تبیان، دستیار زندگی

توتالیتاریانیسم و ویژگی‌های آن

مارکسیست‌ها در آثار افرادی مانند پالم دات، پولانزاس یا میهالی و ایدا و... تفاسیر خاص خود را از پدیده فاشیسم و نسبت آن با توتالیتاریانیسم ارائه می‌نمایند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
استالین
توتالیتاریانیسم ریشه لاتین دارد و از واژه totalitario گرفته شده است. بنیتو موسولینی رهبر فاشیست ایتالیا در فاصله سال‌های 1922- 1945 در نطقی به سال 1925 و در تهدید مخالفان سیاسی خود با استفاده از این واژه آن را وارد حیات واژگان سیاسی معاصر نمود و پس از آن این واژه در موارد گسترده و متعددی به کار رفت، از جمله جنتیله، فیلسوف فاشیست در ترکیب total، زندگی یا همان مطلق و کل زندگی را از آن استفاده نمود (کامنکا در گودین و پتّیت، 1997، ص 629).

پس، منظور از یک آموزه توتالیتاریانیستی یا شکل ساده‌تر شده آن «توتالیتر»، آموزه‌ای است که در صدد احاطه بر تمام شئون زندگی فرد است. مشکل پژوهشگران این است که نسبت این اصطلاح با اصطلاح‌هایی مانند فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم یا همان نازیسم آلمان چیست؟ آیا این اصطلاحات به مساله واحدی اشاره دارند یا اینکه نسبت‌های عام و خاص با یکدیگر برقرار می‌کنند؟

برخی از پژوهشگران با اضافه کردن آموزه کمونیسم یا دست کم استالینیسم بر این مجموعه، ابهامات قضیه را بیشتر ساخته‌اند. آنان می‌گویند که هر سه آموزه فاشیسم، نازیسم و استالینیسم با کثرت‌گرایی (پلورالیسم) و نظام‌های لیبرال- دموکرات و پارلمانی مخالفت دارند و از دیگر سو، قدرت را به گونه متمرکز در دست‌های رهبری قرار می‌دهند و با داشتن حزب واحد، همچون ابزار به کارگیری این قدرت، در تمامی شئون جامعه دخالت می‌ورزند.

فریدریش، برژینسکی و هانا آرنت، بشدت، اعتقاد دارند که آموزه‌های یاد شده از گونه توتالیتاریانیسم هستند و اختلاف موجود، خدشه‌ای بر سنخیت پایه‌ای آنها وارد نمی‌سازد (آلاردیس، 1371، فصل دوم). طبیعی است که کمونیست‌ها، بشدت، به این تقسیم‌بندی اعتراض داشته و این طرز تلقی را ناشی از جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب بدانند.

بدین ترتیب، مارکسیست‌ها در آثار افرادی مانند پالم دات، پولانزاس یا میهالی و ایدا و... تفاسیر خاص خود را از پدیده فاشیسم و نسبت آن با توتالیتاریانیسم ارائه می‌نمایند. برخی از نویسندگان مکتب فرانکفورت نیز، با الهامات مارکسیستی ولی با تفاوت در تبیین، موافق این همانی کمونیسم با توتالیتاریانیسم نیستند و پیدایش فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم را در کشورهای آلمان و ایتالیا ناشی از وضعیت‌های بحران جوامع سرمایه‌داری و نظام‌های حاکم بر این کشورها می‌دانند.

در این اینجا، به این تبیین که در سرآغازی پیدایش مکتب فرانکفورت نیز موثر بوده است اشاره شده است. در مورد اختلافات ناشی از چیستی توتالیتاریانیسم و نسبت آن با کمونیسم، فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم، با توجه به مجموعه نظری، سخت می‌توان اندیشه کمونیستی را با توتالیتاریانیسم مترادف کرد؛ ولی در باب استالینیسم، شواهد بیشتری وجود دارد که حکومت و آموزه استالینیستی را با توجه به همان خصلت فراگیری و میل به کنترل و تسلط جوانب و شئون مختلف عرصه فعالیت‌ها، چندان دور از آموزه توتالیتاریانیسم ندانیم.

