سنجش هوش و استعدادیابی چیست؟
بطور کلی تعاریف متعددی را که توسط روان شناسان برای هوش ارائه شده است، می توان به سه گروه تربیتی (تحصیلی) ، تحلیلی و کاربردی تفسیم کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/07/29 ساعت 13:21
تعریف تربیتی هوش
به اعتقاد روانشناسان تربیتی، هوش کیفیتی است که مسبب موفقیت تحصیلی می شود و از این رو یک نوع استعداد تحصیلی به شمار میرود. آن ها برای توجیه این اعتقاد اشاره می کنند که کودکان باهوش نمره های بهتری در دروس خود میگیرند و پیشرفت تحصیلی چشم گیری نسبت به کودکان کم هوش دارند. مخالفان این دیدگاه معتقدند کیفیت هوش را نمی توان به نمره ها و پیشرفت تحصیلی محدود کرد، زیرا موفقیت در مشاغل و نوع کاری که فرد قادر به انجام آن است و به گونه کلی پیشرفت در بیشتر موقعیت های زندگی بستگی به میزان هوش دارد.
تعریف تحلیلی هوش
بنابه اعتقاد نظریه پردازان تحلیلی، هوش توانایی استفاده از پدیده های رمزی و یا قدرت و رفتار موثر و یا سازگاری با موقعیت های جدید و تازه و یا تشخیص حالات و کیفیات محیط است. شاید بهترین تعریف تحلیلی هوش به وسیله «دیوید وکسلر»، روان شناس امریکایی، پیشنهاد شده باشد که بیان میکند: هوش یعنی تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار موثر در محیط.
تعریف کاربردی هوش
در تعاریف کاربردی، هوش پدیده ای است که از طریق تست های هوش سنجیده میشود و شاید عملی ترین تعریف برای هوش نیز همین باشد.
تاریخچه مطالعات مربوط به هوش
مساله هوش به عنوان یک ویژگی اساسی که تفاوت فردی را بین انسان ها موجب میشود، از دیرباز مورد توجه بوده است. زمینه توجه به عامل هوش را در علوم مختلف می توان مشاهده کرد. برای مثال زیست شناسان، هوش را به عنوان عامل سازش و بقا مورد توجه قرار دادهاند. فلاسفه بر اندیشه های مجرد به عنوان معنای هوش و متخصصان تعلیم و تربیت، بر توانایی یادگیری تاکید داشتهاند.
در مقاله ای معتبر که در سال 1904 منتشر شد، « چارلز اسپیرمن »، روان شناس بریتانیایی، نخستین کوشش برای تحقیق در ساختمان هوش را با روش های تجربی و کمی تشریح کرد. پیدایش مقیاس هوشی بینه سیمون، در سال 1905 و به دنبال آن تهیه و استاندارد شدن مقیاس استنفرد _ بینه، در سال 1916 در امریکا، از فعالیت های اولیه به منظور تهیه ابزار اندازه گیری هوش بوده است. البته در سال 1838 « اسکیرول » به منظور تهیه ضوابطی برای تشخیص و طبقه بندی افراد عقب مانده ذهنی، روش های مختلفی را آزمود و به این نتیجه رسید که مهارت کلامی فرد بهترین توانش ذهنی اوست. جالب آن که بعدها نیز مهارت کلامی از عوامل اساسی توانش ذهنی شناخته شد و امروز نیز محتوای اکثر تست های هوش را مواد کلامی تشکیل میدهد.
ترستون، ثرندایک، سیریل برت، گیلفورد، فیلیپ ورنون، از دیگر افرادی بودند که در زمینه هوش به تحقیق و بررسی پرداختند.
عوامل موثر بر هوش
از عوامل مهم موثر بر هوش، تغذیه و دیگر شرایط دوران بارداری است. تغذیه مناسب در این دوران و رعایت بهداشت جسمی و روحی مادر، تاثیر مهمی در هوش نوزاد خواهد داشت. سطح هوشی والدین، تغذیه دوران کودکی و نوزادی، شرایط و امکانات محیطی، نوع ارتباط والدین با کودک از دیگر عوامل موثر در رشد و شکوفایی هوش به شمار می روند. عوامل محیطی مثل وجود محرکات مناسب در محیط پرورش کودک که او را به کنجکاوی و کنکاش وا میدارد، در بروز و ظهور و شکوفایی هوش وی نقش اساسی دارد.
انواع آزمون های هوش
تست بینه به عنوان قدیمی ترین آزمون برای سنجش هوش شناخته میشود که آزمون استنفرد _ بینه شکل تجدید نظر شده است که به فارسی نیز برگردانده شده است. تست ریون از دیگر آزمون های هوش است که به لحاظ سهولت اجرا معروف است. آزمون وکسلر که آزمونی پیشرفته برای سنجش ابعاد مختلف هوش است، آزمون دقیقی است که برای گروه های سنی خردسالان و کودکان و بزرگسالان فرم های مجزایی دارد.
طبقات هوش
با توجه به نمرات حاصل از اجزای آزمون های هوشی و تعیین بهره هوشی، افراد در طبقات مختلفی قرار میگیرند. در طبقه بندی های گذشته افراد دارای هوش پایین در طبقات کودن، کانا و کامیو قرار می گرفتند. امروزه دیگر این طبقه بندی رایج نیست و از طبقه بندی عقب مانده ذهنی، بهره هوشی پایین، متوسط و بالا استفاده میشود.
کاربرد هوش و استعداد
موفقیت افراد در تمامی فعالیت ها و رفتارهای او تا درجاتی به میزان هوش و استعداد او بستگی دارد. هرچند برخی فعالیتها نیاز چندانی به سطح هوشی بالا و یا استعداد خاص در آن زمینه ندارند و همه افراد تا حدودی از عهده انجام آن فعالیتها برمیآیند، مثل امور روزمره و شخصی زندگی. اما برخی فعالیت ها نیز وجود دارند که لازمه آنها و موفقیت در انجام آنها سطح معینی از هوش و استعداد فرد در آن زمینه است. به عنوان مثال در هنر موسیقی علاوه برداشتن سطح معینی از هوش، داشتن استعداد از عوامل بسیار ضروریست. بنابراین کاربرد سطح هوشی و استعداد عمدتا در زمینه انتخاب مشاغل و رشته های تحصیلی مورد توجه است.
رابطه هوش و استعداد
در گذشته از بهره هوشی برای تعیین اینکه یک فرد در یک زمینه خاص می تواند کارایی لازم را از خود نشان دهد یا نه استفاده میکردند. به عبارتی آزمون های هوشی برای تعیین میزان استعداد فرد در آن زمینه بکار می رفت و اولین بار چنین روشی در جنگ جهانی اول و دوم برای گزینش افراد برای تخصص های مختلف استفاده شد. در جنگ جهانی دوم فقط داوطلبانی را که نمره آن ها در آزمون هوشی از حد خاصی بالاتر بود برای آموزش خلبانی انتخاب میکردند. در تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده بود برای حقوقدان شدن بهره هوشی 95 – 157، مهندس شدن 100 -151، مکانیک شدن 60 – 155 و … تعیین شده بود.
