تبیان، دستیار زندگی

روانشناسی مهاجرت و جنایت قومیت‌های اروپا در «قسمت آقاکمال»

رمان پلیسی «قسمت آقاکمال» اثری خوب و موفق از ژاکوب آرژونی نویسنده آلمانی است که در آن روانشناسی و روحیات گروه‌های مختلف مافیایی شهر فرانکفورت به تصویر کشیده می‌شود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 رمان پلیسی «قسمت آقاکمال»

 رمان پلیسی «قسمت آقاکمال» یکی از سلسله‌کتاب‌های ژاکوب آرژونی نویسنده جوان و فقید آلمانی است که شخصیت محوری آن‌ها کمال کایانکایا کارآگاه خصوصی ترک‌تبار است. این کتاب هفتادوهفتمین عنوان مجموعه «نقاب» است که انتشارات جهان کتاب چاپ می‌کند و نسخه اصلی‌اش در سال ۲۰۰۱ چاپ شده است.

درباره ادبیات پلیسی آلمان پیش‌تر مطلب چشیدن طعم معما، روانشناسی و وحشت در یک رمان را درباره رمان «کلکسیونر چشم» نوشته سباستین فیتسک با ترجمه زهره صبوحی نوشته‌ایم که سال ۹۳ توسط انتشارات شورآفرین منتشر شد و همچنین مطلب حرکت ادبی غیرفاشیستی آلمان ها/کارآگاه ترک گره گشایی می‌کند را؛ که نقد اولین رمان ژاکوب آرژونی یعنی «تولدت مبارک آقا کمال!» بود.

در این مطلب قصد داریم به یکی دیگر از رمان‌های پلیسی آرژونی با محوریت همین کارآگاه بپردازیم؛ «قسمت آقا کمال». این رمان طرح قصه‌ چندان پیچیده‌ای ندارد اما خوب و سرگرم‌کننده است. چند گره معمایی هم در آن وجود دارند که به موقع باز می‌شوند. در این بین، باید به ترجمه خوب و روان ناصر زاهدی و استفاده‌ مناسبش از اصطلاحات کوچه‌بازاری ایرانی و تطابق‌شان با زبان اصلی رمان اشاره کنیم که موجب پذیرش بهتر و باور شخصیت کمال کایانکایا توسط مخاطب می‌شود.

شخصیت کمال کایانکایا


جالب است که شخصیت اصلی رمان‌های پلیسی آرژونی یک مرد ترکیه‌ای است که به عنوان یک مهاجر در آلمان زندگی می‌کند. این مرد، شخصیتی مانند کارآگاه‌های خصوصی‌ای چون فلیپ مارلو یا سم اسپید معروف دارد که مخاطبان جدی ادبیات پلیسی به مدد قلم ریموند چندلر و دشیل همت آن‌ها را می‌شناسند. کمال، مردی اخلاق‌مدار نیست اما اصول انسانی و عاطفی را رعایت می‌کند. ترک بودنش هم دلیلی برای مسلمان و معتقد بودنش نیست و سبک زندگی‌اش کاملا شبیه به دو کارآگاه داستانی مورد اشاره است. ضمن این‌که کایانکایا به عنوان جزئی از دنیای جرم و جنایت شهر فرانکفورت، تثبیت شده است.