این بخش به دو آموزه فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم می‌پردازد و به استالینیسم، به طور حاشیه‌ای، اشاره‌ای دارد. بنابراین، از دو آموزه فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم و مرتبط با توتالیتاریانیسم بحث می‌شود، هر چند باید از اشتباه این همانی میان توتالیتاریانیسم با دو آموزه فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم اجتناب نمود.

منظور از فاشیسم، آموزه حکومتی است که به وسیله قدرت مسلط موسولینی بر ایتالیا حاکم شد و در فاصله سال‌های 1922 تا 1945 دوام آورد. فاشیسم از واژه fascio ایتالیایی که معنای گروه و دسته را می‌دهد گرفته شده است و به کنایه به چوبدستی و عصای امپراتوران روم هم اطلاق می‌شود. این کنایه از 1918 به بعد سمبل جنبش قرار گرفت و به فاشیسم معروف شد.

اما ناسیونال سوسیالیسم یا به تعبیر اولیه و دقیق‌تر، حزب کارگری ناسیونال سوسیال آلمان که به شکل مختصر آن نازیسم (nati با تلفظ آلمانی و nazi) انگلیسی) شهرت دارد، حزبی بود که هیتلر در رأس آن قدرت را به دست آورد و در سال‌های 1933- 1945 حکومت کرد. در مجموع، در نسبت هر دو آموزه یاد شده، نشانه‌ای از نظام تمامت خواه یا توتالیتر اجماعی وجود دارد، که در رعایت برخی نکات از ساده‌انگاری بیش از حد آنها پرهیز خواهد شد.

آنتونی کوئینتن معتقد است که توتالیتاریانیسم در اساس بدیل و واکنشی نسبت به ناتوانی دموکراسی پارلمانی است. این آموزه بسیج‌گرا نیست و نمی‌خواهد توده‌ها را برای اهداف خاصی بسیج کند، بلکه به دنبال کنترل همه جوانب زندگی است؛ در حالی که فاشیسم خصلت بسیج‌گرایی دارد. بدین ترتیب، توتالیتاریانیسم حالت تهاجمی و دست کم ابتدا به ساکن ندارد، ولی هدف فاشیسم از بسیج‌گری، تهاجم به دشمنان فرضی داخلی و خارجی است (کوئینتن در گودین و پتّیت، 1997، ص 264).

از موارد دیگر که موید نسبت این همانی میان توتالیتاریانیسم از یک سو و فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم از دیگر سو است، وجود برخی از نیروهای اقتصادی در آلمان یا نیروهای اجتماعی- مذهبی در ایتالیاست که با وجود هماهنگی‌های کوتاه و بلند با نظام‌های حاکم بر این دو کشور، در نهایت، جزء تحلیل یافته در این نظام‌ها نشدند.

تعدادی از سرمایه‌داران و شرکت‌های بزرگ که موجد این ایده شدند، شاید ناسیونال سوسیالیسم، ابزاری در خدمت آنهاست و در بسیاری از مقاطع در مساعی عمومی به نازیسم شریک شدند و از کنترل نازیها به نهضت‌های کارگری و آموزه‌های چپ یعنی کمونیسم هم سود جستند؛ ولی هیچ‌گاه منحل در دولت نازی نشدند. همین وضعیت، به شکل بارزتر، در پیوند میان کلیسا و فاشیسم ایتالیا به چشم می‌خورد (پالارد، 1366). بنابراین، شاید دو آموزه و جنبش نازیسم و فاشیسم، میل فراگیری‌شان بیشتر از توان عملی آنها بوده است. در مطالعه این دو آموزه و نسبت آنها با آموزه توتالیتاریانیسم، لازم است به برخی از ظرایف بحثی و ابهامات مطرح شده توجه کرد. 

