تبیان، دستیار زندگی
«محمدرضا حكیمی»، اندیشمند شهیر اسلامی، شعر تازه‌ خود را كه درباره امام زمان(عج) سروده، به «سیدحسن نصرالله» تقدیم كرده است ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تازه‌ترین شعر حكیمی برای سیدحسن نصرالله

تازه‌ترین شعر حكیمی برای سیدحسن نصرالله

«محمدرضا حكیمی»، اندیشمند شهیر اسلامی، شعر تازه‌ خود را كه درباره امام زمان(عج) سروده، به «سیدحسن نصرالله» تقدیم كرده است.

تازه‌ترین شعر حكیمی برای سیدحسن نصرالله

ای سرّ توحید ازل، در طالع تقدیرها

ای نور ذات جلوه‌گر، در جلوه‌ها، تصویرها

در ذات ذرّات جهان، هر دم ز تو تأثیرها

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

ای از افق‌های قِدَم، تابیده‌ای بر كائنات

اندر بیان تو بود، آیات حق را بینات

ای بینات حق و عدل، ای رایت راه نجات

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

مقهور افكار قرون، آیات قرآن تا به كی

ای عالم ایجاد را، حكمت تویی، حشمت تویی

ای خلق را از سوی حق، نعمت تویی، رحمت توئی

ای «عقل» را «هادی» توئی ، وی «نقل» را حجت توئی

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

با اذن خلاقّ جهان، تو روح اشباحی همه

ارواح چو جسمند و تو، خود جان ارواحی همه

در آیه «نورٌ علی»، مِشكات و مصباحی همه

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

بی‌بهره، اینسان عقل‌ها، در روزگاران تا به كی

ای چشم بیدار وجود، ای مطلع نور وجود

ای نمود وای تو بود، ای ذات اعلی را نمود

ای قائم دربار جود، ای سرّ آدم در سجود

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

ای روشنیّ سرّ جان، ای از تو یكسر نور دل

ای نور دل، ای شور دل، ای موسی دل، طور دل

ای كز فروغ نام تو، امضا شدی منشور دل

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم دور از جهانی پر گنه، آن ابر غفران تا به كی

