تبیان، دستیار زندگی

نگاهی به یک جمله تاریخی به بهانه آزادسازی؛

سوسنگرد باید تا فردا آزاد شود

عملیات شکست حصر سوسنگرد پس از فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر این‌که «سوسنگرد تا فردا بایستی آزاد شود» با رشادت‌های شهید چمران و رزمندگان سپاه، ارتش و نیروهای مردمی به پیروزی رسید و در ادامه نگاهی شده است به جزئیات این پیروزی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
سوسنگرد باید تا فردا آزاد شود

 عملیات شکست حصر سوسنگرد پس از فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر این‌که سوسنگرد تا فردا بایستی آزاد شود و تدبیر و مدیریت بی‌بدیل مقام معظم رهبری که آن زمان عضو شورای عالی دفاع بودند، انجام شد و با رشادت‌های شهید چمران و پایمردی رزمندگان سپاه، ارتش و نیروهای مردمی به پیروزی رسید.

به همین مناسبت مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت جبهه سوسنگرد بیانیه‌ای منتشر کرده است که به شرح زیر است:

اقتدار ملت ما، مرهون حماسه دیروز رزمندگان و امروز جبهه مقاومت  اسلامی 


  سوسنگرد باید تا فردا آزاد شود     امام خمینی(ره) 

با پیروزی انقلاب اسلامی و ناکامی دشمن شماره یک مسلمین، آمریکای جنایتکار در ادامه تسلط خود بر کشور عزیزمان ایران، استکبار جهانی یکی از عمال خود را مأمور حمله نظامی به ایران نمود. 

از محورهای اصلی تجاوز دشمن بعثی در جنوب کشور، محور چزابه- سوسنگرد- اهواز با هدف تصرف اهواز، مرکز استان خوزستان بود. به همین جهت پس از شکست دشمن در هجوم خود به شهر سوسنگرد در نهم مهر ۱۳۵۹ مجددا در ۲۳ آبان ۱۳۵۹ با تنگ کردن حلقه محاصره، از چند محور وارد شهر سوسنگرد شد. ولی رزمندگان اسلام متشکل از نیروهای سپاه، ارتش ، ستاد جنگ‌های نامنظم، جهاد سازندگی، نیروهای مردمی داوطلب و عشایر عرب بومی با سلاح‌های سبک همراه با اراده‌ای پولادین و عزمی راسخ، در مدت سه روز با خلق حماسه‌های بی‌نظیر و رشادت‌های به یادماندنی و کمبود سلاح و مهمات از اشغال کامل شهر توسط نیروهای تا بن دندان مسلح ارتش بعثی عراق ممانعت به عمل آوردند.

از سوی دیگر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای(مدظله‌العالی) و شهید مصطفی چمران نمایندگان وقت حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع و فرماندهان سپاه و ارتش اقدامات و تلاش‌های بی وقفه‌ای را جهت بیرون راندن دشمن  از شهر و نجات جان مدافعین آن  به عمل آوردند اما دشمن در پناه تعلل و کارشکنی‌های بنی صدر در اعزام نیروهای کمکی، موفق به گرفتن بخش عمده شهر و محاصره آن گردید. حضرت امام خمینی(ره) با درک دقیق اوضاع منطقه و راهبرد دشمن، فرمان تاریخی و کارساز خود مبنی بر اینکه «سوسنگرد باید تا فردا آزاد گردد» را در شامگاه  ۲۵ آبان ۱۳۵۹ صادر فرمودند، این فرمان جان تازه‌ای در روح و کالبد رزمندگان دمید.

رزمندگان اسلام در اولین ساعات روز ۲۶ آبان مقارن با تاسوعای حسینی، از محور جاده حمیدیه به سوسنگرد هجوم همه جانبه‌ای را بر علیه متجاوزین آغاز و با به آتش کشیدن ده‌ها دستگاه تانک، نفربر، ادوات نظامی و کشته و مجروح نمودن شمار زیادی از نیروهای دشمن و اسارت تعداد قابل توجهی از آنان، با شکست محاصره، بخش اشغالی سوسنگرد را آزاد و همرزمان خود را که در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر مقاومت جانانه‌ای را در مقابل هجوم و اشغال شهر به نمایش گذاشته بودند در آغوش گرفتند و شهر سوسنگرد را از لوث وجود منحوس دشمن متجاوز پاک نمودند.