امروزه علاوه بر تاکید اساسی که بر بهره هوشی در یادگیری مهارت ها و حرفهها میشود مساله استعداد نیز در کنار آن اهمیت ویژهای دارد و آزمونهای هوشی نمیتوانند تعیین کننده صرف میزان موفقیت فرد در یک زمینه باشند. به عنوان مثال فردی که از لحاظ سطح هوشی در حد بالایی قرار دارد لزوما مهندس یا پزشک خوبی نخواهد شد. موفقیت آن وابسته به بهره هوشی او در کنار استعدادهایی که در آن زمینه دارد میباشد. افرادی با بهره هوشی یکسان ممکن است
استعدادهای مختلفی در زمینه های مختلف از خود نشان دهند. فردی ممکن است در زمینه موسیقی مهارت و شایستگی نشان دهد، دیگری در مکانیک و دیگری در علوم پزشکی.
سنجش هوش و استعداد
برای سنجش استعداد افراد در زمینه های گوناگون معمولا از آزمون های ویژه سنجش استعداد استفاده میشود. برخی از این آزمون ها کلی بوده و توانایی ها و استعدادها فردی را به صورت کلی میسنجند. مثلا ابزارها و آزمایشاتی وجود دارد که توانایی فرد را در زمینه انجام فعالیت های ظریف مورد سنجش قرار می دهند برخی از این افراد در این زمینه نمرات بالایی میگیرند که نشان دهنده استعداد آن ها در کارهای ظریف مثل ساعت سازی، طلاسازی و … است. افرادی که در این زمینه نمره پایین میگیرند در یادگیری و انجام این فعالیت ها دچار مشکل میشوند یا حداقل باید زمان بیشتری برای کسب مهارت در آنها صرف کنند.
برای سنجش هوش نیز از آزمون های جداگانهای استفاده میشود. یک آزمون استعداد بیانگر سطح هوشی فرد نخواهد بود و یک آزمون هوش میزان استعداد فرد را در یک زمینه بطور کلی مشخص نمیکنند. البته برخی از آزمون های هوشی با تعیین هوش و عملی تا حدودی توانایی فرد را در زمینه های مختلف کلامی و عملی را برآورد کنند و به صورت یک راهنمایی کلی میتوانند مفید باشند. به این ترتیب روشن میشود با توجه به مجزا بودن بحث هوش و استعداد آزمون های جداگانه نیز برای برآورد دقیق ویژگی های فرد مورد استفاده قرار میگیرند.
نابغه های کودن
در روانشناسی عقب ماندگی ذهنی با افرادی هر چند نادر مواجه میشویم که با وجود پایین بودن بهره هوشی حتی در سطحی که به عنوان یک عقب مانده ذهنی معرفی میشوند، استعدادهای فوق العاده ای از خود در یک زمینه خاص نشان میدهند. بطوری که استعداد آن ها دائما چشمگیر و قابل توجه باشد. یکی از این نابغههای کودن با بهره هوشی مربوط به طبقه عقب ماندگی ذهنی متوسط قادر بود با یک قیچی و یک طلق اشکالی را با ظرافت و دقت تمام برش دهد. بدون اینکه از الگو یا مواد و … استفاده میکند. این اشکال معمولا اشکال پیچیده مثل یک اسب در حال رسیدن، یک گوزن با گردنی افراشته بر روی یک صخره و مواردی از این قبیل را شامل میشود که با تمام ظرافت هنری برش داده میشد.
توصیه هایی به والدین و مربیان در زمینه رابطه هوش و استعداد
والدین باید توجه داشته باشند که لزوما داشتن بهره هوشی بالا به منزله دارا بودن استعداد در تمامی زمینهها نیست. افرادی که بهره هوشی بالا دارند ممکن است در زمینههای مختلف استعدادهای مختلف داشته باشند. از اینرو بهره هوشی به تنهایی نمیتواند تعیین کننده رشته تحصیلی یا شغلی فرد در آینده باشد. بر این اساس والدینی که اصرار دارند فرزند باهوش آنها حتما در رشته های ریاضی فیزیک یا مهندسی تحصیل کند ممکن است با در نظر نگرفتن استعداد فرزند خود در زمینه هنر استعدادهای او را سرکوب سازند.
مربیان در مدارس بویژه در مدارس دوره متوسطه باید تمام تلاش خود را در جهت راهنمایی دانش آموزان برای کشف استعدادهای خود به عمل آورند، یکی از این روش ها می تواند اجرای آزمون های معتبر استعداد سنج باشد.
هوش هیجانی و هوش عمومی
نظریهپردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما میگوید که چه کار می توانیم انجام دهیم در حالی که هوش هیجانی به ما میگوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی میشود، در حالی که هوش هیجانی به ما میگوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خودآگاهی هیجانی و اجتماعی ما می شود و مهارت های لازم در این حوزهها را اندازه میگیرد. هم چنین شامل مهارت های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت های کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیت پذیری در مقابل وظایف می باشد.
هوش عمومی و هوش هیجانی توانائیهای متفاوتی نیستند بلکه بهتر است که چنین بیان نمود که از یکدیگر متفاوت هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم، در واقع بین هوش عمومی و برخی از جنبه های هوش هیجانی همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو اساساً مستقل اند. بر اساس مطالعات دانیل گلمن در بهترین شرایط همبستگی اندکی (0/07) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد به طوری که میتوان ادعاد کرد آنها عمدتاً ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا می کنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت انگیزی پیشرفت میکنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد (گلمن، 1995).
روون بار ـ آن (1999) در پی یافتن پاسخی برای این سوال که چرا برخی از افراد نسبت به برخی دیگر در ابعاد مختلف زندگی موفق ترند، به تحقیقات بسیاری دست زده است. این سوال لزوم مرور کامل عواملی که تصور می شود موقعیت کلی را رقم میزنند و سلامت هیجانی را موجب میشوند، ایجاب میکند. بار ـ آن دریافت که تنها کلید موفقیت و تنها عامل پیشبینی کننده موفقیت آن ها هوش کلی نیست، بلکه باید در جستجوی عوامل دیگری بود (بار ـ آن، 1999).
دیدگاه های هوش هیجانی
با نگاه به تعاریف متعدد هوش هیجانی می توان دو راهبرد نظری کلی را در این زمینه مشخص نمـود:
1ـ دیدگاه اولیه از هوش هیجانی که آن را به عنوان نوعی از هوش تعریف میکند که در برگیرنده عاطفه و هیجان میباشد.
