تبیان، دستیار زندگی
ماهی توی تنگ می‌چرخد و نام تو را می‌گوید. آب که نام تو را می‌شنود خنک می‌شود. ماهی عاشق آب خنک است. ماهی وقتی توی آب خنک می‌پیچد،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

"برای آنهایی که دلشان سپید است"

برای آنهایی که دلشان سپید است
ماهی توی تنگ می‌چرخد و نام تو را می‌گوید. آب که نام تو را می‌شنود خنک می‌شود. ماهی عاشق آب خنک است. ماهی وقتی توی آب خنک می‌پیچد، تلفظش بهتر می‌شود. آب وقتی نام تو را بهتر می‌شنود، آرام می‌شود. ماهی توی آب، آرام خوابش می‌برد. ماهی وقتی خوابش می‌برد، رویا می‌بیند. رویای ماهی، تویی.

ماهی در رویا می‌بیند که تو او را با پولک‌های آبی آفریده‌ای. او همسایه دو تا عروس دریایی است که با هم زندگی می‌کنند. آنها روزها کمی جلبک برشته می‌خورند و بعد به مدرسه می‌روند. در مدرسه یاد می‌گیرند که نام تو را روی صدف‌ها بنویسند. صدف‌ها وقتی نام تو را می‌شنوند، عاشق می‌شوند. صدف‌های عاشق، توی ساحل زیادند. موج ، آنها را با خود این طرف و آن طرف می‌برد تا بی‌تابی‌شان درمان شود. آنها اما آرام نمی‌شوند؛ تا روی ماسه‌ها می‌افتند. روی ماسه‌ها آرام می‌شوند و انتظار می‌کشند. صدف‌های عاشق دوست دارند به گردنبند تبدیل شوند. گردنبندی که نام تو را شنیده است، برای صاحبش خوش‌شانسی می‌آورد، خوش‌شانسی صاحبش این است که همیشه نام تو را از نزدیک می‌شنود.

برای آنهایی که دلشان سپید است

دارم روی ماسه‌ها راه می‌روم. از این که جای پایم روی ماسه‌ها می‌ماند، خوشحالم. دلم می‌خواهد یک نفر مرا از روی جای پاهایم توی ساحل پیدا کند و دنبالم بیاید. آن وقت با من دوست شود. برای همیشه ،دوستی دریایی .

توی ساحل راه می‌روم و صدف جمع می‌کنم. هر صدفی را که برمی‌دارم می‌گذارم دم گوشم و صدایش را می‌شنوم. آنها نام تو را تکرار می‌کنند. قبلاً هم شنیده بودم که هر چیزی توی دنیا نام تو را تکرار می‌کند.

برای آنهایی که دلشان سپید است

برگ‌های درختان، سنگ‌های کوه‌ها، قطره‌های باران که فرشته‌ها آنها را پایین می‌آورند، مورچه‌های ریزه میزه‌ای که روی زمین راه می‌روند و گوش ماهی‌ها!

گردنبندی از گوش‌ماهی‌ها درست می‌کنم و به گردنم می‌اندازم. احساس عجیبی دارم. حس می‌کنم همین‌طور که راه می‌روم و دارم تو را ستایش می‌کنم صدف‌ها در گوش یکدیگر، نام تو را پچ پچ می‌کنند. با گردنبندی که در گردنم دارم، می‌پرم توی آب.

موج‌ها هول می‌شوند. از بزرگی نام تو، هول می‌شوند. از تکرار نام بزرگ تو هول می‌شوند. تو آب را به هیجان می‌اندازی. تو دریا را به هیجان می‌اندازی. دریا در مقابل بزرگی نام تو یک قطره کوچک هم نیست. دنیا در مقابل همه آنچه که تو می‌توانی بیافرینی، یک عدس هم نیست. این را از چشم‌های یک ماهی خیلی عجیب و غریب خواندم که نام تو را از یکی از صدف‌ها یاد گرفته بود.

از آب بیرون می‌آیم. توی ساحل ، دختر کوچکی است که دارد با ابرها شکل می‌سازد. از توی ابرها شکل یک پرنده درآورده که دارد دور و دورتر می‌شود. گردنبندم را در می‌آورم و می‌دهم به او. با چشم‌های درشتش نگاهم می‌کند. می‌گوید: «مال خودم؟»

می‌گویم: «مال خودت!»

می‌گوید: «چرا آنرا می دهی به من؟»

می‌گویم: «چون تو چشم‌های عجیبی داری و حقته که یک گردنبند عجیب داشته باشی!»

می‌گوید: «این یک گردنبند عجیبه؟»

می‌گویم: «بیشتر از اونی که فکر کنی!»

می‌گوید: «چه‌طور؟»

می‌گویم: «این گردنبند اسم‌های خدا را بلد است!»

دختر کوچک ، صدف‌های گردنبند را می‌گذارد در گوشش و گوش می‌‌دهد.

می‌گویم: «می‌شنوی چی می‌گه؟»

می‌گوید: «اوهوم... دارد می‌گوید، خدا همه صدف‌های سپید را برای همه دخترها و پسرهایی آفریده که دلشان سپید است!»

نوشته: لیلی شیرازی.ویژه نامه دوچرخه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.