هیس! ساکت!
یک داستان زیبا و خواندنی درمورد مگس و گنجشک های شیطون و پر سر و صدا که عمو هیس قصه ما را اذیت می کنند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1397/08/26 ساعت 08:00
یک مگس روی شیشه نشسته بود و وِزوِز می کرد. عمو هیس با مگس کش کوبید روی شیشه و فریاد زد: هیس، ساکت، حوصله ندارم! مگس جاخالی داد و در رفت.
گنجشک ها پشت پنجره جیک جیک می کردند. عمو هیس آن ها را کیش کرد و فریاد زد: هیس، ساکت، حوصله ندارم! گنجشک ها پر زدند و روی سیم برق نشستند.
باد مشغول بازی بود و توی پرده فوت می کرد؛ یواش یواش هو هو می کرد. عمو هیس پرده را عقب کشید و فریاد زد: هیس! ساکت! حوصله ندارم. آن وقت پنجره را محکم بست. دماغ باد خورد به شیشه!
باد لجش گرفت. عصبانی شد؛ تند شد؛ دور خانه دوید؛ از پنجره ی آشپزخانه رفت تو؛ ظرف های روی میز را تکان داد و تق و توق کرد!
در و پنجره را به هم کوبید و ترق تروق کرد!
روزنامه ها را پخش و پلا کرد و پلق پلوق کرد!
عمو هیس فریاد زد: این جا چه خبره؟ هیس، ساکت!
اما باد ساکت نشد. هی توی خانه دوید و سر و صدا کرد.
عمو هیس بلند شد. درها را بست؛ پنجره ها را باز کرد. روزنامه ها را جمع کرد، ظرف ها را توی جاظرفی گذاشت و همه جا را مرتب کرد. عمو خسته شد.
پرده را باز کرد. روی مبل جلوی پنجره نشست و گوش داد. مگس پشت شیشه نشسته بود و وزوز می کرد. گنجشک ها برگشته بودند پشت پنجره و جیک جیک می کردند. باد رفته بود بیرون و یواش توی پرده فوت می کرد.
عمو هیس خمیازه ای کشید و آهسته گفت: آخیش عجب سکوتی!
مطالب مرتبط:
بزی بود و بزی نبود
خانه ای به بزرگی یک کلاه کشی
آش خاله پیرزن
کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: ماهنامه رشد نوآموز