2ـ دیدگاه دوم که به دیدگاه مختلط مشهور است و هوش هیجانی را با دیگر توانمندی ها و ویژگی های شخصیتی مانند انگیزش ترکیب میکند.
دیدگاه توانمندی (پردازش اطلاعات)
اصطلاح هوش هیجانی، برای اولین بار از سوی سالوی و مایر در سال 1990، به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد. الگوی اولیه آن ها از هوش هیجانی شامل سه حیطه یا گستره از تواناییها میشد:
1ـ ارزیابی و ابراز هیجان: ارزیابی و بیان هیجان در خود توسط دو بعد کلامی و غیرکلامی هم چنین ارزیابی هیجان در دیگران توسط ابعاد فرعی ادراک غیرکلامی و همدلی مشخص میشود.
2ـ تنظیم هیجان در خود و دیگران: تنظیم هیجان در خود به این معناست که فرد تجربه فراخلقی، کنترل، ارزیابی و عمل به خلق خویش را دارد و تنظیم هیجان در دیگران به این معناست که فرد تعامل موثر با سایرین (برای مثال آرام کردن هیجاناتی که در دیگران درمانده کننده هستند) میباشد.
3ـ استفاده از هیجان: استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر، عمل و مساله گشایی است (سالوی و مایر، 1990).
شاخه بندی هوش
مایر، سالوی و کاروسو (1997) مدل اصلاح شدهای از هوش هیجانی را تدوین کردند که این مدل هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی میکند. این مدل در یک الگوی کاملاً یکپارچه عمل میکند اما با این وجود مدل مورد نظر از چهار شاخه یا مولفه تشکیل میشود. (مایر و سالوی، 1997) که هر یک طبقهای از توانمندیها را که براساس پیچیدگی و به صورت سلسله مراتبی، منظم شدهاند، نشان میدهد. این چهار شاخه عبارتند از:
1ـ ادراک هیجانی که در برگیرنده شناسایی و درون دهی اطلاعات از سیستم هیجانی است.
2ـ تسهیل سازی هیجانی از افکار
به طور کلی تسهیل هیجانی شاخه تفکری در برگیرنده استفاده هیجان برای بهبودی فرآیندهای شناختی است حال آنکه شاخه فهم هیجانی در برگیرنده پردازش شناختی هیجان است.
3ـ فهم هیجانی که در برگیرنده پردازش آتی و جلوتر اطلاعات هیجانی با نگاهی به حل مساله.
4ـ مدیریت هیجان در رابطه با خود و دیگران
شاخه اول
اولین شاخه از هوش هیجانی با گنجایش ادراک و اظهار احساسات آغاز میشود. هوش هیجانی نمیتواند بدون اولین شاخه آغاز شود. اگر زمانی که احساس بدی در فرد ظهور پیدا کند فرد توجهاش را از آن برگرداند تقریباً هیچ چیز از احساس خودش یاد نمیگیرد. ادراک هیجان در برگیرنده ثبت، توجه و رمزگشایی کردن پیامهای هیجانی است، همانگونه که در اظهارات و بیانات صورتی، تون صدا، اشیاء هنری و دیگر دستاوردهای هنری فرهنگی اظهار شدهاند (بار ـ آن و پارکر، 2000).
شاخه دوم
دومین شاخه هوش هیجانی در رابطه با تسهیل سازی هیجانی است. هیجانات سازمان های پیچیده ای از ابعاد فیزیولوژیکی، هیجانی، تجربی شناختی و هشیاری از زندگی روانی هستند. هیجانات هم به عنوان احساسات (همانگونه که فرد احساس غمگینی میکند) و هم به عنوان شناختارهای تغییر شکل یافته به سیستم شناختی ورود پیدا میکنند، (به عنوان مثال زمانی که فرد غمگین فکر میکند که الآن حالم خوب نیست). هنگامی که هیجانات شناسایی شده و برچسب زده میشوند، فهم هیجانی یا شاخه سوم آغاز میشود.
سوالی که در اینجا مطرح است این است که تسهیلسازی هیجانی یا همان شاخه دوم بر چه چیزی تمرکز دارد ؟ چگونه هیجانات به سیستم شناختی ورود پیدا میکنند ؟ برای کمک به تفکر چگونه شناختها را تغییر میدهند ؟
البته شناخت توسط اضطراب خراب میشود اما هیجانات میتوانند الویتهایی را تحمیل کنند بهگونهای که سیستم شناختی به آنچه که مهمترین مطلب قلمداد میشود، توجه کند (ایستربروک، 1959 ؛ ماندلر، 1975 و سیمون، 1982) و حتی بر آنچه که به بهترین نحوی در یک خلق انجام میپذیرد، متمرکز شود (پالفی و سالوی، 1993).
همچنین هیجانات شناختها را تغییر میدهند. ممکن است زمانی که فرد خوشحال است آنها را مثبت کنند و هنگامی که فرد ناراحت است آنها را منفی کنند (فورگاس، 1995 ؛ مایر، گاشک، براورمن و ایوانز، 1992 ؛ سالوی و برنبام، 1989). این تغییرات، سیستم شناختی را معطوف به مشاهده موارد از جوانب مختلف میکند، برای مثال میان نقطه نظرات خوشایند و شکاکانه تفاوت قائل شود. سودمندی اینگونه تغییر و تحولات برای تفکر کاملاً واضح است. نقل و انتقال نقطه نظر از شکاک بودن به خوشبینی، فرد را تشویق میکند به اینکه نقطه نظرات چند گانهای را ببیند و به عنوان نتیجه در باب مشکل عمیقتر و خلاقانهتر فکر کند (بار ـ آن و پارکر، 2000).
شاخه سوم
سومین شاخه در برگیرنده فهمیدن و استدلال با هیجان است. همانگونه که سابق بر این قید شد هیجانات شکل دهنده یک دسته از سمبلهای غنی و پر از روابط پیچیدهای هستند که بسیاری از فلاسفه برای قرنها راجع به آن بحث و جدل کردهاند. فردی که قادر است هیجانات را درک کند به عبارت دیگر درک معانی آنها و اینکه چطور خمیرهشان با هم ممزوج میشود و چطور در طول زمان رشد میکنند، حقیقتاً با گنجایش فهم حقایق بینادی طبیعت بشری و روابط بین فردی مانوس میشود و مورد تمجید قرار میگیرد. در حقیقت افرادی که دارای هوش هیجانی بالا هستند به طور منظم با حالات بیثباتی خلقی مواجه شده و بر آن ها فائق میآیند و این نیازمند فهم قابل توجهی از خلقیات میباشد (سالوی، بیدل، دتویلر و مایر، 1999 به نقل از بار ـ آن و پارکر، 2000).
