عمو زنجیر باف

خورشید خانوم گفت: بزی جونم  بز مهربون، فردا مهمونم. زنجیر می خوام. زنجیر طلا. بهم قرض می دی؟

خانم بزی گفت: چرا نمی دم. بعد هم گردنبند زنگوله ای اش را در آورد و به خورشید خانوم داد. اما گردنبند اندازه خورشید خانم نبود.

برای همین خانم بزی گفت: خانم گاوی هم یک گردنبند قشنگ داره، شاید گردنبندش اندازه ات باشد.

خانم گاوی روی کوه دوم بود. خورشید خانم تا به او برسدظهر شده بود.

خانم خورشید گفت: گاوی جون گاو مهربون فردا مهمونم زنجیر می خوام زنجیر طلا. بهم قرض می دی؟

خانم گاوی علف روی دهانش را قورت داد و گفت: چرا نمی دم؟ بعد هم گردنبند زنگوله گاوی اش را در آورد و به خورشید خانم دا. اما مال او هم اندازه نبود.

خورشید خانم غصه دار شد. خانم گاوی گفت: این که غصه نداشت. غم نداشت. برو پیش عمو جون، عمو مهربون، عمو زنجیر باف یکی ببافه.

خانه عمو زنجیر باف روی کوه سوم بود. خورشید خام تا به عمو زنجیر باف برسه غروب شده بود.تا رسید آن جا گفت: عمو جون، عمو مهربون، عمو زنجیر باف،  فردا مهمونم. زنجیر می خوام. زنجیر طلا. برام می بافی؟

عمو زنجیر باف همه زنجیر ها رو که داشت در آورد. یک نگاه به خورشی خانوم کرد و یک نگاه به زنجیر هاش.

بعد گفت: فردا که بیای قبل مهمونی یه زنجیر خوب برات می بافم.

خورشید خانوم با خیال راحت رفت. صبح که آمد خانم بزی گفت: خورشید خانمی، عمو زنجیر باف، زنجیرت و بباف. پشت کوه انداخت.

خورشید خانم خندید و رفت. خانم گاوی که خورشید خانم را دید گفت: خورشید خانمی، عموزنجیر باف، زنجیرت و بباف، پشت کوه انداخت.

خورشید خانم ذوق کرد و رفت. وقتی رسید پیش عمو  زنجیر باف سلام کرد و گفت: عموجون، عمو مهربون، عمو زنجیر باف، زنجیر طلام و بافتی؟

عمو زنجیر باف از پشت کوه یک زنجیر بلند در آورد و گفت: یک زنجیر بافتم، بهتر از طلا.

بعد هم زنجیر را به خورشید خانم نشان داد یک زنجیر قشنگ که از رنگین کمان بافته بود.

خورشید خانم زنجیر را برداشت. به گردنش انداخت. خوش حال و شاد به مهمونی رفت.

مطالب مرتبط:
داستان عمو زنجیرباف و دزد دریایی
نگذاریم بازی ها فراموش شود
آی بازی بازی بازی

کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- نویسنده: افسانه موسوی گرمارودی