یک نگاه به محتوای «مغزهای کوچک زنگ زده»
آفتی ارتجاعی و زنگزده به نام قتلهای ناموسی
پسرفت سینمای ایران چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ مدیومی که قرار است پلیدی زدایی از جامعه بکند و به توسعه مدرنیسم منجر شود، چرا زیرساختهای فکری و مبنای اندیشهای آن در مسیر پسرفت قرارگرفته است؟!
در سینمای ایران هیچ فیلمسازی برای فیلم بعدی خود برنامهای ندارد و از بزرگان تا نورسیدگان اخیر، کمتر فیلمسازی را میتوان پیدا کرد که فیلم به فیلم اثر بهتری بسازد. حتی بزرگان سینمای ایران به چنین مسئلهای مبتلایند.
آیا جدایی نادر از سیمین با فروشنده قابلمقایسه است؟ چرا فرهادی آخرین ساختهاش را در ایران نمایش نمیدهد؟ آیا فیلم به دلیل ممیزیها اکران نمیشود یا به علت ضعفهای بنیادینی که منتقدان نهچندان سختگیر فرنگی بدان اشاره کردند؟!
معدود فیلمسازانی هستند که حد متوسط خود را در فیلمسازی حفظ کردهاند و یا مرتبه خود را با آثار بهتری ارتقاء دادهاند از این حیث فیلم مغزهای کوچک زنگزده مؤید کارنامه رو به رشد هومن سیدی است. حتی عدهای از منتقدان فیلم اعترافات ذهن خطرناک من (1393) را فیلم متوسطی در کارنامه این فیلمساز میدانند، اما حد متوسط سیدی از 98 درصد آثار سینمای ایران بهتر است.
به ساختار فیلم اشکالی نمیتوان وارد دانست و فیلم یکی از شاهکارهای سینمایی سال 1397 محسوب میشود، اما آنچه «مغزها....» را در معرض «تحلیل» که با «نقد فیلم» بسیار متفاوت است، قرار میدهد، محتوای اثر است. محتوایی که از دریچه تحلیل بازهم یک عقبگرد مبنایی در حوزه اندیشه محسوب میشود و اثبات آن چندان دشوار نیست.
برای بازشناسایی این پسرفت، باید سراغ یک تبارشناسی مضونی با عنوان «قتلهای ناموسی» برویم. موضوعی که در سینمای ایران به شکل ملتهبی در حال رشد و گسترش است و چنین مضمونی در فیلم «خانه پدری» با نمایشی رادیکال آزموده شد و جنجالهای فراوانی در سینما و رسانهها پدید آورد. نمایش قتلهای ناموسی صرفاً در فیلم «خانه پدری» نمایش داشته نشد و فرزاد مؤتمن هم در فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» به سراغ چنین مضمونی رفت و فیلم برخلاف «خانه پدری» بدون هیچ مشکلی روانه پرده سینماها شد.
حالا اگر فیلم «مغزها...» را بهدرستی تحلیل کنیم، تمام کنشگریهای میان دو برادر، شاهین (نوید محمد زاده) و شکور (فرهاد اصلانی) از اضافات –خرده روایتهای فرعی -–فیلم محسوب میشود و نقطه عطف مضمونی فیلم ، قتل ناموسی است. مستقل از اینکه این دو در چه فضا و طبقه ای از اجتماع زندگی میکنند ، مهمترین انگاره نمایشی فیلم، قطعاً قتل ناموسی است.
باید اعتراف کنیم، آنچه به نگارش درآمده در دایره تحلیل میگنجد و نقد فیلم نیست، چون باید این مقوله را دائماً توضیح دهیم و به شرایطی خاص در حوزه ژورنالیسم سینمایی اشارهکنیم که نوعی التقاط میان دو گزاره نقد و تحلیل وجود دارد. ما در دایره تحلیل با منطق مرسوم فرم و محتوا فیلم را نخواهیم سنجید. در دایره آثار اجتماعی سینمای ایران، ناهنجاریهای اجتماعی مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت. نسبتهای اجتماعی معین و متعین خواهد شد و دادههای نمایشی نسبت به فرهنگعامه و تاریخ ارزیابی خواهد شد.به همین دلیل نسبت دادن «قتلهای ناموسی» علیرغم استمرارش در ساختار اجتماعی ایران، روی پرده سینما، بدون شناخت اجتماعی و در نظر گرفتن فرهنگعامه و تاریخ، ارتجاعی به نظر میرسد و دایره این ارتجاع با نوعی بررسی ژورنالیستی سطحی توأم است.
