تبیان، دستیار زندگی

فکر بَد، کار بَد

بچه های عزیز زمانی که به مدرسه می روید حواستان به وسایلتان باشد تا گم نشود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
فکر بَد، کار بَد
هر چه گشتم، مداد تراشم را پیدا نکردم. کیفم را گشتم، کمدم را گشتم، لای کتاب ها را گشتم؛ اما نبود. داشت گریه ام می گرفت. چون مدادتراشم را خیلی دوست داشتم. عمه ام آن را برایم سوغاتی آورده بود.

مادر گفت: جیب هایت را هم بگرد.
گفتم: کی مدادتراشش را توی جیب هایش می گذارد؟ حتماً کار آیداست؟

مادر گفت: مطمئنی؟
گفتم: بله که مطمئنم. آیدا دوست داشت یکی از این مدادتراش ها داشته باشد؛ اما هر چه گشته بود نتوانسته بود یکی از آن ها را پیدا کند. حتماً او از کیفم برداشته. می دانم که او برداشته.

مادر گفت: خودت دیده ای؟
خودم که ندیده ام؛ اما می دانم کار آیداست.

مادر این دفعه با عصبانیت گفت: وقتی خودت ندیده ای، نمی توانی بگویی او برداشته.
بعد رفت سراغ کیفم و هر چه در کیفم بود، بیرون ریخت. مدادتراشم آن جا نبود. جیب های لباس مدرسه ام را هم گشت.

مدادتراشم آن جا بود. آن را کف دستم گذاشت و گفت: تو به راحتی درباره دوستت فکر بد کردی. تو به دوستت تهمت زدی. تو دو تا کار بد انجام دادی. هم فکر بد کردی، هم تهمت زدی. هر دو گناهان بزرگی هستند. خدا با همه مهربانی اش، این گناه ها را به راحتی نمی بخشد.

دلم برای خودم و آیدا سوخت. ناراحت شدم و گفتم: حالا چه کارکنم؟

مادر گفت: به خدا قول بده دیگر درباره کسی فکر بد نکنی و به کسی تهمت نزنی. مطمئنم اگر پشیمان باشی تو را می بخشد.

مطالب مرتبط:
تنبیه دوست داشتنی 
آقای ورزش کار
آش خاله پیرزن


کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: ماهنامه رشد نوآموز
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.