ارمغان رشادت‌ها و جان‌فشانی‌های رزمندگان اسلام، تثبیت و تحکیم و نیز صدور انقلاب پرافتخار اسلامی بود و تأثیرات الهام‌بخش انقلاب اسلامی؛ انتقال فرهنگ جهاد و مقاومت به کشورهای اسلامی و در نتیجه ایجاد بیداری اسلامی، خیزش ملت‌ها و مقاومت در برابر استکبار و زیاده‌خواهی‌های آن‌ها که آثار پیروزمند آن ‌را در اقصی نقاط جهان اسلام ازجمله فلسطین، عراق، سوریه، یمن، لبنان، بحرین و عربستان شاهد هستیم.

به فرموده پرچمدار انقلاب اسلامی، حضرت امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) مهم‌ترین رسالت کنونی جهان اسلام، تقابل اسلام ناب محمدی(ص) با اسلام آمریکایی و شیعه علوی با شیعه انگلیسی و وحدت جهان اسلام در مقابله با سلطه آمریکا و آزادی فلسطین است.

  ما رزمندگان، جانبازان و خانواده معظم شهدای پیشکسوت دفاع مقدس با رهبر عظیم‌الشان که خود از حماسه‌سازان این عرصه جهاد بود و نیز شهدای انقلاب و دفاع مقدس پیمان می‌بندیم که تا آخر راه حضرت امام خمینی (ره) و شهدای والامقام را ادامه دهیم.

مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت جبهه سوسنگرد فرا رسیدن سی و هشتمین سالگرد حماسه شکست حصر و آزادسازی «شهر عاشقان شهادت؛ سوسنگرد قهرمان» در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ را به رهبر معظم انقلاب اسلامی، ملت شریف و همیشه در صحنه ایران اسلامی ، خانواده‌های معظم شهدا و ایثارگران تبریک عرض می‌کند.

 «و کان حقا علینا نصرالمومنین» این سنت لایتغیر الهی است که پیروزی از آن مؤمنین است.

بخشی از بیانات حضرت امام خمینی در دیدار با مردم و عشایر دشت آزادگان  (بعد از آزادی سوسنگرد)


در ادامه بخشی از بیانات حضرت امام خمینی در دیدار با مردم و عشایر دشت آزادگان (بعد از آزادی سوسنگرد) را می‌خوانید؛

... به حمدلله مشت این حزب بعث عراق باز شد، این ادعاها که می‌کند که من برای عرب چه هستم؟ و برای قدرت عرب و برای ملت عرب چه هستم؟ مشت او باز شد که در خوزستان با عرب‌ها بیشتر مقابله شد. کشتارهایی که به وسیله این حزب منفور و صدام کافر بر برادرهای اعراب ما وارد شده است بیشتر از آن است که بر برادرهای عجم ما وارد شد.اگر این مرد فاسق و کافر در ادعای خودش راست می‌گفت، نباید مراکزی که مجتمع عرب است، زن و بچه، پیر و برنا را این طور سرکوب کند.

این خیال خامی است که صدام در سر خودش پخته بود که ایران را با یک هفته از بین خواهد برد. او در یک هفته نتوانست خوزستان که یک تکه‌ای از ایران است را به دست بیاورد و جز ننگ و نفرت در بین تمام مسلمین و تمام مستضعفان جهان چیزی برای خودش نیاورد. 

برادرهای ما در همه جاها، در خوزستان خصوصا به پا خواستند و در مقابل این شخص ایستادند و مشت محکم را به دهانش زدند.

ما با غم‌های شما که برادران ما هستید- چه در سوسنگرد، چه در اهواز و چه در خوزستان و همین طور دشت آزادگان، ما با شما همدرد هستیم در مصائبی که بر شما برادران ما وارد شده و بر اسلام وارد شده است.