شاخه چهارم
چهارمین شاخه مدیریت هیجانی است. فردی که دارای مدیریت هیجانی میباشد از اینرو باید بعضی از خطوط راهنما را رعایت کند ولی آن کار را با انعطافپذیری انجام دهد. برای مثال: باز بودن به سوی یک احساس یک باید است اما نه همیشه. گاهی اوقات برای هر کسی اتفاق میافتد، خیلی دردناک است که با مطلبی مواجه شود و احتمالاً هیجانپذیری به بهترین نحوی بسته میشود. مدیریت هیجانی در برگیرنده این است که چگونه یک فردی پیشرفتهای هیجانی را در روابطش با دیگران بفهمد. این روابط میتواند غیرقابل پیشبینی باشد، از اینرو مدیریت هیجانی دربرگیرنده خصوصیت و اهمیت راههای هیجانی مختلف و انتخاب میان آن هاست.
برای انطباق با واکنش های هیجانی بسیار محتمل در موقعیتها، مدیریت هیجانی بایستی دارای انعطافپذیری لازم باشد. این مطلب به فرد اجازه میدهد که در جهاتی پیشرفت کند که او فکر میکند بهترین جهت است. اینکه از نظر هیجانی، معنوی و دیگر زمینه ها غنی باشی ضرورتاً به این معنی نیست که فرد بخواهد در یک شغلی بماند و یا اینکه یک ازدواج را نجات دهد. اینکه باهوش باشی بدین معنی نیست که فرد در یک روز کتاب های چالش برانگیز را بخواند بلکه به این معنی است که دیگر بخشهای شخصیت و دیگر موقعیت هایی هستند که باید به حساب بیایند و درک کنیم که آن وقت چه اتفاقی میافتد. در اینجاست که نیاز به انعطاف پذیری توضیح میدهد که چرا هوش هیجانی به عنوان یک توانمندی سنجیده میشود و هیچگونه همبستگی بالایی با خوشبینی، خوشحالی و مهربانی، درست بودن و دیگر خصوصیات ندارد. با این وجود نتایج مهم زندگی را پیشبینی میکند (بار ـ آن و پارکر، 2000).
دیدگاه مختلط
هوش هیجانی از سوی بعضی از پژوهشگران برای توصیف کردن اسنادها یا تواناییهایی که برخی از جنبههای شخصیت را نشان میدهد، به کار رفته است. مایر و سالوی و کاروسو (1997) مدل توانمندی را از مدل مختلط هوش هیجانی متمایز کردند. مدل مختلط شامل طیف وسیعی از متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانمندی مایر و سالوی میباشد که کاملاً شناختی است. یک وجه کاملاً متفاوت این دو مدل، تفاوت میان مفهوم «صفت» و «پردازش اطلاعات» هوش هیجانی است. این وجه تفاوت در دیدگاههای مختلف سنجش و تعاریف عملیاتی از سوی نظریهپردازان مدل مختلط و توانمندی، نمایان است. مفهوم «صفت» هوش هیجانی با شاخصهای بین موقعیتی رفتار نظیر همدلی، جرات و خوشبینی ارتباط دارد، در حالیکه مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به توانائیهایی نظیر توانایی تشخیص، ابراز و بر چسب زدن هیجان میباشد.
مفهوم «صفت» ریشه در چارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسشنامه های خودسنجی که رفتار خاصی را میسنجند، اندازهگیری میشود (بار ـ آن، 1997 ؛ سالوی، مایر، گلمن، تروی و پالفی، 1995).
این دیدگاه در بررسی هوش هیجانی تحت الشعاع متغیرهای شخصیتی (نظیر همدلی و تکانشی بودن) و ساختارهایی که همبستگی بالقوه با آنها دارند (مانند انگیزش، خودآگاهی و امیدواری) قرار میگیرند، برعکس دیدگاه «پردازش اطلاعات» بیشتر بر بخشهای سازنده هوش هیجانی و رابطه آن با هوش سنتی متمرکز میشود (بار ـ آن و پارکر، 2000).
هوش هیجانی از نقطه نظر گلمن
به نظر گلمن (1995) هوش هیجانی هم شامل عناصر درونی است و هم بیرونی. عناصر درونی شامل میزان خودآگاهی، خودانگاره، احساس استقلال و ظرفیت خودشکوفایی و قاطعیت میباشد. عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی، سهولت در همدلی و احساس مسئولیت میشود. همچنین هوش هیجانی شامل ظرفیت فرد برای قبول واقعیات، انعطاف پذیری، توانایی حل مشکلات هیجانی، توانایی حل و مقابله با استرس و تکانهها میشود.
گلمن هوش هیجانی را از IQ جدا کرده و به نظر او هوش هیجانی شیوه استفاده بهتر از IQ را از طریق خودکنترلی، اشتیاق و پشتکار و خودانگیزی شکل میدهد. او مفهوم هوش هیجانی را در 5 حوزه قرار میدهد:
آگاهی از هیجانات خود
خودآگاهی ـ بازشناسی احساس، آنگونه که رخ میدهد ـ محور اصلی هوش هیجانی است. توانایی کنترل لحظه به لحظه احساسات، برای بینش روان شناختی و درک خویشتن، اساسی است. تعریفی که گلمن (1995) برای خودآگاهی در نظر گرفته است چنین است: «درک عمیق و روشن از احساسات، هیجانات، نقاط ضعف و قوت، نیازها و سائقهای خود. افرادی که به احساسات و هیجانات خود اطمینان بیشتری دارند، مهارت بیشتری در هدایت و کنترل وقایع زندگی از خود نشان میدهند، در کارهای خود دقیق هستند امیدواری آن ها غیرواقع بینانه نمیباشد و مسئولیتی را قبول میکنند که در حد توان آنها میباشد. همچنین این افراد با خود و دیگران صادق بوده و خیلی خوب میدانند که هر نوع احساسی تا چه اندازه بر آنها و اطرافیان تاثیر میگذارد.
کنترل هیجانات
کنترل هیجانات به شیوهای مناسب مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد میشود. اشخاص کارآمد در این حیطه بهتر میتوانند از هیجان های منفی نظیر ناامیدی، اضطراب، تحریکپذیری رهایی یابند و در فراز و نشیبهای زندگی کمتر با مشکل مواجه میشوند و یا در صورت بروز مشکل به سرعت میتوانند از موقعیت مشکلزا و ناراحتکننده به شرایط مطلوب بازگردند. برعکس افرادی که در این حیطه توانایی کمتری دارند، همواره درگیر احساسات درمانده کننده هستند.
