نعمت دیدار
مانده به ره دیده این عاشق شیدای تو
درانتظار دیدن روی دل آرای تو
کی ز در آیی که شوم محوتماشای تو؟
ای به سفر رفته که چشمم به رهت شد سپید
به دیدگان خود کشم خاک کف پای تو
اگر شود قسمت من نعمت دیدار تو
خلق جهان ریزه خور خوان عطایای تو
بهره ور از سفره احسان تو تنها نه من
جهان منور شود از آن ید بیضای تو
روزی اگر دست برون آوری از آستین
قبول حق نمی شود؛ مگر به امضای تو
به حق حق، عقاید و صفات و اعمال کس
نیاز بیمار تو باشد به مداوای تو
طبیب دردهای این "ملتجی"ات جز تو کیست؟
کجا به غیر تو-ای دوست- التجا دارم؟
منی که در همه عالم فقط ترا دارم
خوشم از این که ترا دارم و خدا دارم
از آن جهت که به تو الحق بقیه اللهی
که افتخار گداییت سال ها دارم
حواله ام مده برغیرخویشتن؛ ای دوست
من آن سگم که به این آستان وفا دارم
اگر به قهر برانی مرا، نخواهم رفت
دعا به جان تو هر صبح و هر مسا دارم
همیشه نقش جمال تو هست درنظرم
که من بهای لقای ترا کجا دارم؟
بیا و نعمت دیدار رایگانم ده
امید مغفرت و بخشش و عطا دارم
مزن به سینه من دست رد که من از تو
مگو: زدادن پاسخ به تو ابا دارم
به "ملتجی" - که صدا می زند تو را از دل
شعری از مهندس علی اصغر یونسیان از کتاب نوای فراق