اما در شرایط کنونی مستقل از قضاوت سیاسی – اجتماعی، قتل ناموسی یک عمل ارتجاعی محسوب میشود. ارتجاعی بودن خانه پدری در اینجاست که بهصورت تمثیلی و نمادین، این کنشگری را که در طول تاریخ فراوان بوده و در شرایط کنونی بهوفور در صفحات حوادث روزنامه وجود دارد را تبدیل به رفتاری تاریخی و بخشی از فرهنگعامه میکند.
قصد این مقاله قتل ناموسی نیست، بلکه عدم تجلی آن در سینماست. چون مدیوم پیشروی سینما قرار است انگارههای کنشگرایانه ضد عرفی و گاهی ضد شرعی را از جامعه پاک کند نه اینکه به آن نسبت دهد. سینما مدیوم بسیار مهمی است که در معرض جهانیان قرار دارد و سایر کشورهای جهان برای رفتارشناسی یک ملت، فرهنگ آنها و شناخت تاریخ به فیلمهای سینمایی تولیدشده در کشورشان مراجعه میکنند.
نمایش قتلهای ناموسی در قالب اثر نمایشی تصدیق نکاتی است که در خارج از کشور به فرهنگ ایرانی نسبت میدهند که نمونه شاخص این نسبت دهی را در فیلم گذرگاه (crossing over) از وین کرامر محصول 2009 میتوان جستجو کرد یا فیلم «بکارت» از سعید خوزه که مسئله قتلهای ناموسی را به شکلی به بدنه فرهنگ ایرانی، نسبت میدهند ؛ حال آن که مستقل از تغییرات سیاسی، بدنه اجتماعی ایران رشد و نموی نداشته است.
این مقدمه، ورودیِ خوبی است که شکل ارتجاعی قتل ناموسی در فیلم مغزهای کوچک زنگ زده را بررسی کنیم. معمولاً قتلهای ناموسی در مواردی نظیر روابط عاشقانه غیرمجاز، خیانت به همسر، زنا و از دست رفتن بکارت و نمونههای مشابه رخ میدهد.
اما انگیزه قتل ناموسی در فیلم «مغزها....» حتی به دلایل ذکرشده هم نیست. اگر جایگاه اجتماعی شاهین و شکور و زیست آنان را نادیده بگیریم، «مغزها...» ساطع کننده این پیام است که در کف جامعه افیونزده ایرانی ما با ایدئولوژی ناموس مواجه میشویم. «ایدئولوژی ناموس» بسیار مقدس است و فرهنگ ایرانی را میسازد اما «ایدئولوژی اغراقشده ناموس» گاهی بیعفتیهای رایج اجتماعی دمدستی را غیرمجاز و مستحق قتل میداند. تعیین مجازات مرگ نقطه بسیار سیاهی است که هومن سیدی آن را بهعنوان نقطه عطف فیلم خود انتخاب میکند و این خشم ناموسی بدون هیچ استدلال و تحلیلی به شهروز منتقل میشود تا شهره را خفه کند.
فیلم سعی در نفی و به چالش کشیدن قتلهای ناموسی را دارد اما عمل شهره مورد سؤال و پرسش قرار نمیگیرد و گناه او به چالش کشیده نمیشود. کارگردان رفتار لیبرال شهره در روابط باز و آزاد و حفظ حریم اجتماعی او را مورد پرسش قرار نمیدهد، بلکه یکراست سراغ رفتار ارتجاعی شهروز میرود که از شکور به او منتقلشده تا به شکل بیرحمانهای خواهرش را به قتل برساند. (دستبهدست شدن فیلمی در فضای مجازی سبب شده شهره با چالش عدم حفظ حریم عفت مواجه باشد.)
به همین دلیل فیلم بهجای آنکه اثر اجتماعی عمیق بر تماشاگر بگذارد و هر دوسویه ماجرا یعنی عامل قتلهای ناموسی یا طرف مورد سوءظن را در فضای متعادلتر اجتماعی به چالش بکشد در فضایی یکسویه این وضعیت را بررسی میکند. یکسویه نگری دراماتیک در فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» و فیلم«خانه پدری» هم وجود دارد. یعنی فیلمسازان وطنی همان گفتمان فیلم گذرگاه (وین کرامر) و بکارت (سعید خوزه) را دنبال میکنند و افزون دیگری مثل بسترشناسی و انگیزشها و تحرکات ناموسی فردی مقتول یا در معرض قتل را ارزیابی نمیکنند.
مهمترین نقطهضعف چنین آثاری این است که قتل ناموسی بر اساس یقین صورت نمیپذیرد. یعنی فقط بر اساس شک رخ میدهد درصورتیکه حداقل در فیلم گذرگاه، قتل بر اساس یقین مطلق برادر انجام میشود و متأسفانه حتی یقین هم در نمونههای وطنی وجود ندارد. در فیلمخانه پدری، آخرین بار کی سحر را دیدی؟ و حتی فیلم «مغزها...» قتل بر اساس ظن و شک اتفاق میافتد و به همین دلیل از هر منظری کنشگری شخصیتها به هویت فیلم تعمیم پیدا میکند و بهطور حتم چنین نگرشی ارتجاعی است.