مطالب مرتبط:
«سنجش هوش» برای داوطلبان پایه هفتم مدارس استعدادهای درخشان
برگزاری فرآیند سنجش هوش و استعداد پایه هفتم با حضور 150 هزار دانش آموز
استقرار نظام استعدادیابی دانش آموزان توانمند مهم ترین استراتژی در حوزه تربیت بدنی است
منبع: تیزلند
به اعتقاد روانشناسان تربیتی، هوش کیفیتی است که مسبب موفقیت تحصیلی می شود و از این رو یک نوع استعداد تحصیلی به شمار میرود. آن ها برای توجیه این اعتقاد اشاره می کنند که کودکان باهوش نمره های بهتری در دروس خود میگیرند و پیشرفت تحصیلی چشم گیری نسبت به کودکان کم هوش دارند. مخالفان این دیدگاه معتقدند کیفیت هوش را نمی توان به نمره ها و پیشرفت تحصیلی محدود کرد، زیرا موفقیت در مشاغل و نوع کاری که فرد قادر به انجام آن است و به گونه کلی پیشرفت در بیشتر موقعیت های زندگی بستگی به میزان هوش دارد.
تعریف تحلیلی هوش
بنابه اعتقاد نظریه پردازان تحلیلی، هوش توانایی استفاده از پدیده های رمزی و یا قدرت و رفتار موثر و یا سازگاری با موقعیت های جدید و تازه و یا تشخیص حالات و کیفیات محیط است. شاید بهترین تعریف تحلیلی هوش به وسیله «دیوید وکسلر»، روان شناس امریکایی، پیشنهاد شده باشد که بیان میکند: هوش یعنی تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار موثر در محیط.
تعریف کاربردی هوش
در تعاریف کاربردی، هوش پدیده ای است که از طریق تست های هوش سنجیده میشود و شاید عملی ترین تعریف برای هوش نیز همین باشد.
تاریخچه مطالعات مربوط به هوش
مساله هوش به عنوان یک ویژگی اساسی که تفاوت فردی را بین انسان ها موجب میشود، از دیرباز مورد توجه بوده است. زمینه توجه به عامل هوش را در علوم مختلف می توان مشاهده کرد. برای مثال زیست شناسان، هوش را به عنوان عامل سازش و بقا مورد توجه قرار دادهاند. فلاسفه بر اندیشه های مجرد به عنوان معنای هوش و متخصصان تعلیم و تربیت، بر توانایی یادگیری تاکید داشتهاند.
در مقاله ای معتبر که در سال 1904 منتشر شد، « چارلز اسپیرمن »، روان شناس بریتانیایی، نخستین کوشش برای تحقیق در ساختمان هوش را با روش های تجربی و کمی تشریح کرد. پیدایش مقیاس هوشی بینه سیمون، در سال 1905 و به دنبال آن تهیه و استاندارد شدن مقیاس استنفرد _ بینه، در سال 1916 در امریکا، از فعالیت های اولیه به منظور تهیه ابزار اندازه گیری هوش بوده است. البته در سال 1838 « اسکیرول » به منظور تهیه ضوابطی برای تشخیص و طبقه بندی افراد عقب مانده ذهنی، روش های مختلفی را آزمود و به این نتیجه رسید که مهارت کلامی فرد بهترین توانش ذهنی اوست. جالب آن که بعدها نیز مهارت کلامی از عوامل اساسی توانش ذهنی شناخته شد و امروز نیز محتوای اکثر تست های هوش را مواد کلامی تشکیل میدهد.
ترستون، ثرندایک، سیریل برت، گیلفورد، فیلیپ ورنون، از دیگر افرادی بودند که در زمینه هوش به تحقیق و بررسی پرداختند.
عوامل موثر بر هوش
از عوامل مهم موثر بر هوش، تغذیه و دیگر شرایط دوران بارداری است. تغذیه مناسب در این دوران و رعایت بهداشت جسمی و روحی مادر، تاثیر مهمی در هوش نوزاد خواهد داشت. سطح هوشی والدین، تغذیه دوران کودکی و نوزادی، شرایط و امکانات محیطی، نوع ارتباط والدین با کودک از دیگر عوامل موثر در رشد و شکوفایی هوش به شمار می روند. عوامل محیطی مثل وجود محرکات مناسب در محیط پرورش کودک که او را به کنجکاوی و کنکاش وا میدارد، در بروز و ظهور و شکوفایی هوش وی نقش اساسی دارد.
انواع آزمون های هوش
تست بینه به عنوان قدیمی ترین آزمون برای سنجش هوش شناخته میشود که آزمون استنفرد _ بینه شکل تجدید نظر شده است که به فارسی نیز برگردانده شده است. تست ریون از دیگر آزمون های هوش است که به لحاظ سهولت اجرا معروف است. آزمون وکسلر که آزمونی پیشرفته برای سنجش ابعاد مختلف هوش است، آزمون دقیقی است که برای گروه های سنی خردسالان و کودکان و بزرگسالان فرم های مجزایی دارد.
طبقات هوش
با توجه به نمرات حاصل از اجزای آزمون های هوشی و تعیین بهره هوشی، افراد در طبقات مختلفی قرار میگیرند. در طبقه بندی های گذشته افراد دارای هوش پایین در طبقات کودن، کانا و کامیو قرار می گرفتند. امروزه دیگر این طبقه بندی رایج نیست و از طبقه بندی عقب مانده ذهنی، بهره هوشی پایین، متوسط و بالا استفاده میشود.
کاربرد هوش و استعداد
موفقیت افراد در تمامی فعالیت ها و رفتارهای او تا درجاتی به میزان هوش و استعداد او بستگی دارد. هرچند برخی فعالیتها نیاز چندانی به سطح هوشی بالا و یا استعداد خاص در آن زمینه ندارند و همه افراد تا حدودی از عهده انجام آن فعالیتها برمیآیند، مثل امور روزمره و شخصی زندگی. اما برخی فعالیت ها نیز وجود دارند که لازمه آنها و موفقیت در انجام آنها سطح معینی از هوش و استعداد فرد در آن زمینه است. به عنوان مثال در هنر موسیقی علاوه برداشتن سطح معینی از هوش، داشتن استعداد از عوامل بسیار ضروریست. بنابراین کاربرد سطح هوشی و استعداد عمدتا در زمینه انتخاب مشاغل و رشته های تحصیلی مورد توجه است.
رابطه هوش و استعداد
در گذشته از بهره هوشی برای تعیین اینکه یک فرد در یک زمینه خاص می تواند کارایی لازم را از خود نشان دهد یا نه استفاده میکردند. به عبارتی آزمون های هوشی برای تعیین میزان استعداد فرد در آن زمینه بکار می رفت و اولین بار چنین روشی در جنگ جهانی اول و دوم برای گزینش افراد برای تخصص های مختلف استفاده شد. در جنگ جهانی دوم فقط داوطلبانی را که نمره آن ها در آزمون هوشی از حد خاصی بالاتر بود برای آموزش خلبانی انتخاب میکردند. در تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده بود برای حقوقدان شدن بهره هوشی 95 – 157، مهندس شدن 100 -151، مکانیک شدن 60 – 155 و … تعیین شده بود.