بخشی از خاطرات نماینده وقت حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع


در بخشی از خاطرات نماینده وقت حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع؛ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از شکست حصر و آزادسازی سوسنگرد آمده است:

داخل سوسنگرد تقریباً کسی را نداشتیم. به مردم گفته بودیم تخلیه کنید، نیروهای ارتش و سپاه و جنگ‌های نامنظم (تحت فرماندهی شهید چمران) هم کم بودند. البته تعدادی از بچه‌های افسر نیروی هوایی که با میل و رغبت داوطلب جنگ شده بودند آنجا بودند. مدافعین شهر سوسنگرد همین عده قلیل بودند... گمان نمی‌کنم تعداد نیروها به ۲۰۰ نفر هم می‌رسید. یقین داشتیم اگر عراقی‌ها سوسنگرد را بگیرند همه بچه‌ها قتل عام خواهند شد.

عصر ۲۳‌ آبان و روز جمعه بود و ما در تهران جلسه شورای عالی دفاع داشتیم. قبل از آن که بروم جلسه، سرهنگ سلیمی با اضطراب تماس گرفت که سوسنگرد به شدت در فشار و آتش فراوان است و بچه‌ها استمداد می‌کنند، کاری هم که قرار بود انجام بگیرد، نگرفته. با فرمانده لشکر ۹۲ توافق کرده بودیم به کمک بچه‌ها بروند اما هیچ مقدماتی برای آن فراهم نشده بود. جلسه شورا تشکیل شد، متوجه شدیم بنی‌صدر از جریان مطلع است و در اتاق دیگری با فرماندهان نظامی مسئله سوسنگرد را بررسی می‌کردند... در جلسه شورای دفاع مطرح کردم که اگر شهر را بگیرند این بچه‌ها شهید خواهند شد. خسارت شهادت بچه‌ها از خسارت گرفتن شهر بیشتر است. چون ما شهر را دوباره پس خواهیم گرفت اما بچه‌ها را به دست نمی‌آوریم و لذا فکری بکنید. بنی‌صدر گفت من دنبال این قضیه هستم و من دیگر خاطرم جمع شد.

یک روز بچه‌های داخل شهر به ما تلفنی خبر دادند که ما اینجا هیچ آذوقه نداریم، اما سوپرمارکت‌های شهر که مال خود مردم است و مردم در آن‌ها را بسته‌اند و رفتند، یک چیزهایی دارد... لکن ما حاضر نیستیم چون مال مردم است و راضی نیستند! من دیدم که واقعا این‌ها فرشته‌اند و اصلا به این‌ها بشر نمی‌شود گفت، زیرا سوپرمارکتی را که صاحب آن گذاشته از شهر فرار کرده و الآن هم اگر بفهمد سروان نیروی هوایی از شهر و خانه‌اش دفاع می‌کند و می‌خواهد از آن استفاده کند با کمال میل حاضر است خودش برود و با احترام به آن‌ها بدهد. این جوان‌های پاک و فرشته‌صفت واقعا حاضر نبودند از این‌ها استفاده کنند.

صبح یکشنبه رفتم اهواز. از آشفتگی و کلافه بودن بچه‌ها، فهمیدیم که هیچ کاری انجام نشده، خیلی اوقاتم تلخ شد... در این بین بنی‌صدر از دزفول با من تماس گرفت، گفتم چنین وضعی است و بچه‌ها هیچ کاری نکردند و تو دستوری بده! گفت: دستور می‌دهم، مشغول شوند و کار کنند.

ما رفتیم ستاد لشکر۹۲... مشکل عمده ما نیرو بود. لشکرهایمان محدود بود. به قول لشکری‌ها منها بودند... هم تجهیزات کم داشت هم نیرو. تجهیزات را می‌شد فراهم کرد اما نیرو را نه. قرار شد تیپ ۲ لشکر ۹۲، که قبلا در دزفول بود و حالا مأمور شده بود به اهواز بیاید، از خط عبور کند. بنابراین تنها نیروی حمله‌ورمان تیپ لشکر ۹۲ بود.

...قرار شد نیروهای سپاه همراه ارتش بروند. مثلا یک گردان ارتشی ۱۰۰ تا سپاهی را بگیرد... فرمانده سپاه جوانی به نام رستمی و اهل سبز‌وار بود و شهید شد. پسر بسیار خوبی بود و جزو چهره‌های فراموش‌نشدنی من. تعدادی نیروهای نامنظم هم در اختیار شهید چمران بود و قرار بود جلوتر از همه بروند و خط‌شکن‌های اول باشند. تعدادشان زیاد نبود اما شهید چمران می‌توانست کارایی زیادی به آن‌ها بدهد. این برنامه‌ای بود که ما داشتیم و خیالمان هم راحت شد.

