لاله های روحانی؛
طلبه شهید جعفر جهازی
برای خواندن نماز مغرب و عشاء به مسجد میرفتیم که جعفر گفت: میخواهم به حوزه علمیه بروم، گفتم: پس دانشگاه چه میشود؟ گفت: دانشجوی زیادی داریم و دانشگاه هم لازم است، ولی تقویت حوزههای علمیه به نفع انقلاب میباشد، میخواهم در حوزه، یکی از سربازان امام خمینی قدسسره باشم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/07/29 ساعت 14:05
طلبه شهید جعفر جهازی از طلاب رزمنده و تأثیرگذار خطه اردبیل بود که در سال 1338 در خانوادهای مذهبی بهدنیا آمد. او تحصیلات کلاسیک را تا اخذ دیپلم کشاورزی ادامه داد، ولی پس از آن به حوزه علمیه قم رفت. یکی از دوستانش میگوید: «برای خواندن نماز مغرب و عشاء به مسجد میرفتیم که جعفر گفت: میخواهم به حوزه علمیه بروم، گفتم: پس دانشگاه چه میشود؟ گفت: دانشجوی زیادی داریم و دانشگاه هم لازم است، ولی تقویت حوزههای علمیه به نفع انقلاب میباشد، میخواهم در حوزه، یکی از سربازان امام خمینی قدسسره باشم.»
▪ تربیت یافته مسجد
حجةالاسلام سیدحسن عاملی میگوید: «جعفر جهازی به همراه محمدرضا شجری تربیت یافته مسجد اعظم است. استعداد خاص و کمنظیری در مدیریت و کیاست داشت. ضربههای زیادی به منافقین زد، به لطایفالحیلی جزوات و نشریات را از دست آنان بیرون میبرد. با توان بدنی و فکری فوقالعادهاش تصمیم گرفت به سلک روحانیت در آید. همان روزها همراه محمدرضا شجری به مدرسه مؤمنیه قم آمدند و چند وقتی درسشان را با من خواندند. در حوزه هم آرام نگرفتند و به جبهه رفتند و از آنجا پرکشیدند سوی خدا».
▪ مبارزه علیه رژیم پهلوی و منافقین
جعفر، ورزشکار و دارای بدنی نیرومند و قوی بود. نوشتهاند که در بهمن 57 روزی که مأمورهای رژیم در ساختمان شهربانی به سمت مردم هجوم آورده بودند، جعفر از طبقه دوم ساختمان به پایین پرید و از محیط گریخت. پس از انقلاب، در پاسداری از این درخت نوپا تلاش و زحمت زیادی کشید. او فرمانده عملیاتی بسیج هم بود و شب و روز با منافقین جنگ و گریز داشت. ایشان از خودش یک موتوری داشت که در خدمت کارهای انقلاب گذاشته بود. اعلامیهها امام خمینی قدسسره توسط ایشان و نیز طلبه شهید نادر دیرین بهدست نیروهای انقلابی و سپس مردم میرسید.
▪ خاطرهای از شهید
حجةالاسلام کاظم معاضدی از دوستان شهید نقل میکند: اواخر اسفند سال 1360 به جبهه رفتم، جعفر آن روزها در قم درس طلبگی میخواند. شاپور برزگر که فرمانده گروهان بود. ما را با خودش به سوسنگرد برد. روزی در یکی از خیابانها با مینیبوس جابجا میشدیم که شاپور به راننده گفت: نگهدار. پیاده شد، دیدیم جعفر جهازی و محمدرضا شجری آنجا هستند، که از قم اعزام شده بودند. شاپور آن دو را با اصرار به گروهان آورد و سعی کرد مسئولیتی به جعفر بدهد، ولی جعفر قبول نکرد و گفت: شرط ماندنم این است که هیچ مسئولیتی نداشته باشم. فقط رزمندهام، دستور بدهید اطاعت میکنم. شاپور گفت: حداقل بیا جانشین گردان باش. خندید و گفت: من فقط رزمندهام.
▪ حضور در میدان نبرد
پس از شروع جنگ تحمیلی از حوزه علمیه قم، روانه مناطق جنگی جنوب کشور شد. او در ماجرای محاصره و سقوط خرمشهر به همراه بیستودو تن دیگر از همرزمانش در برابر تعداد زیادی از نیروهای بعثی عراقی مقاومت نمود.
با شرکت در عملیات بیتالمقدس در سال 61 که به آزادسازی خرمشهر انجامید، به آرزوی قلبیاش که راندن بعثیها از خرمشهر و آزادیسازی آن بود، رسید، هر چند به قیمت از دست دادن جان شیرین خودش بود؛ زیرا معتقد بود که ارزشهای اسلامی با خون دادن، ماندگاری و طراوت پیدا میکند.
