تبیان، دستیار زندگی

مروری بر داستان کوتاه یک هلو و هزار هلو

آیینه‌ای برابر شکاف طبقاتی

داستان یک هلو و هزار هلو روایت انقلابی است که در جهت حذف نابرابری‌ها کماکان استمرار دارد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مریم سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
یک هلو و هزار هلو
یک هلو و هزار هلو داستان کوتاهی از صمد بهرنگی است که به زیبایی جهت‌گیری او را نسبت به فقر و نابرابری طبقاتی در جامعه ایرانی پیش از انقلاب نمایان می‌کند. این داستان روایت درخت هلویی است که نسبت به فقر و تهیدستی طبقه پایین و عدم وجود توازن در تقسیم قدرت و ثروت آگاه است و ترجیح می‌دهد گوشت بدنش را گرسنگان بخورند نه آن دسته از مردم که سیرند و گازی به او می‌زنند و به کناری پرتش می‌کنند.

این هلو ترجیح می‌دهد هسته‌اش به دست فقیری بیفتد و کاشته شود و از شوق سیر کردن فقیران شکوفه‌هایش به بار نشیند و بتواند هزار هلو میوه دهد. بااین‌همه هلوی قصه ما همین‌که می‌بیند زمینی که در آن کاشته شده را ثروتمندان تصاحب کردند، بنا می‌کند به لجبازی و میوه ندادن. داستان جایی تمام می‌شود که درخت هلو سر ناسازگاری می‌گذارد و میوه نمی‌دهد. صاحبش متوسل به هر ترفندی می‌شود اما نتیجه یکسان است.

براد هانسون در مقاله‌ای تحت عنوان «غرب‌زدگی در ایران: شیوه‌های نگارش و واکنش‌های بهرنگی، آل احمد و شریعتی»، صمد بهرنگی را هم‌ردیف با شریعتی و جلال آل احمد قرار می‌دهد. وجه متمایزکننده این سه نویسنده از نگاه هانسون در مفهوم غرب‌زدگی (Westoxication) است. هر سه از زمره نویسندگان و متفکرانی بودند که در دهه‌های 1960 و 1970 به‌عنوان مخالفان نظام شاهنشاهی مبارزه می‌کردند. هرکدام از یک قسمت از کشور نوای انتقادشان به گوش می‌رسید. بهرنگی از آذربایجان، شریعتی از خراسان و آل احمد از تهران. و سر آخر هر سه در این مسیر جان خود را از دست دادند و پس از مرگ از شهرتی برخوردار شدند که در زمان حیات از آن بی‌نصیب بودند.

 

بهرنگی برای فرار از سانسور شدن آثارش، پیام‌هایش را در قالب افسانه‌ها و ادبیاتی کودکانه بیان می‌کرد. هرچند به جهت توجهی که به ظرافت‌های ادبیات کودکانه داشت هم کودکان از آثارش لذت می‌بردند و هم به جهت محتوا و پیام انتقادی‌اش بزرگ‌سالان به وجد می‌آمدند.


علیرغم تفاوت‌های هر سه از جهت فرم، محتوا و رسانه‌ای که انتخاب کردند، اما رشته یکسانی که بین آن‌ها پیوند ایجاد می‌کند، مفهوم غرب‌زدگی است. هانسون حتی تا آنجا پیش می‌رود که جرقه‌های اصلی شکل‌دهنده به انقلاب اسلامیِ ضد غربی و ضدآمریکایی را منبعث از اندیشه‌های این سه متفکر می‌داند. با این مقدمه در ادامه با توجه به داستان کوتاه یک هلو و هزار هلو سعی می‌کنیم اشاره‌ای به نگاه انتقادی بهرنگی و شیوهٔ نگارش او داشته باشیم.

بهرنگی تحصیل‌کرده‌ای سرآمد بود و در روستایی در آذربایجان تدریس می‌کرد. نزدیکی او با چهره فقر محتوای آثارش را جهت بخشید و آشنایی و تسلطش بر افسانه‌ها و داستان‌های عامیانه آذری بر شیوه ارائه پیام و شکل بخشیدن به فرم محتوایش تأثیرگذار بود. او با اندیشه‌هایی چپ‌گرا و ضمن بهره‌گیری از قلمی تندوتیز سعی داشت فرهنگ بورژوازی در ایران که تقلیدی مبتذل از فرهنگ غربی بود را به باد سخره بگیرد. او از تفاوت طبقاتی ریشه‌دار میان بخش‌های مختلف جامعه باخبر بود و موانع موجود برای نبود امکان توزیع عادلانه ثروت را نقد می‌کرد. در داستان کوتاه یک هلو و هزار هلو برای نمونه نابرابری‌های نمایان در جامعه در همان ابتدای داستان این‌طور انعکاس پیدا می‌کند:

«چند سال پیش ارباب ده زمین‌ها را تکه‌تکه کرده بود و فروخته بود به روستاییان اما باغ را برای خودش نگاه داشته بود. البته زمین‌های روستاییان هموار و پردرخت نبود. آب هم نداشت. اصلاً ده یک همواری بزرگ در وسط دره داشت که همان باغ اربابی بود، و مقداری زمین‌های ناهموار در بالای تپه‌ها و سرازیری دره‌ها که روستاییان از ارباب خریده بودند و گندم و جو دیمی می‌کاشتند.»

بهرنگی برای فرار از سانسور شدن آثارش، پیام‌هایش را در قالب افسانه‌ها و ادبیاتی کودکانه بیان می‌کرد. هرچند به جهت توجهی که به ظرافت‌های ادبیات کودکانه داشت هم کودکان از آثارش لذت می‌بردند و هم به جهت محتوا و پیام انتقادی‌اش بزرگ‌سالان به وجد می‌آمدند. قدرت بهرنگی در استفاده از زبان استعاری و ادبیات تمثیلی تا آنجا بود که بهره‌گیری از این ژانر پس از او تا مدت‌ها به‌عنوان ژانر غالب رواج پیدا کرد. در داستان کوتاه یک هلو و هزار هلو نیز باظرافتی کم‌نظیر داستان را از دهان یک هلو می‌شنویم. داستان درعین‌حالی که به زیبایی به شکلی نوین روایت می‌شود، وجود اشاراتی استعاری در گوشه و کنار برای مخاطب حکم تلنگر را دارد. تلنگری تا مبادا مخاطب تنها به لذت حاصل از اثر اکتفا کند. چراکه بهرنگی معتقد بود لذت تنها یک عنصر منبعث از اثری هنری است و آنچه اهمیت دارد، درس گرفتن و استخراج پیام از متن است.

بهرنگی به‌واسطه اندیشه چپی که داشت راه گریز از مشکلات را در انقلاب جستجو می‌کرد. در داستان، پولاد و صاحب علی دو پسربچه‌ای هستند که متوجه نابرابری‌ها هستند و در پی یافتن راهی برای جبران مشکلات. تا آنجا که هسته هلوی قصه را می‌کارند تا درختی شود و از میوه‌هایش شکم خود را سیر کنند. هر دو سعی دارند بذر عدالت را بکارند اما نتیجه، درخت هلویی می‌شود که ارباب تصاحب می‌کند. هرچند صاحب علی در همین مسیر جان می‌دهد و پولاد از ادامه مسیر دست می‌کشد اما درخت هلوی قصه همچنان سر ناسازگاری دارد و باوجود هزار شکوفه حتی یک هلو هم میوه نمی‌دهد. پایان داستان و لجاجت درخت هلو حکایت از استمرار انقلاب دارد.