ساعت حمله، علی‌الطلوع ۲۶ آبان ماه. شب عملیات جزو شب‌های خاطره‌انگیز من است. شب عجیبی بود. من بودم و شهید چمران و سرهنگ سلیمی و جوان دیگری به نام اکبر (چهرگانی) که از محافظان شهید چمران بود. تا ساعت۱۲-۱۱ صحبت کردیم و بعد رفتیم بخوابیم و آماده شویم برای حرکت. تازه خوابم برده بود که چمران آمد پشت در اتاق و محکم در می‌‌زد که فلانی بلند شو!

گفتم: چه شده؟

گفت: طرح به هم خورد. از دزفول خبر دادند که تیپ ۲ لشکر ۹۲ را نیاز داریم و نمی‌توانیم بدهیم.

یعنی نیروی حمله‌ور اصلی! من خیلی برآشفته شدم که چرا این کار را می‌کنند. این به جز اذیت کردن و ضربه زدن کار دیگری نیست. تلفن کردم به فرمانده نیروهای دزفول. تیمسار ظهیرنژاد آن جا بود.

گفتم: چرا این دستور را دادید؟

گفت: دستور آقای بنی‌صدر است و علت هم این است که این تیپ را برای کار دیگری به اهواز آوردیم و اگر بیاید آن جا منهدم می‌شود. این تیپ خوبی است و ما از ترس انهدام آن نمی‌خواهیم آن را وارد عملیات کنیم. مگر به امر.

مگر به امر یعنی اینکه دستور ویژه‌ای از طرف فرماندهی بیاید که برو. من گفتم این نمی‌شود. اول این که چرا منهدم شود، کما این که فردا لشکر آمد و منهدم نشد. بعد هم این که چه کاری مهم‌تر از سوسنگرد؟ و اگر این تیپ نیاید یعنی تعطیل شدن این عملیات و باید بیاید. قرص و محکم گفتم شما به آقای بنی‌صدر هم بگویید که باید بیاید و دستور را لغو کنید.

مرحوم چمران تماس گرفت و عین همین‌ صحبت‌ها که باید تیپ ۲ لشکر ۹۲ بیاید را به بنی صدر گفت. بنی صدر هم قولکی داد که دستور دهد تیپ بیاید.

چیزی که خیلی به کمک ما آمد پیغام مرحوم اشراقی بود. سر شب مرحوم اشراقی داماد امام، از تهران با من تماس گرفت و خبرها را پرسید. من گفتم قرار بر این است که عملیات انجام شود و ظاهرا من اظهار تردید کرده بودم که دغدغه دارم و ممـکن است عملیات انجام نشود، مگر این ـکه امام دستور دهد. ایشان رفت با امام تماس گرفت، پیغام داد امام دستــور دادند تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود و تیمسار فلاحی هم باید مباشر عملیات باشد.

من این را نگفته بودم چون دیر وقت بود. شاید هم فکر می‌کردم که صبح بگویم. وقتی که این مسئله پیش آمد گفتم حالا وقتش است که این پیغام را بدهم. نشستم دو نامه نوشتم. یکی ساعت یک و نیم به سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر ۹۲، نوشتم که داماد حضرت امام، از قول امام، پیغام دادند که فردا باید حصر سوسنگرد شکسته شود و اگر تیپ دو نباشد این کار انجام نمی‌شود. به تیمسار ظهیرنژاد گفتم و ایشان هم قول داده که با بنی صدر صحبت کند، تیپ بیاید و شما هم آماده باشید که تیپ را به کار بگیرید. مبادا به خاطر پیغامی که سر شب آمده، تیپ را از دور خارج کنید. نامه را دادم به دست یکی از برادرها و گفتم این نامه را می‌بری و اگر سرهنگ قاسمی خواب هم بود از خواب بیدارش می‌کنی و نامه را به دستش می‌دهی.

یک نامه هم برای سرتیپ فلاحی با همین مضمون نوشتم با این اضافه که امام گفتند سرتیپ فلاحی هم باید در جریان عملیات باشند و نظارت کنند. این ماجرا را هم نوشتم که می‌خواستند تیپ را از ما بگیرند و گفتیم که باید تیپ باشد و شما مسئول هستید که این را بگیرید و کار کنید.