ای غیب ظاهر در نهان، ای نوذر باطن در جهان

ای مطیع فیض روان، از بیكران تا بیكران

آفاق‌ها در مُلك جان، از تابش نور عیان

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی 8

ای راز حرف مختفی، دربطن اسماء و سُوَر

ای كزّ مؤثر می‌رسد، هر دم زیمن تو اثر

اندر كف تو بگذرد، گاهی قضا، گاهی قدر

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

بر پهنه گیتی روان، فرمان شیطان تا به كی

از فیض تو، تسبیح خوان، ارواح ذرّات جهان

بی تو جهان، تاریك جان!، خالی زنور جاودان

اینك زهر جای جهان، فریاد می‌خیزد همان

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

یك شب، در این آفاق شب، بشكفت چنان روح فَلَق

افروز گیتی را بجان، با خونبار شفق

تا روح بیداد ستم، گردد اسیر عدل و حق

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

در دست دیوان وددان، ملك سلیمان تا به كی

سیر تكاپوی زمان، در «دَور»ها تدبیر شد

راز تقادیر زمین، در «عصر»ها تقریر شد

تازه‌ترین شعر حكیمی برای سیدحسن نصرالله

اكنون ظهور آخرین، بر طالعت تقدیر شد

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

راه ستم را از جهان، آنسان كه می‌دانی بزن

منشور داوودی بخوان، تخت سلیمانی بزن

كوس ِعلوم احمدی، بر بام «فارانی» بزن

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

افكار «باطل باوران»، در تاب و جولان تا به كی

یكدم چنان سوز سحر، بفروز در سرّ نظر

وین جان خاكی را رسان، تا حضرت فیض قدر

شاید كه یابد سِرّسر، تا عرش رحمانی گذر

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی 14

گیتی ز تو بالد به خود، عقل از تو، نورانی بود

افكار اقوام و ملل، در مَدَرست فانی بود

با علم تو، این علم‌ها، یكسر چو نادانی بود

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

خلق جهان بی‌بهره زآن، علم فراوان تابه كی

تو نور یزدانی بیا، تو سّر دورانی بیا

تو جان هر جانی بیا، تو پیك جانانی بیا

تو فجر قرآنی بیا، تو رمز ایمانی بیا

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

جدّت علی گوید همی، احیاگر قرآن توئی

تأویل عرفانی كجا ، «تنزیل» را، تا جان توئی

ای ترجُمان وحی حق، این وحی را تِبیان توئی

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

وحی اُلوهی اینچنین، بی شرح و تِبیان تا به كی

«الله اكبر» را، ز تو، باید كه عالم بشنود

این بانگ «انسان ساز» را ، فرزند آدم بشنود

با صِدق ِصدیقان ِحق، گیتی، به یكدم، بشنود

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

حقِّ تلاوت زان ِ تو، آنسان كه می‌خوانی، بگو

صد جلوه كرد آیات حق، در «حرف» و چون دانی، بگو

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

انسان همه، دور این همه، ز اسرار فرقان تا به كی

از خطبه‌های فاطمی، باید كه خود تو دم زنی

از شور عاشورا همی، ظلم جهان برهم زنی

بربام الله شوی، با دست خود پرچم زنی

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

از ظلم جباران نگر، گیتی سراسر شور و شر

اندر سقوط ستمر ، در هر كجا نسل بشر

زین آتش گیتی گذر ، عالم همه غرق شرر

ای آفتاب ، ای آفتاب ، از خلق پنهان تا به كی

صهیون به خون مسلمین ، آغشته دندان تا به كی

ای هرچه گل در گلستان، یك ذرّه از رویت نشان

ای ازسوی منظومه‌ها، سر در قدومت كهكشان

از دوریت جان‌ها همه، آتشفشان، آتشفشان

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

ای نوح با كشتی بیا، بنگر كه طغیان تا كجا

عالم سراسر غرقه در، امواج طوفان تا كجا

طوفان ظلم ظالمان، گسترده دامان تا كجا

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

نسل جوان سر خورده زین، وضع پریشان تا به كی

از سّر اسماء مبین، یاری رسان بر اهل دین

با قهر قهّار متین، نابود كن مستكبرین

ای در همه روی زمین، یاریگر مستضعفین

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

خون شهیدان بشر، اندر شقایق‌ها توئی

اسرار كُنه معرفت، عین حقایق‌ها توئی

احیاگر عدل و كرم، بهر خلایقها توئی

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

قرآن و عدل و داد و دین، بر طاق نیسان تا به كی

ای شمس آفاق خرد، عقل بشر را زنده كن

ای «علم مصبوبِ» ابد، جان‌ها همه تابنده كن

از آن معارف سر به ‌سر، آفاق را آكنده كن

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

تو حمد و اَعرافی، بیا ، تو سوره قافی بیا

ازجمله پیغمبران، مجموع اوصافی، بیا

نهج‌البلاغه تا ز تو، شرحی شود تازه، بیا

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

فریاد جدّت همچنان، در چاه پیچان تا به كی

ای اسم اعظم، هان بدم، سّر الهی! جلوه كن

از بهر نشر عدل و حق، تا ماه و ماهی، جلوه كن

آن دم كه خواهی، رخ نما، آنسان كه خواهی، جلوه كن

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

از سرّ یس آیه‌ای، با خون عاشورا، بخوان

زآن خطبه‌های آتشین، با مادرت زهرا بخوان

با عمّه‌ات زینب همی، رمز نجات ما، بخوان

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

گیتی ، اسِیرِ فتنه قارون و هامان تا به كی

هر جا روان مستكبران، شیطان امیر كاروان

انسان حقیر و ناتوان، جنگ صلیبی شد عیان

قدس و نجف را این خسان، بشكسته حرمت همچنان

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

ای رایت خشم خدا، مستكبران را خوار كن

ای آیت نصر و هُدی، این خلق را بیدار كن

ای عزّت حق باوران، حق را به نصرت یار كن

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

رایات حق اندر جهان، اینسان نگونسان تا به كی

نسل جوان، نسل جوان، سرخورده گشت و بی‌توان

زیرا ندید اندر میان، از عدل و از قسطی نشان

قارونیان بس چیره تر ، بر كیل و میزان همچنان

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

جز از كف فیّاض تو، انسان نیابد تربیت

جز با قیام دولتت، عالم نبیند معدلت

جز از علوم ناب تو ، حاصل نیاید معرفت

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

جُستن خود از خشكاب‌ها، آب فراوان تا به كی

راز حروف سوره‌ها، در سّر الرّحمن تویی

در خَلق نَفس ُالاَمرها، ظرفیّت امكان، تویی

بر واقع توحید حق، برهان صدّ یقان، تویی

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

ای وارث پیغمبران، ای صاحب عصر زمان

ای سوره‌ت، نشان، در شام تقدیر جهان

یكره ز فتح آسمان، رمزی به گیتی كن عیان

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

اینگونه گیتی شعله‌ور، از ظلم دونان تا به كی

این ظالمان رو سیه، كردند عالم را تبه

روز بشر زین ظلم‌ها، گردید چونان شب سیه

هر جا رسیدندی، ستم، هر جا كشیدندی، سپه

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

36

مستكبران با كرّ و فر، مستضعفان محرومتر

هم خارجی، هم داخلی، بر ظلم بستندی كمر

ایمان فتاده زیر پا، انسان شكسته بال و پر

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

اهل تكاثر مالكِ اموال ایران تا به كی

37

ای منجی خلق خدا، جولان شیطان را نگر

ای مُحیی ِ توحید حق، تأویل قرآن را نگر

توحید هندی را ببین، افكار یونان را نگر

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی

آیا، ولی حق بود، راضی از این كردارها

آیا نتیجه این شدی، از آن همه ایثارها

آیا، شهیدان جانفشان، رفتند و این رفتارها

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

در انتظار مقدمت، خون شهیدان تا به كی

ای روح سبز آبها، ای رونق مهتاب‌ها

ای گیتی از سر سبزیت، سر سبز چون فاراب‌ها

ای خرّمی افزای دل، در گلشن محراب‌ها

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

ای شادی جان بشر، دور از محبّان تا به كی

ای سینه آتش سوز شو، ای دل، جهان افروز شو

هر دم ظهورش را طلب، هر جا طلب آموز شو

فریاد زن، هر روز و شب، كاب شام هجران، روز شو

ای آفتاب، ای آفتاب، از خلق پنهان تا به كی

عالم سیه، از بس ستم، این خلق، پنهان تا به كی