امروزه علاوه بر تاکید اساسی که بر بهره هوشی در یادگیری مهارت ها و حرفهها میشود مساله استعداد نیز در کنار آن اهمیت ویژهای دارد و آزمونهای هوشی نمیتوانند تعیین کننده صرف میزان موفقیت فرد در یک زمینه باشند. به عنوان مثال فردی که از لحاظ سطح هوشی در حد بالایی قرار دارد لزوما مهندس یا پزشک خوبی نخواهد شد. موفقیت آن وابسته به بهره هوشی او در کنار استعدادهایی که در آن زمینه دارد میباشد. افرادی با بهره هوشی یکسان ممکن است
استعدادهای مختلفی در زمینه های مختلف از خود نشان دهند. فردی ممکن است در زمینه موسیقی مهارت و شایستگی نشان دهد، دیگری در مکانیک و دیگری در علوم پزشکی.
سنجش هوش و استعداد
برای سنجش استعداد افراد در زمینه های گوناگون معمولا از آزمون های ویژه سنجش استعداد استفاده میشود. برخی از این آزمون ها کلی بوده و توانایی ها و استعدادها فردی را به صورت کلی میسنجند. مثلا ابزارها و آزمایشاتی وجود دارد که توانایی فرد را در زمینه انجام فعالیت های ظریف مورد سنجش قرار می دهند برخی از این افراد در این زمینه نمرات بالایی میگیرند که نشان دهنده استعداد آن ها در کارهای ظریف مثل ساعت سازی، طلاسازی و … است. افرادی که در این زمینه نمره پایین میگیرند در یادگیری و انجام این فعالیت ها دچار مشکل میشوند یا حداقل باید زمان بیشتری برای کسب مهارت در آنها صرف کنند.
برای سنجش هوش نیز از آزمون های جداگانهای استفاده میشود. یک آزمون استعداد بیانگر سطح هوشی فرد نخواهد بود و یک آزمون هوش میزان استعداد فرد را در یک زمینه بطور کلی مشخص نمیکنند. البته برخی از آزمون های هوشی با تعیین هوش و عملی تا حدودی توانایی فرد را در زمینه های مختلف کلامی و عملی را برآورد کنند و به صورت یک راهنمایی کلی میتوانند مفید باشند. به این ترتیب روشن میشود با توجه به مجزا بودن بحث هوش و استعداد آزمون های جداگانه نیز برای برآورد دقیق ویژگی های فرد مورد استفاده قرار میگیرند.
نابغه های کودن
در روانشناسی عقب ماندگی ذهنی با افرادی هر چند نادر مواجه میشویم که با وجود پایین بودن بهره هوشی حتی در سطحی که به عنوان یک عقب مانده ذهنی معرفی میشوند، استعدادهای فوق العاده ای از خود در یک زمینه خاص نشان میدهند. بطوری که استعداد آن ها دائما چشمگیر و قابل توجه باشد. یکی از این نابغههای کودن با بهره هوشی مربوط به طبقه عقب ماندگی ذهنی متوسط قادر بود با یک قیچی و یک طلق اشکالی را با ظرافت و دقت تمام برش دهد. بدون اینکه از الگو یا مواد و … استفاده میکند. این اشکال معمولا اشکال پیچیده مثل یک اسب در حال رسیدن، یک گوزن با گردنی افراشته بر روی یک صخره و مواردی از این قبیل را شامل میشود که با تمام ظرافت هنری برش داده میشد.
توصیه هایی به والدین و مربیان در زمینه رابطه هوش و استعداد
والدین باید توجه داشته باشند که لزوما داشتن بهره هوشی بالا به منزله دارا بودن استعداد در تمامی زمینهها نیست. افرادی که بهره هوشی بالا دارند ممکن است در زمینههای مختلف استعدادهای مختلف داشته باشند. از اینرو بهره هوشی به تنهایی نمیتواند تعیین کننده رشته تحصیلی یا شغلی فرد در آینده باشد. بر این اساس والدینی که اصرار دارند فرزند باهوش آنها حتما در رشته های ریاضی فیزیک یا مهندسی تحصیل کند ممکن است با در نظر نگرفتن استعداد فرزند خود در زمینه هنر استعدادهای او را سرکوب سازند.
مربیان در مدارس بویژه در مدارس دوره متوسطه باید تمام تلاش خود را در جهت راهنمایی دانش آموزان برای کشف استعدادهای خود به عمل آورند، یکی از این روش ها می تواند اجرای آزمون های معتبر استعداد سنج باشد.
هوش هیجانی و هوش عمومی
نظریهپردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما میگوید که چه کار می توانیم انجام دهیم در حالی که هوش هیجانی به ما میگوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی میشود، در حالی که هوش هیجانی به ما میگوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خودآگاهی هیجانی و اجتماعی ما می شود و مهارت های لازم در این حوزهها را اندازه میگیرد. هم چنین شامل مهارت های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت های کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیت پذیری در مقابل وظایف می باشد.
هوش عمومی و هوش هیجانی توانائیهای متفاوتی نیستند بلکه بهتر است که چنین بیان نمود که از یکدیگر متفاوت هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم، در واقع بین هوش عمومی و برخی از جنبه های هوش هیجانی همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو اساساً مستقل اند. بر اساس مطالعات دانیل گلمن در بهترین شرایط همبستگی اندکی (0/07) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد به طوری که میتوان ادعاد کرد آنها عمدتاً ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا می کنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت انگیزی پیشرفت میکنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد (گلمن، 1995).
روون بار ـ آن (1999) در پی یافتن پاسخی برای این سوال که چرا برخی از افراد نسبت به برخی دیگر در ابعاد مختلف زندگی موفق ترند، به تحقیقات بسیاری دست زده است. این سوال لزوم مرور کامل عواملی که تصور می شود موقعیت کلی را رقم میزنند و سلامت هیجانی را موجب میشوند، ایجاب میکند. بار ـ آن دریافت که تنها کلید موفقیت و تنها عامل پیشبینی کننده موفقیت آن ها هوش کلی نیست، بلکه باید در جستجوی عوامل دیگری بود (بار ـ آن، 1999).
دیدگاه های هوش هیجانی
با نگاه به تعاریف متعدد هوش هیجانی می توان دو راهبرد نظری کلی را در این زمینه مشخص نمـود:
1ـ دیدگاه اولیه از هوش هیجانی که آن را به عنوان نوعی از هوش تعریف میکند که در برگیرنده عاطفه و هیجان میباشد.