هر دو نامه را به شهید چمران دادم و گفتم شما هم بنویس که نظر هردویمان باشد. ایشان هم پای هر کدام یک شرح دردمندانه‌ای نوشتند. ایشان هم که می‌دانید خیلی ذوقی و عارفانه می‌نوشتند. من خیلی قرص و محکم نوشتم او خیلی دردمندانه. گفتم هر کس بخواند دلش می‌سوزد. ساعت دو هم نامه دوم را برای سرتیپ فلاحی فرستادم.

خیالم راحت بود که کار انجام می‌شود اما باز هم دغدغه داشتیم. بارها شده بود که کار تا لحظات آخر رسیده بود و به دلیلی تعطیل شده بود. صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم اوضاع خوب است. ساعت پنج صبح تیپ ۲ از خط عبور کرده بود. همان زمان که نامه را دریافت کردند، مشغول شدند و بعد از دریافت نامه حرکت کرده بودند.

اگر قرار بر این بود که «به امر» کار کنند، تا آن آقا (بنی‌صدر) از خواب بلند شود به او بگویند و «به امری» منتهی شود، دستور ساعت ۹ صادر می‌شد و ساعت۱۱ عملیات ناموفقی انجام می‌شد که قطعا شکست می‌خوردیم.

ما که رفتیم (منطقه)، جنگ دور گرفته بود و نیروهای ما پیش رفته بودند و حدود ساعت ۱۰:۳۰ بود که ظهیرنژاد به همراه نیروهایش هم آمدند و رفتند جلو. ما می‌رفتیم و در واحدهای عقبه و درگیر پیاده می‌شدیم و با آن‌ها صحبت می‌کردیم. احوالشان را می‌پرسیدیم، خبر می‌گرفتیم. دائما می‌گفتند که خبرها خوب است و پیش‌بینی می‌شد ساعت۲:۳۰ (عصر) ما وارد سوسنگرد شویم...

بخشی از عملیات‌هایی که در سوسنگرد انجام شد 


در این منطقه طی دوران دفاع مقدس بیشترین عملیات‌ها اجرا شد که بخشی از آن‌ها عبارتند از:

۱) عملیات «شبیخون شهید غیور اصلی»  در ۹ مهر ۱۳۵۹. 

۲) عملیات آزادسازی و شکست حصر سوسنگرد در محرم (۲۶ آبان ) ۱۳۵۹. 

۳) عملیات نصر در ۱۶ دی ۵۹. 

۴) عملیات امام مهدی(عج) در ۲۶ اسفند ۵۹. 

۵) عملیات امام علی(ع) در ۳۱ اردیبهشت ۶۰. 

۶) عملیات شهید چمران (طراح) در ۵ مرداد ۶۰. 

۷) عملیات شهیدان رجایی و باهنر (کرخه نور) در ۱۰ شهریور ۶۰.

۸) عملیات شهید مدنی در ۲۷ شهریور۶۰. 

۹) عملیات طریق‌القدس در محرم (۸ آذر) ۱۳۶۰.

۱۰) عملیات امیرالمؤمنین(ع) (چزابه) در ۱ اسفند ۶۰.

برخی از ویژگی‌های جبهه سوسنگرد

برخی از ویژگی‌های جبهه سوسنگرد به شرح زیر است:

۱- اهمیت و نقش سوسنگرد در طرح‌های دشمن و آینده دفاع مقدس به نحوی بود که حضرت امام خمینی (ره) با درک دقیق شرایط و تحلیل اهداف و راهبردهای دشمن، فرمان تاریخی خود مبنی بر آزاد سازی سوسنگرد در کمتر از ۲۴ ساعت را ،  صادر فرمودند.

۲- حضور فعالانه و مدیریت مدبرانه مقام معظم رهبری (حفظه اله تعالی) در کمک رسانی و اعزام نیرو به سوسنگرد نقش حیاتی در رفع حصر و آزاد سازی سوسنگرد داشته است.