اولین رمانی که آرژونی با محوریت این شخصیت نوشت، «تولدت مبارک تُرکه!» بود که با ترجمه ناصر زاهدی و عنوان «تولدت مبارک آقا کمال!» در قالب همین مجموعه نقاب چاپ شد. این رمان برای اولین بار در سال ۱۹۸۵ چاپ شد و فیلمی سینمایی نیز با اقتباس از آن ساخته شد. آرژونی «تولدت مبارک ترکه!» را در ۲۲ سالگی نوشت و پس از آن عناوین دیگری را با محوریت شخصیت کایانکایا روانه بازار نشر کرد. «تولدت مبارک آقا کمال»، «به سلامتی آقاکمال»، «مرد است و قتلش آقا کمال» و «قسمت آقا کمال» (که سال گذشته چاپ شد) عناوینی بودند که پس از «تولدت مبارک آقا کمال!» با ترجمه ناصر زاهدی و در قالب مجموعه نقاب چاپ شدند. زاهدی، از آلمانی به فارسی ترجمه می‌کند و پیش‌تر چند مجموعه‌داستان کوتاه پلیسی را از نویسندگان آلمانی‌زبان ترجمه کرد که در قالب همین مجموعه چاپ شدند. این مجموعه‌داستان‌ها توسط کارستن کلمان و ولف برومل گردآوری شده‌ بودند.

«قسمت آقا کمال» یکی از رمان‌های خوب آرژونی است که می‌توان روانشناسی شخصیت کمال کایانکایا را در آن بررسی کرد. «موکل‌های این‌جوری را دوست داشتم، پولدار و ساده» جملاتی این‌چنینی نشان از مردِ رند بودن آقا کمال دارند که گاه و بیگاه در روایت اول‌شخصش از اتفاقات قرار گرفته‌اند. برخی دیگر از جملات کتاب که درباره شخصیت این کارآگاه هستند، در قالب کنایه‌ها و استعاراتی بیان می‌شوند که از طرف شخصیت‌های دیگر بیان می‌شوند و یا کایانکایا با ذهن‌خوانی‌های خود آن‌ها را روایت می‌کند. مثلا: «سعی کرد بخندد و چشمکی به من زد، انگار می‌خواست بگوید کایانکا دوست قدیمی،‌ خوب می‌شناسمت، پوست کلفت، اما دل نازک.»

کمال کایانکایا همان‌طور که اشاره شد، مدل امروزی‌تر فیلپ‌ مارلو یا سم اسپید است که کتک‌خور ملسی دارد و در مواجهه مستقیم با اربابان جرم و جنایت، کتک خورده، لب و لوچه‌اش خونی شده و لباس‌هایش پاره می‌شوند. او که زرنگ و کارکشته است، همان‌طور که خود می‌گوید، دلایل را کسل‌کننده چیز دنیا می‌داند و شهر فرانکفورت را دوست می‌دارد؛ که به نظر می‌رسد این محبت، از نویسنده اثر یعنی ژاکوب آرژونی به او رسیده باشد. چون آرژونی خود متولد فرانکفورت است و این علاقه را به شخصیت داستانی مخلوقش نیز منتقل کرده است.

بستر مکانی شهر فرانکفورت در داستان


آرژونی بیشتر روی اتفاقات متمرکز است و چندان به توصیف بستر مکانی اتفاقات نمی‌پردازد. اما در حدی که فضاسازی کمی صورت بگیرد، جملاتی در قصه مطرح می‌شوند که از حال و هوای مکان حکایت دارند: «در این صبح فرانکفورت جوّی همچون حال و هوای محوطه چمن استخر روباز و گردهمایی وسط میدان دهکده را داشت.» فرانکفورتی که شخصیت آقا کمال در این رمان توصیف می‌کند، دو چهره دارد؛ اولی پیشرفته و متمدن که آسمان‌خراش‌هایش را به رخ می‌کشد و دوم چهره‌ای که در محله‌های پایین‌دستی مثل محله راه‌آهن خود را نشان می‌دهد و مربوط به جهان جرم و جنایت و بزهکاری گروه‌های تبهکاری است.

برخی از توصیفات محله راه‌آهن در رمان «قسمت آقاکمال» مخاطب را به یاد رمان «مهاجر خوشبخت» اثر ماریو پوزو می‌اندازد: «خیابان‌های محله راه‌آهن بین سه تا ارباب آلمانی، آلبانیایی، ترک تقسیم شده بود و همه، حتی پلیس نیز از این نظم حساب‌شده خبردار و راضی بودند.» و یا «از آلمان، اتریش،‌ ایتالیا،‌ آلبانی، رومانی، ترکیه، یوگسلاوی، روسیه، بلاروس، و یک مشت کشورهای امریکای جنوبی. آدم این احساس را داشت که در محله راه‌آهن فرانکفورت یک جور المپیک تبهکاری برگزار شده باشد.»