برادر شهید میگوید:
حجةالاسلام صالح جهازی (مطهری راد) برادر شهید میگوید: «پس از شهادت جعفر، جنازهاش نیامد. با تعدادی از دوستان به خرمشهر رفتیم، بعثیها ما را دیدند و بهخاطر تیراندازیشان برگشتیم. بعداز بیستوسه روز جنازه جعفر را آوردند. شک داشتم که خودش باشد. وقتی به پای جسد دست زدم، از آن محبتی در دلم افتاد و گفتم: جعفر همینه! کلیههای مادرم از کار افتاده بود، گفتم: چرا اینطوری شدی؟ گفت: پنج سال است که زیاد آب نمیخورم. یکبار جعفر زنگ زد و گفت: مادر! جبهه هوا خیلی گرم است. هر وقت آب میخوری به یاد من هم باش. از آن روز آب کم میخوردم.»
منبع: علمداران عشق
▪ تربیت یافته مسجد
حجةالاسلام سیدحسن عاملی میگوید: «جعفر جهازی به همراه محمدرضا شجری تربیت یافته مسجد اعظم است. استعداد خاص و کمنظیری در مدیریت و کیاست داشت. ضربههای زیادی به منافقین زد، به لطایفالحیلی جزوات و نشریات را از دست آنان بیرون میبرد. با توان بدنی و فکری فوقالعادهاش تصمیم گرفت به سلک روحانیت در آید. همان روزها همراه محمدرضا شجری به مدرسه مؤمنیه قم آمدند و چند وقتی درسشان را با من خواندند. در حوزه هم آرام نگرفتند و به جبهه رفتند و از آنجا پرکشیدند سوی خدا».
▪ مبارزه علیه رژیم پهلوی و منافقین
جعفر، ورزشکار و دارای بدنی نیرومند و قوی بود. نوشتهاند که در بهمن 57 روزی که مأمورهای رژیم در ساختمان شهربانی به سمت مردم هجوم آورده بودند، جعفر از طبقه دوم ساختمان به پایین پرید و از محیط گریخت. پس از انقلاب، در پاسداری از این درخت نوپا تلاش و زحمت زیادی کشید. او فرمانده عملیاتی بسیج هم بود و شب و روز با منافقین جنگ و گریز داشت. ایشان از خودش یک موتوری داشت که در خدمت کارهای انقلاب گذاشته بود. اعلامیهها امام خمینی قدسسره توسط ایشان و نیز طلبه شهید نادر دیرین بهدست نیروهای انقلابی و سپس مردم میرسید.
▪ خاطرهای از شهید
حجةالاسلام کاظم معاضدی از دوستان شهید نقل میکند: اواخر اسفند سال 1360 به جبهه رفتم، جعفر آن روزها در قم درس طلبگی میخواند. شاپور برزگر که فرمانده گروهان بود. ما را با خودش به سوسنگرد برد. روزی در یکی از خیابانها با مینیبوس جابجا میشدیم که شاپور به راننده گفت: نگهدار. پیاده شد، دیدیم جعفر جهازی و محمدرضا شجری آنجا هستند، که از قم اعزام شده بودند. شاپور آن دو را با اصرار به گروهان آورد و سعی کرد مسئولیتی به جعفر بدهد، ولی جعفر قبول نکرد و گفت: شرط ماندنم این است که هیچ مسئولیتی نداشته باشم. فقط رزمندهام، دستور بدهید اطاعت میکنم. شاپور گفت: حداقل بیا جانشین گردان باش. خندید و گفت: من فقط رزمندهام.
▪ حضور در میدان نبرد
پس از شروع جنگ تحمیلی از حوزه علمیه قم، روانه مناطق جنگی جنوب کشور شد. او در ماجرای محاصره و سقوط خرمشهر به همراه بیستودو تن دیگر از همرزمانش در برابر تعداد زیادی از نیروهای بعثی عراقی مقاومت نمود.
با شرکت در عملیات بیتالمقدس در سال 61 که به آزادسازی خرمشهر انجامید، به آرزوی قلبیاش که راندن بعثیها از خرمشهر و آزادیسازی آن بود، رسید، هر چند به قیمت از دست دادن جان شیرین خودش بود؛ زیرا معتقد بود که ارزشهای اسلامی با خون دادن، ماندگاری و طراوت پیدا میکند.
برادر شهید میگوید:
حجةالاسلام صالح جهازی (مطهری راد) برادر شهید میگوید: «پس از شهادت جعفر، جنازهاش نیامد. با تعدادی از دوستان به خرمشهر رفتیم، بعثیها ما را دیدند و بهخاطر تیراندازیشان برگشتیم. بعداز بیستوسه روز جنازه جعفر را آوردند. شک داشتم که خودش باشد. وقتی به پای جسد دست زدم، از آن محبتی در دلم افتاد و گفتم: جعفر همینه! کلیههای مادرم از کار افتاده بود، گفتم: چرا اینطوری شدی؟ گفت: پنج سال است که زیاد آب نمیخورم. یکبار جعفر زنگ زد و گفت: مادر! جبهه هوا خیلی گرم است. هر وقت آب میخوری به یاد من هم باش. از آن روز آب کم میخوردم.»
منبع: علمداران عشق