تبیان، دستیار زندگی

حرف های کمی تا قسمتی جدی (2)

هوای خوب پاییز و گذروندن یه روز تعطیل خوب، می تونست با یه خواب آروم تکمیل بشه که انگار یه چیزی به اسم ناخودآگاه باز قاعده های منو به هم زد...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : ندا داودی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
موفقیت، سختی زندگی، روزمره نوشت، دلنوشته

شاید نشه به خواب دیشب من کابوس گفت اما قطعا رویا هم نبود و وقتی بیدار شدم حال خوبی نداشتم. پرت شده بودم به چند سال قبل، به بهترین روزای نوجوونی که تو استرس ماراتن کنکور و آینده و رسیدن به آرزوهای دیگران، بجای رنگی رنگی، خاکستری گذشت. شاید برای همینه که روز اول مهر بجای اینکه دلم قنج بره برای بوی دفتر و کتاب نو، یجور دلهره ی عجیب میاد سراغم. دیدن بچه هایی که با کیف و کوله های بزرگ صبح زود عازم رفتن به مدرسه هستن، باعث نمی شه بگم: خوشبحالتون چه روزای خوبی رو می گذرونید. یاد امتحان ها، کارنامه، شاگرد اول و دوم، رقابت با دوستی که کنار دستت میشینه و زنگ تفریح هایی که با استرس امتحان زنگ بعد می گذشت هنوز نگرانم می کنه.

الان دیگه روزهای زیادی گذشته و باید پسرم رو بیدار کنم تا بره به مدرسه. بدون اینکه بفهمه برنامه های درسیش رو چک کردم که نکنه چیزی از قلم بیافته. هنوز نگرانم. بهش نگاه می کنم و دلم نمی خواد اون فکر کنه زندگی یه مسابقست که باید از همه جلو بزنه و اول به خط پایان برسه. دوست دارم از همین حالا بفهمه خط پایانی نیست نه برای آرزوهای ما نه کارهای زندگی.

کاش می شد معلمش بجای تاکید در خریدن کمک درسی های بیشتر، بهش یاد بده مهم اینه از دیروز خودش جلو بزنن چون مسابقه ی اصلی بین هرکس با خودش برگزار میشه. شرایطی که داشته، علایقی که داره و آینده ای که می تونه و باید باتوجه به توانایی هاش بسازه. بهش یاد بده دنیای پیش روش قرار نیست بدون مشکل باشه و همه چیز مثل قصه ها،خوب و خوش تموم شه. اون قراره که بتونه تو سخت ترین شرایط هم دلش گرم باشه به آسمون و با آرامش کارش رو پیش ببره و حال خوب در لحظه رو باچیزی عوض نکنه.

کاش پسرم لابلای کتاب های مدرسش درسی هم داشته باشه که یاد بگیره در آینده نمی تونه هیچ کس رو مقصر ناکامی هایی بدونه که از شرایط اصلی زندگی همه هست و باید مسئولانه با تمام آنچه خداوند از توانایی بهش داده، خوب زندگی کنه.

کاش یکی از معلم هاش، وقتی که قراره امتحان بگیره، ازشون بخواد تا کتاب و دفترها رو ببندن و تجربه کنن و بدون ترس از تجربه هاشون حرف بزنن. براشون توضیح بده نفر اول کنکور وقتی چند ماه از کسب این رتبه ی استثنایی بگذره، دیگه نمی تونه به اعتبار رفتن به بهترین دانشگاه آروم بخوابه و حال خوبی رو تجربه کنه مگر اینکه یاد گرفته باشه حس و حال خوب درونش رو به موفقیت های بیرون گره نزنه و برای داشتن چیزی که دیگران موفقیت تعریف می کنن، تلاش نکنه.

بیدارش می کنم تا آماده بشه برای مدرسه، با عجله دفتر کار اضافش رو برمی داره و می گه: امروز از همه ی بچه ها بیشتر ستاره می گیرم چون مطمئنم هیچ کس به اندازه ی من تمرین خارج از تکالیف اجباری انجام نداده...

و من فکر می کنم چه مسیر سختی پیش رومه که باید تک و تنها بهش یاد بدم ستاره ی اصلی تو قلب خودشه و آرامشی که به دست میاره.



مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.