در «قسمت آقا کمال» چندین بار به آسمان‌خراش‌های فرانکفورت اشاره می‌شود. به عنوان مثال در صفحه ۳۷ کتاب می‌خوانیم: «هر حال و روزی هم داشته باشم، وقتی که وارد فرانکفورت می‌شوم، دلم باز می‌شود. شاید به این دلیل است که این ساختمان‌های تنگ هم، تصویری از محلی متمرکز و قدرتمند را به آدم می‌دهند که خود آدم هم در این بین جایی دارد.»

مساله مهاجرت و اقامت در اروپا


موضوع مهاجرت از کشورهای جهان‌سومی و کمترتوسعه‌یافته به کشورهای اروپایی چون آلمان، یکی از موضوعاتی است که می‌توان به طور مستقیم و غیرمستقیم، پرداختش را در آثار آرژونی با محوریت شخصیت کمال کایانکایا مشاهده کرد. خود کایانکا نیز یک ترک است که در فرانکفورت زندگی می‌کند. به هر حال با توجه به این‌که ایران و ترکیه از نظر سطح زندگی و توسعه‌یافتگی در جایگاه‌های نسبتا مشابه و نزدیکی قرار دارند، این موضوع می‌تواند برای مخاطب ایرانی رمان‌های کارآگاه کمال جالب باشد. چون خیلی از ایرانی‌ها با مشکلاتی که در سفارتخانه‌های کشورهای اروپایی برای گرفتن اقامت و گرین‌کارت وجود دارد، آشنا هستند.

در رمان «قسمت آقاکمال» کایانکایا به خاطر کمک به یک دوست برزیلی وارد ماجرا می‌شود و بهانه شکل‌گیری اتفاقات رمان هم همین کمک کردن است. مرد برزیلی یک رستوران‌دار است که خطر باج‌گیری یک باند مافیایی از رستورانش روبروست. در جایی از صفحات رمان، مرد برزیلی شروع به گلایه از وضعیت زندگی‌اش می‌کند، و می‌گوید:

«بیش از بیست ساله که اینجا هستم، کار می‌کنم، زندگی می‌کنم و الی آخر. هر سال باید برم اداره امور خارجیان تا اقامتم رو تمدید کنم. اونم به دست آدم‌هایی که سنشون کمتر از سال‌هاییه که من در فرانکفورت به سر می‌برم و براشون هم فرقی نمی‌کنه که در فرانکفورت هستن یا چه می‌دونم در بیلفلد. اما برا من فرق می‌کنه. من اولین پولم رو اینجا درآوردم، اولین خونه‌مو اینجا اجاره کردم و برای اولین بار اینجا درست و حسابی عاشق شدم. دیگه از همه این چیزها چیز زیادی باقی نمونده، ولی این شهر یادم می‌ندازه که آدم می‌تونه دست به کاری بزنه و موفق باشه.»

یا کمی بعدتر همین شخصیت در درددل‌هایش، درباره تمدید اجازه اقامتش در آلمان می‌گوید:

«... اما همون‌طور که گفتم، هر سال باید گدایی کنم،‌ تا یک سال دیگه اجازه موندن داشته باشم. هر بار باید ثابت کنم که کار و خونه دارم و محتاج کسی نیستم و از کیسه شهرداری و دولت نمی‌خورم. اون‌وقت توی سالن انتظار میون همه اون مادرمرده‌ها می‌شینم که کفش‌هاشونو واکس زدن، لباس تمیز پوشیدن تا روی آقای مولر یا مایر تاثیر مثبتی بگذارن. همه عرق می‌ریزن، سیگار می‌کشن، بعضی روی زمین می‌شینن، چون به اندازه کافی صندلی وجود نداره. و بعد از سه چهار ساعت، وقتی عاقبت نوبتت شد،‌ دیگه ازت یک چیز مچاله بوگندو باقی مونده، که آدم به آقای مولر یا مایر حق می‌ده وقتی دیدت بهت بگه:‌ تو با اون قیافه مفلوکت تو مملکت زیبای ما چه غلطی می‌کنی؟»

نکته جالب، نگرش شخصیت کمال به همین مساله مهاجرت و اقامت و جایگاه مرد برزیلی در این میان است. کمال خود یک مهاجر است و به نوعی در جامعه جرم و جنایت شهر فرانکفورت جاگیر و اپیدمی شده است. حالا اوست که به عنوان صاحبخانه - با لحن طنزی طلبکارانه - به مرد برزیلی نگاه می‌کند و درباره‌اش می‌گوید:

«پیش خودم مجسم کردم که سال دیگر مقابل رستورانش به نام "گرمانیا" می‌ایستد و وقتی از او بپرسید از چه چیز آلمان از همه بیشتر خوشت می‌آید،‌ جواب خواهد داد: خیابان‌های تمیزش، و شاید در همین موقع من از یکی از بارهای مقابلش بیرون می‌آیم و یک پاکت سیگار خالی روی زمین می‌اندازم و آن‌وقت او به من اشاره خواهد کرد و می‌گوید:‌ می‌بینید؟ این هم مثال و نماد بی‌میلی  به ادغام و تحلیل در جامعه - فکر می‌کنم باید اذعان کنم ما نباید چنین رفتاری را تحمل کنیم.»

غیر از مواجهه‌ای که کمال کایانکایا در این رمان با رستوران‌دار برزیلی یا همکارش اسلیبوسکی و همچنین دسته‌های مافیایی ترک، آلبانیایی، صرب، آلمانی و ... دارد، با مردم معمولی جامعه آلمان نیز روبروست که یکی‌شان مرد سبزی‌فروش منحرف است و دیگری خانم دکتری که درباره دین اسلام تحقیق می‌کند و آقای کارآگاه باید دنبال سگ گمشده او بگردد. جالب است که سگ گمشده هم از نژاد ژرمن شپرد است و شاید انتخاب این نژاد، کنایه یا معنایی داشته باشد. به هر حال، کمال کایانکایا باید به دنبال سگ خانم محقق باشد اما مرتب با دروغ‌هایش او را سر می‌دواند که به دنبال سگش است اما در واقع به دنبال باند مافیایی ناشناسی است که به تازگی در محله راه‌آهن ریشه دوانده است. در جایی از مواجهه ذهنی کمال با این خانم آلمانی می‌خوانیم: «از خودم می‌پرسیدم، تا کی می‌توانم برای او یک ترک چشم و ابرو مشکی باشم. زیرا معلوم بود که این خانم محقق اسلام در دفترچه تلفن، مرا به خاطر اسمم انتخاب کرده بود، و خب معلوم است که در برخورد اولمان کلی توضیح داد که ترک‌ها چه خصوصیاتی دارند؛ کوشا، مغرور، خانواده‌دوست، رسم و رسوم‌دار، سلطان پنهانی آسیا - لب کلام: من شخصا خلقی بزرگ بودم.»