2ـ دیدگاه دوم که به دیدگاه مختلط مشهور است و هوش هیجانی را با دیگر توانمندی ها و ویژگی های شخصیتی مانند انگیزش ترکیب میکند.
دیدگاه توانمندی (پردازش اطلاعات)
اصطلاح هوش هیجانی، برای اولین بار از سوی سالوی و مایر در سال 1990، به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد. الگوی اولیه آن ها از هوش هیجانی شامل سه حیطه یا گستره از تواناییها میشد:
1ـ ارزیابی و ابراز هیجان: ارزیابی و بیان هیجان در خود توسط دو بعد کلامی و غیرکلامی هم چنین ارزیابی هیجان در دیگران توسط ابعاد فرعی ادراک غیرکلامی و همدلی مشخص میشود.
2ـ تنظیم هیجان در خود و دیگران: تنظیم هیجان در خود به این معناست که فرد تجربه فراخلقی، کنترل، ارزیابی و عمل به خلق خویش را دارد و تنظیم هیجان در دیگران به این معناست که فرد تعامل موثر با سایرین (برای مثال آرام کردن هیجاناتی که در دیگران درمانده کننده هستند) میباشد.
3ـ استفاده از هیجان: استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر، عمل و مساله گشایی است (سالوی و مایر، 1990).
شاخه بندی هوش
مایر، سالوی و کاروسو (1997) مدل اصلاح شدهای از هوش هیجانی را تدوین کردند که این مدل هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی میکند. این مدل در یک الگوی کاملاً یکپارچه عمل میکند اما با این وجود مدل مورد نظر از چهار شاخه یا مولفه تشکیل میشود. (مایر و سالوی، 1997) که هر یک طبقهای از توانمندیها را که براساس پیچیدگی و به صورت سلسله مراتبی، منظم شدهاند، نشان میدهد. این چهار شاخه عبارتند از:
1ـ ادراک هیجانی که در برگیرنده شناسایی و درون دهی اطلاعات از سیستم هیجانی است.
2ـ تسهیل سازی هیجانی از افکار
به طور کلی تسهیل هیجانی شاخه تفکری در برگیرنده استفاده هیجان برای بهبودی فرآیندهای شناختی است حال آنکه شاخه فهم هیجانی در برگیرنده پردازش شناختی هیجان است.
3ـ فهم هیجانی که در برگیرنده پردازش آتی و جلوتر اطلاعات هیجانی با نگاهی به حل مساله.
4ـ مدیریت هیجان در رابطه با خود و دیگران
شاخه اول
اولین شاخه از هوش هیجانی با گنجایش ادراک و اظهار احساسات آغاز میشود. هوش هیجانی نمیتواند بدون اولین شاخه آغاز شود. اگر زمانی که احساس بدی در فرد ظهور پیدا کند فرد توجهاش را از آن برگرداند تقریباً هیچ چیز از احساس خودش یاد نمیگیرد. ادراک هیجان در برگیرنده ثبت، توجه و رمزگشایی کردن پیامهای هیجانی است، همانگونه که در اظهارات و بیانات صورتی، تون صدا، اشیاء هنری و دیگر دستاوردهای هنری فرهنگی اظهار شدهاند (بار ـ آن و پارکر، 2000).
شاخه دوم
دومین شاخه هوش هیجانی در رابطه با تسهیل سازی هیجانی است. هیجانات سازمان های پیچیده ای از ابعاد فیزیولوژیکی، هیجانی، تجربی شناختی و هشیاری از زندگی روانی هستند. هیجانات هم به عنوان احساسات (همانگونه که فرد احساس غمگینی میکند) و هم به عنوان شناختارهای تغییر شکل یافته به سیستم شناختی ورود پیدا میکنند، (به عنوان مثال زمانی که فرد غمگین فکر میکند که الآن حالم خوب نیست). هنگامی که هیجانات شناسایی شده و برچسب زده میشوند، فهم هیجانی یا شاخه سوم آغاز میشود.
سوالی که در اینجا مطرح است این است که تسهیلسازی هیجانی یا همان شاخه دوم بر چه چیزی تمرکز دارد ؟ چگونه هیجانات به سیستم شناختی ورود پیدا میکنند ؟ برای کمک به تفکر چگونه شناختها را تغییر میدهند ؟
البته شناخت توسط اضطراب خراب میشود اما هیجانات میتوانند الویتهایی را تحمیل کنند بهگونهای که سیستم شناختی به آنچه که مهمترین مطلب قلمداد میشود، توجه کند (ایستربروک، 1959 ؛ ماندلر، 1975 و سیمون، 1982) و حتی بر آنچه که به بهترین نحوی در یک خلق انجام میپذیرد، متمرکز شود (پالفی و سالوی، 1993).
همچنین هیجانات شناختها را تغییر میدهند. ممکن است زمانی که فرد خوشحال است آنها را مثبت کنند و هنگامی که فرد ناراحت است آنها را منفی کنند (فورگاس، 1995 ؛ مایر، گاشک، براورمن و ایوانز، 1992 ؛ سالوی و برنبام، 1989). این تغییرات، سیستم شناختی را معطوف به مشاهده موارد از جوانب مختلف میکند، برای مثال میان نقطه نظرات خوشایند و شکاکانه تفاوت قائل شود. سودمندی اینگونه تغییر و تحولات برای تفکر کاملاً واضح است. نقل و انتقال نقطه نظر از شکاک بودن به خوشبینی، فرد را تشویق میکند به اینکه نقطه نظرات چند گانهای را ببیند و به عنوان نتیجه در باب مشکل عمیقتر و خلاقانهتر فکر کند (بار ـ آن و پارکر، 2000).
شاخه سوم
سومین شاخه در برگیرنده فهمیدن و استدلال با هیجان است. همانگونه که سابق بر این قید شد هیجانات شکل دهنده یک دسته از سمبلهای غنی و پر از روابط پیچیدهای هستند که بسیاری از فلاسفه برای قرنها راجع به آن بحث و جدل کردهاند. فردی که قادر است هیجانات را درک کند به عبارت دیگر درک معانی آنها و اینکه چطور خمیرهشان با هم ممزوج میشود و چطور در طول زمان رشد میکنند، حقیقتاً با گنجایش فهم حقایق بینادی طبیعت بشری و روابط بین فردی مانوس میشود و مورد تمجید قرار میگیرد. در حقیقت افرادی که دارای هوش هیجانی بالا هستند به طور منظم با حالات بیثباتی خلقی مواجه شده و بر آن ها فائق میآیند و این نیازمند فهم قابل توجهی از خلقیات میباشد (سالوی، بیدل، دتویلر و مایر، 1999 به نقل از بار ـ آن و پارکر، 2000).