اطلاق توتالیتاریانیسم و توتالیتر، صرف‌نظر از اختلافات ساختاری مصداق‌های آن به اشخاص یا نظام‌های اندیشه‌ای و عملی گوناگونی در طول تاریخ نسبت داده شده است. افرادی مانند افلاطون، کالون، بدن، هابز، روسو و هگل به درجات مختلف از طرفداران نظام و آموزه توتالیتر خوانده شده‌اند. ظاهراً این گستردگی اطلاق، بر اثر تسامح و با توجه به جنبه‌هایی از آموزه‌های آن است، ولی مهم‌تر از آن اینکه، با مطالعه موردی، مشابهت‌های جدی و عمیق میان فاشیسم و نازیسم با آراء افرادی مانند افلاطون، بدن، یا هگل نمی‌توان یافت؛ به طور مثال، ارنست کاسیرر، فیلسوف نوکانتی معاصر، در اثر درخشان خود به نام افسانه دولت، منکر سنخیت میان اندیشه هگلی، که در معرض بیشترین نسبت‌یابی با فاشیسم و نازیسم است، با این آموزه‌ها شده، معتقد است که با وجود جایگاه بسیار بلند دولت در آموزه هگلی، در نهایت، دولت از نیروهای مقیدکننده رها نیست؛ در حالی که دولت‌های فاشیست و نازیست، میل به قید ناپدیری داشتند. همچنین از نظر هگل، سخت بتوان روح نهانی قانون‌ساز ملت را با مصادیق اراده حزب یا رهبر فاشیست و نازیست توجیه کرد.

میل توتالیتاریانیسم معاصر به یکنواختی و حذف اشکال فرهنگی و ... مخالف وحدت حقیقی ارگانیک (انداموار) هگلی است (کاسیرر، 1362، ص 346- 347).

اصولاً جایگاه عقل در نظام هگلی، یکی از وجوه ممیز با نظام‌های فاشیست و نازیست است و از موارد نسبتاً مشترک میان پژوهشگران دو نظام یاد شده، خصلت عقل گریزی آنهاست و این، مورد توجه کاسیرر نیز بوده است. به هر حال، فاشیسم و نازیسم در برخی مشابهت‌ها یا آموزه‌ها و نظام‌های سیاسی طی تاریخ، عمدتاً محصول زمانه خود هستند و باید برای فهم درست این آموزه‌ها آنها را در چهارچوب‌های «عصری»‌ شان قرار داد.

میان دولت- شهر مطلوب افلاطون یا ژنو (نمونه‌ای عینی از شهر مورد حکومت کالون) با جوامع آلمان و ایتالیای قرن بیستم، به جهت پیچیدگی و گستردگی، کمتر نسبتی وجود دارد. باور به اندیشه فراگیر (توتالیتر) و اعمال آن در جوامعی مانند آلمان و ایتالیا و حتی در مقیاس‌های کوچک‌تر، رومانی و اسپانیا، نیازمند سطحی از ابزار و امکانات فنی است که بتواند پوشش لازم را در سطوح مختلف بخوبی فراهم سازد.

بدین ترتیب، فاشیسم و نازیسم برای موفقیت هر چند کوتاه‌مدت، باید می‌توانستند از بخشی از مصنوعات و فرآورده‌های صنعتی- فنی پیشرفته، حال، چه در خدمت نیروی نظامی و پلیس و چه برای استفاده‌های تبلیغاتی و مهم‌تر از آن زیر بنایی صنعتی که بتواند در خدمت استقرار نظام باشد، سود جویند. به همین دلیل، نوع حکومت‌های فاشیستی با حکومت‌های استبدادی شرقی تفاوت دارد. حکام حکومت‌های استبدادی شرقی، حتی در صورت میل یا توان ساخت و پرداخت آموزه‌ای که بتواند مدعی فراگیری باشد، از امکانات فنی- علمی برای پوشش وجوه مختلف جامعه خود بی‌بهره یا کم بهره‌اند.

در جوامع شرقی، از جمله ایران زمان رضاشاه که به جهت تاریخی منطبق با ظهور و افول فاشیسم و نازیسم است، استبداد، با همه تلاش‌های خود جهت سلطه‌گری، از تعمیق خواست و اراده خود ناتوان بود.

استبداد شرقی، جدای از نهادینگی آن به دلیل استمرار و ساخت این گونه جوامع، در سایر موارد، تا جایی موضوعیت داشت که فرد یا گروه یا نهاد مفروض، در معرض دسترسی مستقیم استبداد و مستبد قرار گیرد؛ در حالی که آلمان و ایتالیا، بویژه آلمان، در سطحی از امکانات فنی- علمی و زیربنایی اقتصادی- اجتماعی قرار داشت که بتواند به مقوله «فراگیری»، عملاً جامه تحقق بپوشاند. نباید میان گسترش و شدت امکانات فنی- علمی با پیدایش نظام‌های فاشیستی، به طور مستمر، رابطه مستقیمی برقرار کرد.

