تبیان، دستیار زندگی

سینمای ایران گیر افتاده بین خالتورسازی و روشنفکر مآبی است

قهرمان‌های بی خاصیت سینما

مشکل بزرگ سینمای ایران پس از انقلاب این است که در تسخیر قاطبه متوسط‌هاست. مناسبات صنفی محدود، موجب شده مسئله انحصار در سینمای ایران به افزایش قشر متوسط‌ها منجر شود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : لیلا شعبانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
خانه کاغذی
سه لایه اصلی بدنه سینمای ایران را تسخیر کرده‌اند. لایه نخست فیلمفارسی سازان نازلی هستند که سینمای بدنه را درید خود گرفته‌اند و هدایت‌کننده مکتب خالتوریسم در سینمای ایران هستند. طیف دوم متوسط سازانی هستند که حباب اشتیاق برانگیزی ساخته‌اند که با ضربه‌ای کوچک حباب بنفش آن‌ها می‌ترکد. این طیف دست‌کمی از گروه نخست، یعنی فیلمفارسی سازان ندارند. این دو گروه با یکدیگر سینمای بدنه را می‌سازند.

طیف سوم جشنواره‌ای سازان هستند که فقط برای حضورهای بین‌المللی فیلم‌های شبه روشنفکری می‌سازند. نتیجه کاملاً روشن است: عده قلیلی در سینمای ایران، فیلمساز به معنی بازتاب‌دهنده مسائل مردمی هستند.

مهدی صباغ زاده نیز از طیف سیروس الوند، مسعود کیمیایی، تهمینه میلانی ... و سایر متوسط سازان است. فیلم خانه کاغذی او که سال گذشته اکران شد و حالا در شبکه نمایش خانگی است، اثر متوسط دیگری از این سینماگر متوسط دسته‌بندی می‌شود. تعیین حد متوسط سازی سنجشی در نسبت با استاندارهای کهنه سینمای ایران از دوران اوج فیلمفارسی در دهه چهل تاکنون است و این تعریف در نسبت با استاندارهای جهانی فیلمسازی نیست.

خاصیت گل‌درشت متوسط سازان این است که اگر یک پروداکشن هالیوودی با بودجه فیلم آواتار در اختیار داشته باشند، بازهم فیلمی در حدفاصل جیرانی – کیمیایی خواهند ساخت. متوسط‌ها حتی در فستیوال سینمایی جیبوتی نیز نمی‌توانند توفیقی کسب، چون با اندیشه و تفکر هنری و سینمایی هیچ نسبتی ندارند. سینمای بدنه برخلاف سینمای جشنواره‌ای نیاز به مردم‌شناسی عمیق‌تری دارد و فیلم خانه کاغذی نیاز به یک تبارشناسی اجتماعی دقیق دارد که متأسفانه عدم نمود چنین وضعیتی به ضعف‌های حاد فیلم دامن می‌زند.

خانه کاغذی فیلمی است که مثل چند اثر اخیر صباغ‌زاده دیدن و ندیدنش تفاوت چندانی ندارد. روایت و بدنه داستانی پر از حفره‌های روایی فراوان است، فیلم شخصیت‌پردازی منطقی و استاندارد ندارد، منطق نمایشی در فیلم به دلیل حذف کامل آنتاگونیست، حاکم نیست و بدنه روایت بافرم و محتوای منطقی پیش نمی‌رود. این فیلم مثل اغلب آثار سینمای ایران یک نمایش رادیویی بسیار نازل است که گفت‌وگوهای دو یا سه نفر درام را پیش می‌برد.

 فیلم‌هایی چون خانه کاغذی قرار است درد مردم را بازگو کنند، می‌خواهند دست به افشاگری بزنند، تلاش می‌کنند کنار مردم بایستند اما عاجزند. چون متوسط‌ها درک درستی از شرایط ندارند و فاقد توانایی سینمایی هستند؛ پس نمی‌توانند یک قهرمان باورپذیر خلق کنند.



