تبیان، دستیار زندگی

من خیلی لاغرم

همه می گفتند، من خیلی لاغرم. مامان و بابا هول شدند. مرا بردند پیش دکتر و گفتند: همه می گویند، بچه ی ما خیلی لاغر است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
من خیلی لاغرم
همه می گفتند، من خیلی لاغرم. مامان و بابا هول شدند. مرا بردند پیش دکتر و گفتند: همه می گویند، بچه ی ما خیلی لاغر است.
دکتر گفت: خُب، ببریدش یک جای خوش آب و هوا. ببریدش جایی که اشتهایش باز شود.

صبح مامان و بابا دویدند و رفتند پیش رئیسشان و گفتند: بچه ی ما خیلی لاغر است؛ باید برویم یک جای خوش آب و هوا. باید برویم جایی که اشتهایش باز شود.
رئیس گفت: خب، بچه ها از همه مهم تر هستند؛ بروید یک جای خوش آب و هوا...

مامان و بابا خوش حال تا خانه دویدند. سوار ماشین شدند. منهم عقب ماشین نشستم و ویژ... ویژ... رفتیم یک جای خوش آب و هوا. جای خوش آب و هوا خانه مادر جون بود.

آن جا، فهمیدم جای خوش آب و هوا یعنی جایی که هوا پُر از بوی خوب باشد؛ بوی یاس، بوی گل سرخ، بوی کلوچه، بوی دمپختک، بوی خورش قیمه با سیب زمینی سرخ کرده، بوی آش ماش، بوی اشکنه  گوجه فرنگی، بوی آب دوغ خیار، بوی باقالی پلو، بوی عدسی و گُلپَر و ....

چند روز توی آن آب و هوای خوش بو غَلت زدم و خوردم و خوابیدم؛ تا اینکه یک روز، وقتی توی حیاط بازی می کردم، بابا و مامان گفتند: پیر کوچولوی ما تُپلی شده، باید برگردیم سر خانه و زندگیمان.

اسباب هایمان را جمع کردیم و گذاشتیم توی ماشین. مادر جون گفت: جوجه تُپلی کجا می ری؟

گفتم: می روم خانه مان تا دوباره لاغر بشوم!

مطالب مرتبط:
جنگل
کلاه فروش و میمون ها
صحرایی که دنبال شتر می گشت


کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: ماهنامه رشد نوآموز
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.