اگر سطح اطلاع‌یابی و اطلاع‌رسانی به حدی برسد که برای افراد امکانات اولیه خبرگیری و اطلاع‌یابی را با عوامل نسبتاً در دسترس- به طور مثال، رادیویی که بتواند امواج خبری را از نقاط مختلف دنیا به افراد برساند- وجود داشته باشد، امکان استقرار نظام‌های فراگیر کاهش می‌یابد. پس تکثر اطلاعات و اخبار و پیوند آن با توان و سطح فنّاوری اطلاعاتی پیشرفته، از عوامل منفی برای تحقق نظام‌های فراگیر است.

در صورتی فراگیری امکان‌پذیر است که اطلاعات، اخبار، تبلیغات و اغواها به شکل انحصاری یا نزدیک به انحصار در خدمت حکومت باشد. امکان انحصار در شرایط دهه‌های سوم و چهارم نیمه اول قرن بیستم نسبت به دهه‌های بعدی فراهم‌تر بود، لذا، نظام‎‌های فراگیر با همه درجه و سطوح، توان فنی- علمی خوانایی ندارند، بلکه تنها در جایی موفقند که صاحب انحصار اطلاعات و تبلیغات در حد ممکن شوند. در سطوح کمتر یا بیشتر از این، امکان فراگیری ضعیف است.

بحث از توان اطلاعاتی و تبلیغاتی و زیربنای اقتصادی لازم برای تمیز و به کارگیری نیروهای نظامی- پلیسی، تنها شرط پیدایش فاشیسم و نازیسم نیست، بلکه، شرایط اجتماعی (وضعیت‌های سیاسی و اقتصادی) در کنار آمادگی‌های روحی و روانی مناسب با شرایط مفروض، لازمه نظام‌های فراگیر از جمله فاشیسم و نازیسم است.

فاشیسم و نازیسم، با وجود به کارگیری شیوه‌های ارعاب و خشونت، نظام‌های استبدادی نبودند بلکه دارای پایگاه‌های اجتماعی و برخوردار از آموزه‌هایی بودند که به آنها موقعیت مسلط را می‌داد. همین ارتباطات چند سویه تحلیل آنها را با مشکل روبرو ساخته است.

فاشیسم و نازیسم در کشورهای ایتالیا و آلمان، به دنبال تحولات ناشی از جنگ جهانی اول سر برداشتند. البته نمونه‌های کوچک‌تری از آنها را در کشورهای اروپای شرقی، از جمله رومانی و تا حدی اسپانیای فرانکو، یا حتی ژاپن در شرق آسیا، در آستانه جنگ جهانی دوم، شاهد هستیم؛ ولی بدون تردید فاشیسم و نازیسم، شکل برجسته‌تر و گونه‌های اصلی را به خود اختصاص داده‌اند. در ابتدا فاشیسم روی داد.

موسولینی و هوادارانش به دنبال تب و تاب‌های برخاسته از آشفتگی اوضاع ایتالیا پس از جنگ جهانی اول و احساس محرومیت عمومی در میان مردم این کشور نسبت به غنایم جنگ طی یک راهپیمایی نمادین توانستند رُم را در 1922 در اختیار گیرند و با وجود نظام پادشاهی، موسولینی به نمایندگی از جنبش فاشیسم قدرت را در دستان خود قبضه کرد.

در همین ایام، هیتلر نیز در آلمان وارد جریان‌های سیاسی شده بود، هر چند اولین اقدامش در اوج‌گیری به سوی قدرت، معروف به کودتای آبجو فروشی مونیخ، که نامش از محل تجمع هواداران هیتلر و بعضی از موتلفان وی گرفت، با شکست روبرو شد؛ ولی سرانجام توانست از یک سو با آمیزه‌ای از تبلیغات و اغواها و از دیگر سو ارعاب و خشونت با کسب بیشترین آراء انتخاباتی 1933، قدرت را در دست گیرد.