آیا جدایی نادر از سیمین با فروشنده قابلمقایسه است؟ چرا فرهادی آخرین ساختهاش را در ایران نمایش نمیدهد؟ آیا فیلم به دلیل ممیزیها اکران نمیشود یا به علت ضعفهای بنیادینی که منتقدان نهچندان سختگیر فرنگی بدان اشاره کردند؟!
معدود فیلمسازانی هستند که حد متوسط خود را در فیلمسازی حفظ کردهاند و یا مرتبه خود را با آثار بهتری ارتقاء دادهاند از این حیث فیلم مغزهای کوچک زنگزده مؤید کارنامه رو به رشد هومن سیدی است. حتی عدهای از منتقدان فیلم اعترافات ذهن خطرناک من (1393) را فیلم متوسطی در کارنامه این فیلمساز میدانند، اما حد متوسط سیدی از 98 درصد آثار سینمای ایران بهتر است.
به ساختار فیلم اشکالی نمیتوان وارد دانست و فیلم یکی از شاهکارهای سینمایی سال 1397 محسوب میشود، اما آنچه «مغزها....» را در معرض «تحلیل» که با «نقد فیلم» بسیار متفاوت است، قرار میدهد، محتوای اثر است. محتوایی که از دریچه تحلیل بازهم یک عقبگرد مبنایی در حوزه اندیشه محسوب میشود و اثبات آن چندان دشوار نیست.
برای بازشناسایی این پسرفت، باید سراغ یک تبارشناسی مضونی با عنوان «قتلهای ناموسی» برویم. موضوعی که در سینمای ایران به شکل ملتهبی در حال رشد و گسترش است و چنین مضمونی در فیلم «خانه پدری» با نمایشی رادیکال آزموده شد و جنجالهای فراوانی در سینما و رسانهها پدید آورد. نمایش قتلهای ناموسی صرفاً در فیلم «خانه پدری» نمایش داشته نشد و فرزاد مؤتمن هم در فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» به سراغ چنین مضمونی رفت و فیلم برخلاف «خانه پدری» بدون هیچ مشکلی روانه پرده سینماها شد.
حالا اگر فیلم «مغزها...» را بهدرستی تحلیل کنیم، تمام کنشگریهای میان دو برادر، شاهین (نوید محمد زاده) و شکور (فرهاد اصلانی) از اضافات –خرده روایتهای فرعی -–فیلم محسوب میشود و نقطه عطف مضمونی فیلم ، قتل ناموسی است. مستقل از اینکه این دو در چه فضا و طبقه ای از اجتماع زندگی میکنند ، مهمترین انگاره نمایشی فیلم، قطعاً قتل ناموسی است.
باید اعتراف کنیم، آنچه به نگارش درآمده در دایره تحلیل میگنجد و نقد فیلم نیست، چون باید این مقوله را دائماً توضیح دهیم و به شرایطی خاص در حوزه ژورنالیسم سینمایی اشارهکنیم که نوعی التقاط میان دو گزاره نقد و تحلیل وجود دارد. ما در دایره تحلیل با منطق مرسوم فرم و محتوا فیلم را نخواهیم سنجید. در دایره آثار اجتماعی سینمای ایران، ناهنجاریهای اجتماعی مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت. نسبتهای اجتماعی معین و متعین خواهد شد و دادههای نمایشی نسبت به فرهنگعامه و تاریخ ارزیابی خواهد شد.به همین دلیل نسبت دادن «قتلهای ناموسی» علیرغم استمرارش در ساختار اجتماعی ایران، روی پرده سینما، بدون شناخت اجتماعی و در نظر گرفتن فرهنگعامه و تاریخ، ارتجاعی به نظر میرسد و دایره این ارتجاع با نوعی بررسی ژورنالیستی سطحی توأم است.
اما در شرایط کنونی مستقل از قضاوت سیاسی – اجتماعی، قتل ناموسی یک عمل ارتجاعی محسوب میشود. ارتجاعی بودن خانه پدری در اینجاست که بهصورت تمثیلی و نمادین، این کنشگری را که در طول تاریخ فراوان بوده و در شرایط کنونی بهوفور در صفحات حوادث روزنامه وجود دارد را تبدیل به رفتاری تاریخی و بخشی از فرهنگعامه میکند.