شاخه چهارم
چهارمین شاخه مدیریت هیجانی است. فردی که دارای مدیریت هیجانی میباشد از اینرو باید بعضی از خطوط راهنما را رعایت کند ولی آن کار را با انعطافپذیری انجام دهد. برای مثال: باز بودن به سوی یک احساس یک باید است اما نه همیشه. گاهی اوقات برای هر کسی اتفاق میافتد، خیلی دردناک است که با مطلبی مواجه شود و احتمالاً هیجانپذیری به بهترین نحوی بسته میشود. مدیریت هیجانی در برگیرنده این است که چگونه یک فردی پیشرفتهای هیجانی را در روابطش با دیگران بفهمد. این روابط میتواند غیرقابل پیشبینی باشد، از اینرو مدیریت هیجانی دربرگیرنده خصوصیت و اهمیت راههای هیجانی مختلف و انتخاب میان آن هاست.
برای انطباق با واکنش های هیجانی بسیار محتمل در موقعیتها، مدیریت هیجانی بایستی دارای انعطافپذیری لازم باشد. این مطلب به فرد اجازه میدهد که در جهاتی پیشرفت کند که او فکر میکند بهترین جهت است. اینکه از نظر هیجانی، معنوی و دیگر زمینه ها غنی باشی ضرورتاً به این معنی نیست که فرد بخواهد در یک شغلی بماند و یا اینکه یک ازدواج را نجات دهد. اینکه باهوش باشی بدین معنی نیست که فرد در یک روز کتاب های چالش برانگیز را بخواند بلکه به این معنی است که دیگر بخشهای شخصیت و دیگر موقعیت هایی هستند که باید به حساب بیایند و درک کنیم که آن وقت چه اتفاقی میافتد. در اینجاست که نیاز به انعطاف پذیری توضیح میدهد که چرا هوش هیجانی به عنوان یک توانمندی سنجیده میشود و هیچگونه همبستگی بالایی با خوشبینی، خوشحالی و مهربانی، درست بودن و دیگر خصوصیات ندارد. با این وجود نتایج مهم زندگی را پیشبینی میکند (بار ـ آن و پارکر، 2000).
دیدگاه مختلط
هوش هیجانی از سوی بعضی از پژوهشگران برای توصیف کردن اسنادها یا تواناییهایی که برخی از جنبههای شخصیت را نشان میدهد، به کار رفته است. مایر و سالوی و کاروسو (1997) مدل توانمندی را از مدل مختلط هوش هیجانی متمایز کردند. مدل مختلط شامل طیف وسیعی از متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانمندی مایر و سالوی میباشد که کاملاً شناختی است. یک وجه کاملاً متفاوت این دو مدل، تفاوت میان مفهوم «صفت» و «پردازش اطلاعات» هوش هیجانی است. این وجه تفاوت در دیدگاههای مختلف سنجش و تعاریف عملیاتی از سوی نظریهپردازان مدل مختلط و توانمندی، نمایان است. مفهوم «صفت» هوش هیجانی با شاخصهای بین موقعیتی رفتار نظیر همدلی، جرات و خوشبینی ارتباط دارد، در حالیکه مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به توانائیهایی نظیر توانایی تشخیص، ابراز و بر چسب زدن هیجان میباشد.
مفهوم «صفت» ریشه در چارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسشنامه های خودسنجی که رفتار خاصی را میسنجند، اندازهگیری میشود (بار ـ آن، 1997 ؛ سالوی، مایر، گلمن، تروی و پالفی، 1995).
این دیدگاه در بررسی هوش هیجانی تحت الشعاع متغیرهای شخصیتی (نظیر همدلی و تکانشی بودن) و ساختارهایی که همبستگی بالقوه با آنها دارند (مانند انگیزش، خودآگاهی و امیدواری) قرار میگیرند، برعکس دیدگاه «پردازش اطلاعات» بیشتر بر بخشهای سازنده هوش هیجانی و رابطه آن با هوش سنتی متمرکز میشود (بار ـ آن و پارکر، 2000).
هوش هیجانی از نقطه نظر گلمن
به نظر گلمن (1995) هوش هیجانی هم شامل عناصر درونی است و هم بیرونی. عناصر درونی شامل میزان خودآگاهی، خودانگاره، احساس استقلال و ظرفیت خودشکوفایی و قاطعیت میباشد. عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی، سهولت در همدلی و احساس مسئولیت میشود. همچنین هوش هیجانی شامل ظرفیت فرد برای قبول واقعیات، انعطاف پذیری، توانایی حل مشکلات هیجانی، توانایی حل و مقابله با استرس و تکانهها میشود.
گلمن هوش هیجانی را از IQ جدا کرده و به نظر او هوش هیجانی شیوه استفاده بهتر از IQ را از طریق خودکنترلی، اشتیاق و پشتکار و خودانگیزی شکل میدهد. او مفهوم هوش هیجانی را در 5 حوزه قرار میدهد:
آگاهی از هیجانات خود
خودآگاهی ـ بازشناسی احساس، آنگونه که رخ میدهد ـ محور اصلی هوش هیجانی است. توانایی کنترل لحظه به لحظه احساسات، برای بینش روان شناختی و درک خویشتن، اساسی است. تعریفی که گلمن (1995) برای خودآگاهی در نظر گرفته است چنین است: «درک عمیق و روشن از احساسات، هیجانات، نقاط ضعف و قوت، نیازها و سائقهای خود. افرادی که به احساسات و هیجانات خود اطمینان بیشتری دارند، مهارت بیشتری در هدایت و کنترل وقایع زندگی از خود نشان میدهند، در کارهای خود دقیق هستند امیدواری آن ها غیرواقع بینانه نمیباشد و مسئولیتی را قبول میکنند که در حد توان آنها میباشد. همچنین این افراد با خود و دیگران صادق بوده و خیلی خوب میدانند که هر نوع احساسی تا چه اندازه بر آنها و اطرافیان تاثیر میگذارد.
کنترل هیجانات
کنترل هیجانات به شیوهای مناسب مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد میشود. اشخاص کارآمد در این حیطه بهتر میتوانند از هیجان های منفی نظیر ناامیدی، اضطراب، تحریکپذیری رهایی یابند و در فراز و نشیبهای زندگی کمتر با مشکل مواجه میشوند و یا در صورت بروز مشکل به سرعت میتوانند از موقعیت مشکلزا و ناراحتکننده به شرایط مطلوب بازگردند. برعکس افرادی که در این حیطه توانایی کمتری دارند، همواره درگیر احساسات درمانده کننده هستند.
مطالب مرتبط:
«سنجش هوش» برای داوطلبان پایه هفتم مدارس استعدادهای درخشان
برگزاری فرآیند سنجش هوش و استعداد پایه هفتم با حضور 150 هزار دانش آموز
استقرار نظام استعدادیابی دانش آموزان توانمند مهم ترین استراتژی در حوزه تربیت بدنی است
منبع: تیزلند