تبیان، دستیار زندگی
سطری از كلاغ روی سیم ها نشسته ‌بود این حروف سادة سیاه را سنگ پاك كرد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مشق‌های عاشقانه

مشق‌های عاشقانه

 مجید اکبرزاده

سطری از كلاغ

روی سیم ها نشسته ‌بود

این حروف سادة سیاه را

سنگ پاك كرد

...

قلم شمشیر بود

گفتیم تا در دفترچه‌ ‌‌‌‌‌‌‌های شعر خاک شود

اگر که روی شب نکشیم

خاک نبود که پاک شد

از چشمانمان

رد خون از چهره‌ ‌‌‌‌‌‌‌مان نبود حتی

پناهگاه کودکان بود

که از بمب‌ها منفجر شد

تا سر از دیوار برکند

بمب‌ها ریختند

و رؤیاهایی

که در ذهن کودکان بازی می‌ ‌‌‌‌‌‌‌کرد

گریختند

دنیا

برگشت به طرف ماهواره‌ ‌‌‌‌‌‌‌ها

و بازیگر

بار دیگر

انگشتانش را بازی داد

کودک صبح

درِ گهواره چشمانش را

به وحشت گشود

از سوراخ چشم‌ها

و بمب‌های درنده را دید

باد اگر بود

شاخه‌ ‌‌‌‌‌‌‌ها را می‌ ‌‌‌‌‌‌‌لرزاند

سیل اگر بود

روی شهر جاری می‌ ‌‌‌‌‌‌‌شد

اما نمی‌ ‌‌‌‌‌‌‌تواند

هرگز

وجدان‌ها را پاک کند

... و با انگشتان شکوفا

«سید»

گل‌های سرخ را به خاک سپرد

و در دستان خاک

دیگر تفنگ نه

که رگ‌های خون جوشید

ساعت چندم روز

سال تحویل شد

آسمان گفت:

«عیدت مبارك!»

من ولی فكر كردم

سیصد و شصت و شش روز

مانده است تا سال دیگر

صبح بود

تا نفس زدم

شب رسید

با دوباره‌های ناگهان

روی مشق‌های عاشقانه‌‌‌‌‌‌‌‌ام

با شهاب

خط رد كشید

از آن روز

كه در پس نماز عصر تو

بیتوته كردیم

آوای هل من ناصر

بلندآواتر می‌وزد

در گوش هر صدفی مشك خوشگوار

- دردانه شوربخت اقیانوس-

در تلاطم است

بادا كه گرد نام علمدارت

هر روزتر

نسیم ارادت

رها شود

چون بیرقی كه

تا ابدیت

بر پیشانی كاروان كوفه

بی‌‌آبرو می‌وزد

ما طفلكان یتیم حادثه را

دست نوازش شلال شلاق‌هاست

كه فرود می‌ ‌‌‌‌‌‌‌آیند

و فرو می‌‌‌‌‌‌‌‌برند

مروارید دریاها را

مو

مویه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند

در گوش كسان خود

بر نعش خونین درخت

كه هیچگاه

تبر را خویشاوند نبود

خوشا كبوتری كه تویی

که پرواز را

پیش از آنكه تیر.....

در ارتفاع پریدی