قصد این مقاله قتل ناموسی نیست، بلکه عدم تجلی آن در سینماست. چون مدیوم پیشروی سینما قرار است انگارههای کنشگرایانه ضد عرفی و گاهی ضد شرعی را از جامعه پاک کند نه اینکه به آن نسبت دهد. سینما مدیوم بسیار مهمی است که در معرض جهانیان قرار دارد و سایر کشورهای جهان برای رفتارشناسی یک ملت، فرهنگ آنها و شناخت تاریخ به فیلمهای سینمایی تولیدشده در کشورشان مراجعه میکنند.
نمایش قتلهای ناموسی در قالب اثر نمایشی تصدیق نکاتی است که در خارج از کشور به فرهنگ ایرانی نسبت میدهند که نمونه شاخص این نسبت دهی را در فیلم گذرگاه (crossing over) از وین کرامر محصول 2009 میتوان جستجو کرد یا فیلم «بکارت» از سعید خوزه که مسئله قتلهای ناموسی را به شکلی به بدنه فرهنگ ایرانی، نسبت میدهند ؛ حال آن که مستقل از تغییرات سیاسی، بدنه اجتماعی ایران رشد و نموی نداشته است.
این مقدمه، ورودیِ خوبی است که شکل ارتجاعی قتل ناموسی در فیلم مغزهای کوچک زنگ زده را بررسی کنیم. معمولاً قتلهای ناموسی در مواردی نظیر روابط عاشقانه غیرمجاز، خیانت به همسر، زنا و از دست رفتن بکارت و نمونههای مشابه رخ میدهد.
اما انگیزه قتل ناموسی در فیلم «مغزها....» حتی به دلایل ذکرشده هم نیست. اگر جایگاه اجتماعی شاهین و شکور و زیست آنان را نادیده بگیریم، «مغزها...» ساطع کننده این پیام است که در کف جامعه افیونزده ایرانی ما با ایدئولوژی ناموس مواجه میشویم. «ایدئولوژی ناموس» بسیار مقدس است و فرهنگ ایرانی را میسازد اما «ایدئولوژی اغراقشده ناموس» گاهی بیعفتیهای رایج اجتماعی دمدستی را غیرمجاز و مستحق قتل میداند. تعیین مجازات مرگ نقطه بسیار سیاهی است که هومن سیدی آن را بهعنوان نقطه عطف فیلم خود انتخاب میکند و این خشم ناموسی بدون هیچ استدلال و تحلیلی به شهروز منتقل میشود تا شهره را خفه کند.
فیلم سعی در نفی و به چالش کشیدن قتلهای ناموسی را دارد اما عمل شهره مورد سؤال و پرسش قرار نمیگیرد و گناه او به چالش کشیده نمیشود. کارگردان رفتار لیبرال شهره در روابط باز و آزاد و حفظ حریم اجتماعی او را مورد پرسش قرار نمیدهد، بلکه یکراست سراغ رفتار ارتجاعی شهروز میرود که از شکور به او منتقلشده تا به شکل بیرحمانهای خواهرش را به قتل برساند. (دستبهدست شدن فیلمی در فضای مجازی سبب شده شهره با چالش عدم حفظ حریم عفت مواجه باشد.)
به همین دلیل فیلم بهجای آنکه اثر اجتماعی عمیق بر تماشاگر بگذارد و هر دوسویه ماجرا یعنی عامل قتلهای ناموسی یا طرف مورد سوءظن را در فضای متعادلتر اجتماعی به چالش بکشد در فضایی یکسویه این وضعیت را بررسی میکند. یکسویه نگری دراماتیک در فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» و فیلم«خانه پدری» هم وجود دارد. یعنی فیلمسازان وطنی همان گفتمان فیلم گذرگاه (وین کرامر) و بکارت (سعید خوزه) را دنبال میکنند و افزون دیگری مثل بسترشناسی و انگیزشها و تحرکات ناموسی فردی مقتول یا در معرض قتل را ارزیابی نمیکنند.
مهمترین نقطهضعف چنین آثاری این است که قتل ناموسی بر اساس یقین صورت نمیپذیرد. یعنی فقط بر اساس شک رخ میدهد درصورتیکه حداقل در فیلم گذرگاه، قتل بر اساس یقین مطلق برادر انجام میشود و متأسفانه حتی یقین هم در نمونههای وطنی وجود ندارد. در فیلمخانه پدری، آخرین بار کی سحر را دیدی؟ و حتی فیلم «مغزها...» قتل بر اساس ظن و شک اتفاق میافتد و به همین دلیل از هر منظری کنشگری شخصیتها به هویت فیلم تعمیم پیدا میکند و بهطور حتم چنین نگرشی ارتجاعی است.
بیشتر بخوانید
شورش علیه خدا در جنوب شهر