۳- مقاومت در سایر محورها من‌جمله محور خرمشهر دارای اهمیت بسیار فراوانی است ولیکن عدم موفقیت دشمن در محور بستان– سوسنگرد – اهواز نقش بارز و تعیین کننده‌ای در شکست طرح دشمن جهت اشغال خوزستان و به ویژه مرکز آن اهواز را داشته است؛ در صورتی که دشمن موفق به اشغال اهواز می‌شد چه بسا مقاومت در خرمشهر و آبادان اهمیت چندانی در ممانعت در اشغال بخش اعظم استان خوزستان پیدا نمی‌کرد و از طرفی سبب ایجاد امید به پیروزی بر دشمن متجاوز در دل رزمندگان اسلام و مردم عزیز کشورمان و همچنین تغییر راهبرد دفاعی کشور از مرحله عقب‌نشینی به مرحله دفاع و هجوم شد.

۴- اولین شهر در منطقه جنوب بود که در هفته اول تجاوز دشمن به جنوب، اشغال ولی با گذشت سه روز آزاد شد. لذا سوسنگرد اولین شهری هم بود که در دوران دفاع مقدس از اشغال دشمن آزاد شد.

۵- علیرغم کارشکنی‌ها و تعلل بنی‌صدر خائن در اعزام نیروهای کمکی به سوسنگرد جهت دفاع از شهر، مقاومت جانانه سه روزه رزمنـدگان اسلام در داخل شهر بـه محاصره درآمده، در نوع خود بسیـار بی‌نظیــر است.

۶- جبهه سوسنگرد از مناطق نادری است که بیشترین عملیات در آن صورت پذیرفت. برخی از این عملیات‌ها عبارتند از: شبیخون شهید غیور اصلی(۹/۷/۱۳۵۹) ـ آزادسازی و شکست حصر سوسنگرد (۲۶/۸/۱۳۵۹) - نصر(۱۶/۱۰/۱۳۵۹) - امام مهدی(عج) (۲۶/۱۲/۱۳۵۹)- امام علی(ع) (۳۱/۰۲/۱۳۶۰)- شهید چمران (طراح۰۵/۰۵/۱۳۶۰)- شهیدان رجایی و باهنر (کرخه نور ۱۰/۰۶/۱۳۶۰)- شهید مدنی (۲۶/۶/۱۳۶۰)- طریق‌القدس (۸/۹/۱۳۶۰)- امیرالمؤمنین(ع) (چزابه  ۱/۱۲/۱۳۶۰).

۷- رزمندگان استان‌های مختلف از جمله آذربایجان شرقی، اصفهان، البرز، تهران، خراسان رضوی، خوزستان، فارس، قم، قزوین، سمنان، لرستان، مازندران و یزد در آزادسازی و دفاع از شهر سوسنگرد نقش برجسته‌ای داشتند.

۸- حضور گسترده و حماسی عشایر قهرمان عرب زبان بومی در دفاع از شهر و از طرفی جنایات بی‌رحمانه ارتش بعث در کشتار مردم بی دفاع عرب منطقه، پوچی تبلیغات کاذب و شعارهای عوام‌فریبانه صدام کافر از قبیل نبرد قادسیه، آزاد سازی اعراب و دفاع از خلق عرب خوزستان را به اثبات رسانید. 

۹- صحنه‌ها و رشادت‌های درخشان و حماسی جبهه سوسنگرد منجر به اشتهار این منطقه به نام «کربلای سوسنگرد» گردید.

۱۰- مقاومت جانانه سپاهیان پاسدار و شهادت جمعی از آن‌ها در دفاع از شهر سبب گردید که ۲۶ آبان ۱۳۵۹ به عنوان «روز شهدای پاسدار» نام‌گذاری شود.

یاد و خاطره همه فاتحان این حماسه بزرگ و مدافعان شهر عاشقان شهادت، سوسنگرد از جمله سرداران و امیران لشگر اسلام، شهیدان مصطفی چمران، اسماعیل دقایقی، مهدی زین‌الدین، علی هاشمی، ذبیح اله عاصی زاده، بهروز غلامی، سید حسین علم‌الهدی، مرتضی یاغچیان، عبدالحسین برونسی، عبدالله عیسی پور، ایرج رستمی ، علی تجلایی،علیرضا نوری، اسحاق عزیزی، حسین بهرامی،حسین معصومی،  محمد باقر خوشنویسان، اقارب پرست،حمید رمضانی، مسعود منفرد نیاکی ،بابا محمد رستمی، سید احمد مقدم پور،حمید معینیان،حبیب شریفی، محمدرضا پورکیان و غلامحسین بسطامی ، غلامرضا قاسمی نو و جهادگران بی سنگر محمد طرحچی، هاشم ساجدی و ابراهیم رجب بیگی و ...گرامی باد.

