته به دختر کوچولو گفت: «می‌دونی !از آن جایی که من هم یک مجسمه کوچکم، دستم به وسائل خونه نمی‌رسه. بیا این توپ سحرآمیز روبگیر، تا به تو کمک کنه.» بعد هم فرشته مهربان، کوچک و کوچک‌تر شد و باز تبدیل به همان مجسمه چینی قدیمی شد. دختر کوچولو به توپی که فرشته به او داده بود، نگاه کرد و با خودش فکر کرد که این فقط یک توپ کوچک است. چطور می‌تواند به من کمک کند؟ بعد هم توپ را در جیبش گذاشت.

آن شب، سرمیز شام ،اتفاق عجیبی افتاد! دخترک همانطور که سعی داشت ظرف روی میز را بردارد، ناگهان احساس کرد قدش در حال بلند شدن است! توپ سحرآمیز تبدیل به یک بالش بزرگ روی صندلی شده بود و قد او را بلندتر کرده بود. همان شب، وقتی که دختر کوچولو می‌خواست دست‌هایش را بشوید، توپ سحرآمیز به او کمک کرد و تبدیل به چهارپایه شد.

من کی بزرگ می شوم؟

از آن روز به بعد دیگر دخترک دستش به تمام وسائل خانه می‌رسید. توپ سحرآمیز با تبدیل شدن به چهارپایه، بالش، پله، لیوان و یا یک صابون کوچک همیشه به او کمک می‌کرد. اما دختر کوچولو یک روز متوجه شد با این که توپ سحرآمیز در جیبش قرار دارد، دستش به راحتی به ظرف روی میز می‌رسد، برای شستن دست‌هایش احتیاجی به چهارپایه ندارد و در پارک برای رسیدن به پدرش لازم نیست بدود.

دخترک خیلی خوشحال شده بود. چون می‌دانست دیگر واقعاً بزرگ شده است.

دختر کوچولو فوراً به اتاق برادر کوچکش رفت و در حالی که توپ سحرآمیز را به او می‌داد، گفت: «همین روزها به یک توپ سحرآمیز احتیاج پیدا می‌کنی. بگیر، این توپ مال تو!»

من کی بزرگ می شوم؟

بعد هم در خانه‌ای که  همه وسائلش اندازه‌ای معمولی داشتند، در کنار خانواده‌اش خوشبخت و شاد زندگی کرد.

با اندکی تصرف.نوشته آیتول آکال

ترجمه:نیلوفر الفت شایان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.