تبیان، دستیار زندگی

دزدان تاریخ چه کسانی بوده اند

حکایت های تلخ دزدان حکومتی، آدم را میبرد به دالان های تاریک و پر پیچ و خم تاریخ میبرد به تاریک خانه های تکراری تلخ هر بار به نحوی و هر دفعه با شکلی دیگر
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
مجازات
نه میلیارد دلار، ارز چهار هزار و دویست تومانی گم شد!
خبر کوتاه بود و اندوهمندانه و تکراری!
اندوهش آنجا بود که از گزارش های مراکز خبری، خبری در خصوص آن که مسئولی از عواقب تلخ این گم شدن باشد، نبود.
هیچ مسئولی نگفت که به ازای گم شدن ارز دولتی، دارو کمیاب میشود، گران میشود و دست آخر، به دست آن کس که باید، نمی رسد.
هیچ مسئولی از کالاهای اساسی که باید با این ارز دواتی وارد شود تا قشر متوسط و ضعیف، کمرش زیر بار گرانی، نشکند دم نزد.
و کوتاه بود!
از آن رو که تکرار بود و تکرار بود و تکرار....
آنقدر تکراری که ذهن خسته ی مردم تاب مرور دوباره اش را نداشت
تاب آنکه به ازای این دلارها، در کجای این کره ی خاکی، کسی به ملک و منفعتی برسد؛
تاب آنکه هیچ دادرسی هم نباشد که داد مردم را بستاند
پس بگذار همین قدر کوتاه، بگذریم.
این سرنوشت تمام حکایت های این سرزمین است انگار، که کلاغ هرگز به خانه اش نمی رسد
و تازه وقتی غار غار می کند، شومش میخوانند
قصه ای که باید در آن، به ازای نبودن کسی، دیگری ای باشد
این حکایت های تلخ، این خبرهای کوتاه و این گزاره های تکراری، آدم را میبرد به دالان های تاریک و پر پیچ و خم تاریخ
میبرد به تاریک خانه های تکراری تلخ
هر بار به نحوی و هر دفعه با شکلی دیگر
اما طعم تلخش، همان طعم همیشگی است
در کتاب شرح حال عباس میرزا ملک آرا_ برادر ناصرالدین شاه، همان کسی که سالها از بیم جان، فراری بود.- چنین آمده است.
به اردوی همایون، ملحق شدم و در عرض راه به خاک پای همایون مشرف شدم
پیاده به خاک افتادم
طلبیدند و اظهار مرحمت بسیار فرمودند.
در این اوقات، چیزی به جز از اغتشاش فوق العاده اردو ندیدم که از آن جمله در گرفتن کاه و جو از دهات - با وجودی که جو و کاه را نواب عماد الدوله امام قلی میرزا به جهت رفتن و برگشتن اردو در جمیع منزل ها مهیا کرده بود. - اغلب شب ها اسب های کالسکه سواری شاهنشاه بی جو و کاه می ماندند.
جو و کاه را اهل اردو یغما می کردند و بعضی به بعضی میفروختند
و بعضی انبار میکردند که در مراجعت به قیمت اعلی بفروشند

به جهت کارخانه( مطبخ) شاهی اهل ده مرغ آورده بودند، به کارخانه نرسیده یغما شد
وزیر دول خارجه پول فرستاده بود از محل بعیدی، جو خریده به جهت اسب های خودش آورده بودند، به چادر نرسیده یغما کردند.
آری، در نگاه اول بی ادبی است.
اما خوب که نگاه میکنی، تنها شکل کاه ها و یونجه ها عوض شده و به جایش دلار آمده با قیمت دولتی یا آزاد! در هنگام مراجعت، به قیمت اعلی بفروشند*
انگار، هیچ چیز از ۱۵۰ سال پیش عوض نشده؛ تلخی اش به همان اندازه آشناست.
به قول عباس میرزا:
ای وای بر احوال فقیری که در این ملک
کارش همه بر مصلحت مدعیان است...

قصه، قصه ی نظم دسترسی محدود است

به عبارتی، کار را آنقدر تنگ میگیرند تا فقط برای خودشان، جا باشد.
این، مشخصه ی جوامع عقب مانده است
یک عقب ماندگی تاریخی. به این ترتیب که برای رسیدن به پست های حساس، افراد بر اساس شایستگی ها و توانایی هایشان پیشرفت نمیکنند. و بالا نمی آیند.
بلکه از طریق پارتی بازی و مخفی کاری و لابی گری، با باج دادن به بالا دستی ها، پله های ترقی را طی میکنند.
سرنوشت چنین پیشرفتی، میشود روی کار آمدن افرادی که صلاحیت به ثمر رساندن کاری را که موظف به انجامش هستند را، ندارند.
نیکی کدی، ایران شناس مشهوری است که در یکی از آثار خود به نام ریشه های انقلاب ایران در توصیف سران دربار قاجار و چگونگی محول کردن وظایف خطیر به افراد، چنین می گوید:
علاوه بر رهبران قبایل که با مردان کاملا مسلح و وفادار خود، عنصر اصلی گروه حاکم را در ایران تشکیل می دادند، عناصر مهم دیگری بودند که توسط درباریان منتصب میشدند.
 عناصری که دلیل انتصابشان، دریافت عواید آن ایالت بود.
همچنین در مورد پست های کلیدی و چگونگی دسترسی به آنها چنین می گوید:
معمولا خزانه داری کل و خزانه داری مناطق، یک پست موروثی بود. آنان غالبا رمز و روش خاصی برای نوشتن دفترها به کار می بردند که در خانواده خودشان حفظ می شد تا این منصب انحصاری را از دست ندهند.
تمام تعاریف نظم دسترسی محدود در این گزاره های تاریخی، عیان است. برای رسیدن به پست ها، هرکس که بیشتر باج دهد، همان پیروز است . و وقتی هم که به دست آمد، عرصه آن قدر تنگ می شود تا کسی به حلقه ی مرکزی، دست نیابد.
آری، این همان نظم دسترسی محدود است. همان عادتی که آنقدر تکرار شده تا به تلخی اش، خو کرده ایم.
همان حکایت یکی بود و یکی نبود که در اول هر قصه، برای کودکانمان میخوانیم و گویی ناخودآگاه به آنها نیز یاد می دهیم که باید به این اتفاق ها، عادت کنند و تازه برایش میگوییم که آخر قصه هم، کلاغ کوچک قصه، به خانه اش نرسید.