توصیف متجاوزین از نبرد سوسنگرد 


این بخش برگرفته از کتاب خاطرات «مهند» از سربازان واحد کماندویی ارتش عراق درباره نبرد سوسنگرد است؛ 

«در ورودی شهر، چند پاسدار را دیدم. آن‌ها پس از مشاهده ما کمین گرفتند و جنگ تن به تن درگرفت. دود و غبار از گوشه و کنار شهر بلند بود و صدای انفجار و شلیک گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد، کماندوها به شهر ریخته بودند و هر کاری که برای ویرانی و کشتار مردم می‌توانستند، انجام می‌دادند. چند لحظه بعد در خیابان اصلی، متوجه خانواده‌ای شدم.

طفل پنج ساله در آغوش مادرش به شدت گریه می‌کرد. دست چپش از بازو ترکش خورده بود و خون‌ریزی داشت. مادر و دختر به هر طرف که می‌دویدند با سربازان ما مواجه می‌شدند یا انفجار خمپاره‌ای آنان را به زمین می‌چسباند. وقتی آن‌ها را مستأصل و درمانده دیدم خودم را به آن‌ها رساندم و رو به مادر کردم و گفتم که شیعه‌ام و اهل کربلا. گفتم از من نترسید و اجازه دهید پسر کوچکتان را به بهداری برسانم تا زخمش را پانسمان کنند. از آنان خواستم که به من اعتماد کنند. اما اعتماد نکردند و از من خواستند از آن جا دور شوم. پس از کمی صحبت، اعتماد مادر طفل را جلب کردم ولی دخترش که تقریبا ۱۸ساله بود قبول نکرد. او می‌گفت لازم نکرده که عراقی‌ها ما را معالجه کنند. در ادامه حرف‌هایش اضافه کرد که اگر شما می‌خواستید ما را معالجه کنید چرا این طور وحشیانه به شهر ما حمله نمی‌کردید.

جوابی نداشتم و نمی‌دانستم چه بگویم. من در  آن لحظه خودم را گناهکار می‌دانستم.گروهبان سومی داشتیم به نام «عبدالامیر خشام» اهل ناصریه، گفت: بیا، بیا با هم برویم داخل خانه، داخل کوچه شدیم و با شکستن در، به خانه رفتیم. در یکی از اتاق‌ها، کنار پنجره، پیرمردی روی صندلی نشسته بود، یک پا هم نداشت. اتاق به هم ریخته و تاریک بود. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد شال سبز دور گردن پیرمرد بود، فکر کردم که حتما سید است. گروهبان عبدالامیر پس از من وارد اتاق شد. با دیدن پیرمرد یکه خورد. پیرمرد با چشمان پرجاذبه‌اش نگاه‌مان می‌کرد. گروهبان عبدالامیر جلوتر رفت و در مقابل پیرمرد ایستاد. پیرمرد یکریز نگاهش کرد. گروهبان کلاشینکف خود را بالا آورد. بعد دهانه لوله را روی سینه پیرمرد جابه‌جا کرد. من پشت سر گروهبان بودم. احساس کردم که آن‌ها چشم در چشم هم دوخته‌اند و ذره ای ترس و واهمه در پیرمرد نیست. لحظه‌ها به سختی سپری می‌شد. ناگهان پنج یا شش گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خون‌ها افتاد. کمی بعد، به افراد خودمان ملحق شدم و اصلا حال طبیعی نداشتم. به هر جا نگاه می‌کردم جسد و خون بود.شهر هر لحظه ویران‌تر می‌شد. مردم شهر روی دیوار و در خانه‌ها با عجله نوشته بودند: «امانة ا... و رسوله» در خانه های بسیاری قرآن و نهج‌البلاغه را دیدم و همین طور کتاب‌های اسلامی را. همه این‌ها در حالی بود که در تبلیغات به ما می‌گفتند ایرانی‌ها آتش پرست و مجوس هستند. 

منبع : خبرگزاری ایلنا