لاله های روحانی؛
طلبه شهید شاپور «محمدباقر» خلفیزاده
روزی به پدرش گفت: میخواهم راهی را معرفی کنم که با آن تمام گناهانمان بخشیده میشود؛ گفت: جبهه همان راه است. پدر و پسر به کردستان رفتند و پس از حدود 70 روز برگشتند. در اعزام دیگر هر دو در جزیره مجنون پرکشیدند و عند ربهم یرزقون شدند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/07/29 ساعت 14:05
روزی به پدرش گفت: میخواهم راهی را معرفی کنم که با آن تمام گناهانمان بخشیده میشود؛ گفت: جبهه همان راه است. پدر و پسر به کردستان رفتند و پس از حدود 70 روز برگشتند. در اعزام دیگر هر دو در جزیره مجنون پرکشیدند و عند ربهم یرزقون شدند.
طلبه شهید شاپور (محمدباقر) خلفیزاده در سال 1344ش در روستای «زنگیر» از توابع شهرستان گرمی استان اردبیل به دنیا آمد. دوران کودکی را در کنار پدر انقلابی و متدین خود سپری کرد. وقتی دوره راهنماییاش را تمام کرد وارد حوزه علمیه تبریز شد و تا زمان شهادتش مشغول تحصیل مقدمات بود.
▪ حالات و خاطرات شهید از زبان مادر
مادر شهید میگوید: در حوزه علمیه تبریز، شاپور را «محمدباقر» صدا میزدند. تقوای او در حوزه زبانزد بود. آرزوی قلبیاش شهادت بود. یکبار که به مرخصی آمده بود، به من گفت: خیلی از دوستانم جلوی چشمم شهید شدند، دعا کن به آرزویم برسم. چشمش به دهانم بود و من دعا کردم: خدایا آرزویش را مستجاب کن. در طول سه سال تحصیلش در حوزه، شش بار به جبهه رفت، ولی در آخرین اعزام به برادرش گفته بود که این بار شهید میشوم و شد.
شاپور همیشه به من میگفت: اگر حجابت را رعایت نکنی، در قیامت شفاعتت نمیکنم. از پسر داییام شنیدم که همسر و پسرم هر دو در سال 1363 در عملیات بدر در جزیزه مجنون بر اثر بمباران شیمیایی در آب شهید شدند. در طول 22 سال زندگی با همسرم هیچوقت ندیدم بدون وضو سر سفره بنشیند. اگر چیزی از سال قبل میماند، نمیگذاشت قبل از جدا کردن خمس، کسی به آن دست بزند. به هر شش پسرمان توصیه کرده بود تا برای طلبگی به حوزه بروند. گفتنی است که جنازه طلبه شهید خلفیزاده به همراه پدر بزرگواراش در زادگاهش به خاک سپرده شد.
▪ شفای مریض بعد از شهادت
مادر شهید میگوید: پسرم مهدی مریض شده بود و سرفه میکرد. شبی در خواب دیدم که شاپور مرا به جای سرسبزی برد و گفت: اینجا بهشت است، میبینی چه زیباست. میخواستیم از هم خداحافظی کنیم که گفت: داروی مهدی را آوردم. از خواب بیدار شدم دیدم مهدی آرام خوابیده و از سرفههایش خبری نیست!!
▪ وصیتنامه شهید
خداوندا تو آگاه هستی که من با آگاهی تمام، این راه را انتخاب کردم و برای محکم شدن پایههای دین و آماده شدن ظهور امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف جانم را قربانی میکنم. آنقدر به جبهه میروم و میجنگم تا اینکه یا پیروز شوم و یا به شهادت برسم.
طلبه شهید شاپور (محمدباقر) خلفیزاده در سال 1344ش در روستای «زنگیر» از توابع شهرستان گرمی استان اردبیل به دنیا آمد. دوران کودکی را در کنار پدر انقلابی و متدین خود سپری کرد. وقتی دوره راهنماییاش را تمام کرد وارد حوزه علمیه تبریز شد و تا زمان شهادتش مشغول تحصیل مقدمات بود.
▪ حالات و خاطرات شهید از زبان مادر
مادر شهید میگوید: در حوزه علمیه تبریز، شاپور را «محمدباقر» صدا میزدند. تقوای او در حوزه زبانزد بود. آرزوی قلبیاش شهادت بود. یکبار که به مرخصی آمده بود، به من گفت: خیلی از دوستانم جلوی چشمم شهید شدند، دعا کن به آرزویم برسم. چشمش به دهانم بود و من دعا کردم: خدایا آرزویش را مستجاب کن. در طول سه سال تحصیلش در حوزه، شش بار به جبهه رفت، ولی در آخرین اعزام به برادرش گفته بود که این بار شهید میشوم و شد.
شاپور همیشه به من میگفت: اگر حجابت را رعایت نکنی، در قیامت شفاعتت نمیکنم. از پسر داییام شنیدم که همسر و پسرم هر دو در سال 1363 در عملیات بدر در جزیزه مجنون بر اثر بمباران شیمیایی در آب شهید شدند. در طول 22 سال زندگی با همسرم هیچوقت ندیدم بدون وضو سر سفره بنشیند. اگر چیزی از سال قبل میماند، نمیگذاشت قبل از جدا کردن خمس، کسی به آن دست بزند. به هر شش پسرمان توصیه کرده بود تا برای طلبگی به حوزه بروند. گفتنی است که جنازه طلبه شهید خلفیزاده به همراه پدر بزرگواراش در زادگاهش به خاک سپرده شد.
▪ شفای مریض بعد از شهادت
مادر شهید میگوید: پسرم مهدی مریض شده بود و سرفه میکرد. شبی در خواب دیدم که شاپور مرا به جای سرسبزی برد و گفت: اینجا بهشت است، میبینی چه زیباست. میخواستیم از هم خداحافظی کنیم که گفت: داروی مهدی را آوردم. از خواب بیدار شدم دیدم مهدی آرام خوابیده و از سرفههایش خبری نیست!!
▪ وصیتنامه شهید
خداوندا تو آگاه هستی که من با آگاهی تمام، این راه را انتخاب کردم و برای محکم شدن پایههای دین و آماده شدن ظهور امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف جانم را قربانی میکنم. آنقدر به جبهه میروم و میجنگم تا اینکه یا پیروز شوم و یا به شهادت برسم.