نشانی خدا
شاید شناخت خداوند به فرزندان برای بعضی از پدر و مادرها مشکل باشد، این مطلب به شما کمک می کند تا خدا را بهتر بشناسید...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/07/08 ساعت 08:00
چند وقت پیش، دایی حمید از مکه برایم ساعت مچی زیبایی آورد. مناز او تشکر کردم و گفتم: دایی حمید! من خیلی خوش حالم. دست شما درد نکند.
دایی حمید به شوخی گفت: کو؟ اگر راست می گویی خوش حالی ات را به من نشان بده ببینم.
یک روز پدرم، من را به دوستش معرفی کرد. بابا به او گفت: پسرم رضا، خیلی با ادب و باهوش است.
وقتی او رفت، من از بابا پرسیدم: هوش کجای بدن ماست؟
شما چه طوری هوش من را دیدید؟
دیشب که باران بارید، من از صدای رعد و برق ترسیدم و سرم را زیر لحاف قایم کردم. مامان گفت: چرا این طوری می کنی؟ گفتم از صدای رعد و برق می ترسم. مامان گفت: من که باور نمی کنم. کو؟ ترست را به من نشان بده ببینم.
یک روز کنار بابا نشسته بودم. بابا داشت نماز می خواند. از بابا پرسیدم: خدا که دیده نمی شود، پس چه طوری وجود دارد؟
پدرم جواب داد: مگر تو توانستی خوشحالی، ترس و هشیاری ات را به ما نشان بدهی؟ پس حتما از ساعت دایی حمید خیلی خوش حال نشده بودی! اصلا پسر باهوشی نیستی و از رعد و برق هم نمی ترسی!
گفتم: ولی من هم باهوشم، هم خوش حال شدم، هم خیلی از رعد و برق می ترسم.
بابا گفت: اما من می توانم بگویم وجود ندارد؛ چون آن ها را نمی بینیم!
گفتم: نه! وجود داشتند.
بابا خندید و گفت: پس خدا هم هست، هر چند ما با چشم هایمان او را نمی بینیم.
مطالب مرتبط:
پندار و رفتار
لذت باغبانی
انصاف
کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: ماهنامه رشد نوآموز