فرهنگ آلمانی و غیرآلمانی


اشاره شد که کمال کایانکایا جزئی از جامعه آلمان شده و در آن تثبیت شده است. یکی از مسائلی که در توصیفات و توضیحات روایت اول شخص رمان‌های کارآگاه کمال و به ویژه در «قسمت آقا کمال» جلب توجه می‌کند، پرداختن به فرهنگ آلمانی و غیرآلمانی است؛ یعنی آدم‌هایی که با فرهنگ آلمانی زندگی می‌کنند و آن‌هایی که این‌گونه زندگی نمی‌کنند. آرژونی در این زمینه به کمپ مهاجران اروپای شرقی سرک کشیده و آن‌ها را داخل ماجراهای آقا کمال کرده است. در این رمان، او باید ناجی دختر ۱۴ ساله صربی به نام لیلا باشد و در جایی به او گوشزد می‌کند که مردم آلمان بین صرب و بوسنیایی تفاوت قائل‌اند. بنابراین به او می‌گوید: «در آلمان بوسنی بهتره تا صربی، حتی بهتر از کروات.»

اوایل رمان است که زورگیرها وارد رستوران مرد برزیلی می‌شوند و کمال کایانکایا این‌گونه توصیف‌شان می‌کند: «در نگاه اول آن‌قدر آلمانی بودند که آدم را یاد تصاویر آدم‌های روی پلاکاردهای آگهی‌های پست آلمان می‌انداختند. اما از آنجا که هیچ کلامی به زبان نمی‌آوردند فکر می‌کردی که آنها آلمانی نمی‌دانستند و این دوتا جور در نمی‌آمد.»

در زمینه فرهنگ آلمانی، آرژونی درباره شرقی و غربی بودن آلمان هم نوشته است و درباره نگرش خود مردم آلمان نسبت به خودشان هم سطوری را در رمان «قسمت آقا کمال» جا داده است. به این ترتیب، کنایه‌ها و نیش‌های سیاسی جالبی در رمان زده می‌شود: «و حالا ما دوتا، شانه به شانه هم در قایق کوچک تمدن، در تلاطم توفان ناشی از حضور آلمان شرقی‌ها نشسته بودیم.»

یکی از شاخه‌های پرداخت به مساله فرهنگ آلمانی و غیرآلمانی، به همان مساله مهاجرت و اقامت در اروپا برمی‌گردد؛ یعنی آرزوی مصرف کالاهای اصیل آلمانی یا اروپایی. آرژونی در روایتش از زندگی مردمان مهاجر و همچنین مواجهه کارآگاه با کالاهای تقلبی که برچسب «ساخت آلمان» رویشان خورده، به روس‌های آلمانی‌تبار اشاره می‌کند و می‌نویسد: «پیش خود مرد ساده‌ای را تصور کردم، که پدربزرگ پدربزرگش از ایالت شوابن به روسیه مهاجرت کرده بود و حالا پس از اتمام کار روزانه می‌خواست استطاعت خوردن محصول غربی مرسدس پاورریگل را نشان بدهد. شاید از طعم آن تعجب می‌کرد. شاید رویای مملکتی را می‌دید که خودروی کروکی از زمین سبز می‌شد.»

اسلیبوسکی مهاجر لهستانی که دوست و در مواقعی دستیار کمال کایانکایا است، پیش‌تر خلافکار بوده و حالا بستنی می‌فروشد. او در توضیح تقلبی بودن کالاهای آلمانی‌نما به کارآگاه می‌گوید: «مثل بستنی ایتالیایی منه که از ایتالیا نمی‌آد.» و یا این جمله‌اش: «حالا که آلمان اسم و رسم خوبی داره، اگه می‌خوای یه چیزی به فروش برسونی، حتی موز که اینجا عمل نمی‌آد، روش بنویس "محصول آلمان."»

جمع‌بندی


«قسمت آقا کمال» مواجهه بی‌تعارف یک نویسنده با جرم و جنایت و بزهکاری‌های جامعه‌ای است که در آن متولد شده است. ژاکوب آرژونی در این رمان فرهنگ و ویژگی‌های ملی برخی قومیت‌ها را به طور اجمالی معرفی کرده و از این جهت، جامعه‌شناسی جرم و جنایت خوبی را در رمانش ارائه داده است که می‌تواند برای مخاطب جالب توجه باشد.

منیع: مهر