همین که هیتلر با انتخابات به قدرت رسید، سبب شد برخی از مدافعان لیبرال- دموکرات مانند پوپر به این نتیجه برسند که پیروزی در انتخابات تمامی وجه دموکراتیک نیست، بلکه امکان مستمر عزل قدرت مستقر و جایگزینی آن با حزب یا گروه و فرد دیگر، به وسیله سازوکار انتخاباتی است که نظام دارنده آن را شایسته نام دموکراسی می‌نماید. به این ترتیب، فاشیسم زودتر پا به عرصه حیات نهاد، لذا، با وجود تفاوت‌های این دو آموزه و نظام، گاه حکومت ناسیونال سوسیالیسم آلمان را نیز حکومت فاشیستی می‌نامند، هرچند، تعیین تاریخی آن به ایتالیا برمی گردد.

اینک توضیح این آموزه‌ها از زاویه دید مدعیان آنها، یعنی فاشیست‌ها و نازیست‌ها و پژوهشگران آنها ضروری است. موسولینی، در مقاله‌ای که در دائرة‌المعارف ایتالیا در 1932 به چاپ رسید، اصول فاشیستی را توضیح می‌دهد. همین مقاله بعدها به شکل کامل‌تر به صورت کتاب عرضه شد و مطالب دیگر در مورد زندگی موسولینی و وضعیت ایتالیا با دیدگاهی متمایل، در همان سال‌های اولیه انتشار و از سوی شجاع الدین شفا به فارسی ترجمه و منتشر شد (شفا، 1317، خلاصه‌ای از آن در فولادوند، [بی‌تا]).

در این مورد، نمی‌‌توان تقارن این اقدام را با گرایش‌ها و وضعیت حکومت رضا شاه نادیده گرفت. این اثر بیشتر به یک اعلامیه سیاسی- اعتقادی تبلیغاتی شبیه است و به طور پیوسته دو جریان در آن به هم آمیخته است؛ از یک سو محکوم کردن پی در پی نظام‌های غربی با ویژگی دموکراسی پارلمانی، فردگرایی رایج در آن جوامع، بی‌اخلاقی، شقاق و اختلاف در میان ملت‌ها که به طبقات اقتصادی منجر گردید و سوسیالیسم نیز حاصل آن است، و از دیگر سو، توجه به مزایا و ویژگی‌های فاشیسم است.

از نظر موسولینی، لیبرالیسم کلاسیک وظیفه تاریخی خود را که اعتراض علیه دولت‌های مطلقه بود به پایان رسانده و حال جای خود را باید به دولت که دیگر بیانی از خودآگاهی و اراده مردم است بسپارد. آشکارا در این میان، رد پای نوعی از هگلیسم عوامانه قابل تشخیص است. بدین ترتیب، فاشیسم موسولینی، فردگرایی و جستجوی منافع فردی را محکوم کرده است و جای آن را به دولت که مظهر خودآگاهی و کلیت ملت همچون موجودی تاریخی است می‌سپارد. فرد از نظر موسولینی تنها در جهت هماهنگی با دولت موضوعیت دارد.

موسولینی که فعالیت‌های سیاسی خود را با گرایش‌های سوسیالیستی آغاز کرده بود (مک‌اسمیت، 1363، فصل دوم) ابتدا خود را ضد سوسیالیست می‌نامد ولی در عین حال مایل است که به علل پیدایش سوسیالیسم که همان شکاف اقتصادی و بهره‌کشی سرمایه‌دارانه است، غلبه کند. بعد خواهیم دید که نازیسم و فاشیسم مصرانه خواهان حل مسائلی از قبیل تورم و بیکاری و در اختیار گرفتن نهادها و سازمان‌های کارگری همچون ابزار حکومتی بودند.

در کنار این مواضع سلبی، موسولینی، فاشیسم را گونه‌ای از زندگی توأم با الهامات اخلاقی و مذهبی تصویر می‌کند که نه تنها یک نظام حکومتی که حتی عالی‌ترین نظام فکری است. فاشیسم از نظر موسولینی، مظهر آزادی بوده، با خاستگاه ایتالیایی‌اش، دارای ماهیتی جهانی تلقی می‌گردد.

از نظر موسولینی، یک اروپای فاشیسم جایگزین مناسبی برای نظام‌های فرسوده لیبرال- دموکراتیک متکی بر نظام‌های انتخاباتی است.