روایت فیلم درباره امیرعلی (پرویز پرستویی) روزنامه‌نگار کهنه‌کاری است که پس از مرگ همسرش و کوچ معشوقه‌اش به سوئیس با تنها دخترش سارا زندگی می‌کند. امیرعلی تیپیکال از آن مردان بااراده‌ای است که در حرفه خود به انفعال و بازنشستگی رسیده‌اند؛ مردان قدرتمندی که سلاح مبارزه را بر زمین گذاشته و باید در یک بزنگاه سلاح خود را دوباره بردارند.

 این کاراکتر تیپیکال در سینمای ایران بسیار رایج است و در قالب‌های متعددی، در سینمای متوسط ایران استفاده‌شده است. این مؤلفه در نوع شخصیت‌پردازی را باید با نشانه‌های سینمای «متوسط‌ها» بررسی کنیم. مثلاً در فیلم قیصر، فرمان کاراکتری است که برای مدتی دست به چاقو بردن و درگیری با سلاح سرد را کنار گذاشته است و با مسجل شدن وضعیت نمایشی مخاصمه، دوباره دست به سلاح سرد می‌برد؛ اما سؤال مهم این است که چه رویدادی سبب شده که امیرعلی منفعل، دوباره دست به سلاح قلم ببرد و اسرار غارت بیت‌المال توسط عزیز الهی را افشا کند؟

انگیزه‌های این شخصیت نامعلوم است، حتی ضرب و شتم دخترش در پی یک افشاگری هم نمی‌تواند انگیزه‌ای برای بازگشت امیرعلی به جهان روزنامه‌نگاری و افشاگری باشد. آیا بازگشت معشوقه سابقش نشاط قلم‌زدن در عرصه رسانه را زمینه‌ساز می‌شود؟ آیا کنشگری دخترش در عرصه روزنامه‌نگاری مولد حرکت تازه او در مواجه با غارتگر بیت‌المال است؟ در سینمای متوسط‌ها با نوعی سطحی‌نگری مواجهیم که درک واضحی از کنشگری شخصیت ندارد و نمی‌تواند انگیزه واقعی او را به نمایش بگذارد و به مخاطب تفهیم کند.

این وضعیت ناقص نمایشی که در سینمای «متوسط‌ها» فرمولیزه شده، نقصانی است که طی سی و اندی سال گذشته آن‌چنان واکاوی نشده و حرکت شخصیت اصلی که شاخصه‌های قهرمانی ندارد از انفعال به وضعیت ابتکار، با تلاش و پویش دوباره را نمی‌توان درک کرد. نه قهر امیرعلی با مطبوعات، استدلال‌های نمایشی محکمی دارد و نه دلایل بازگشت او به عرصه ابتکاری افشاگری، واضح است!

این کلیشه در سینمای ایران دائماً در حال تکرار است: کاراکتری که از حرفه‌اش کنار گذاشته‌شده یا خود بازنشستگی را انتخاب کرده و یک رودرویی اجتماعی، موجب خروش او می‌شود. این بار کسوت روزنامه‌نگاری برای چنین کاراکتر کلیشه‌ای در سینمای ایران انتخاب‌شده است که نمونه‌های فراوانی در سینمای ایران دارد.

پرویز پرستویی بازیگر بسیار توانایی است که نقش‌کنشگران اجتماعی را با توجه به تصویر آرمانی و منطقی که از خود در فیلم آژانس شیشه‌ای ارائه داده، دائماً استفاده می‌کند. در خانه کاغذی کارگردان و نویسنده، یک شخصیت معلق را خلق کرده‌اند به امید این‌که توانایی‌های پرستویی، ضعف‌های جدی شخصیت‌پردازی را بپوشاند. او ناموفق است چون در سینمای متوسط‌ها شخصیت‌پردازی شکل همسان، هم‌سطح و مشابهی دارد و مؤلفه‌های پویا به سرفصل‌های کلیشه‌ای سینمای ایران اضافه نمی‌شود.

فیلم‌هایی چون خانه کاغذی قرار است درد مردم را بازگو کنند، می‌خواهند دست به افشاگری بزنند، تلاش می‌کنند کنار مردم بایستند اما عاجزند. چون متوسط‌ها درک درستی از شرایط ندارند و فاقد توانایی سینمایی هستند؛ پس نمی‌توانند یک قهرمان باورپذیر خلق کنند.