آموزههای آنارشیسم
وودکاک، از مهمترین داعیان آموزه آنارشیسم و نویسنده یکی از پر ارجترین کتابها درباره این آموزه است. وی در آغاز کتاب خود جملهای کوتاه از سباستین فور ذکر میکند: "هر کس اقتدار را انکار کند و با آن به ستیز برخیزد، آنارشیست است".
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : جمعه 1397/06/23
![آنارشیسم](https://img.tebyan.net/big/1397/06/5919618624813525416615330109112982143522212.jpg)
آنارشیسم برخلاف دیگر آموزههای مهم، مانند لیبرالیسم یا مارکسیسم که پژوهشگران و مدعیان بسیاری در میان دانشگاهیان دارد، بیشتر مورد توجه غیر دانشگاهیان و بویژه نویسندگان داستانی است. همچنین این آموزه در دیدگاه عامه مردم مترادف با هرج و مرجطلبی است و مهمتر آنکه طبیعت آموزه آنارشیستی به گونهای است که کمتر امکان دارد طرحی شفاف و منظم از اصول آن ارائه دهد.
برخی معتقدند آموزه آنارشیستی به همان میزان که برای گروهی جذابیت دارد، امکان تحقق خارجی ندارد و همین امر سبب شده که به آنارشیسم در بهترین حالت، به شکل خیال و تصور نگریسته شود که بر نفی استوار است. اگر بخواهیم با تسامح، دلایل بد فهمی با دیگر مشکلات بر سر راه آموزه آنارشیسم را در یک عامل خلاصه کنیم باید بگوییم آنارشیسم به علت مخالفت با اقتدار و تمرکز، که بیشترین جلوه خود را در شکل نهاد «حکومت» عرضه میکند، برای عامه انسانها دور از واقعیت است. بشر با همه انتقاداتش به نهاد حکومت، در نهایت، زندگی بدون آن را امری غیرممکن میداند؛ به این اعتبار، شعار آنارشیسم فقط دعوت به یک آرمانشهر یا ناکجاآباد نیست بلکه معادل ناواقعگرایی و تخیلاتی است که امکان وقوع ندارد.
آنارشیسم که ریشه در زبان یونانی دارد، در زبان لاتینی و سایر زبانهای اروپایی با ریشه لاتینی استعمال شد. این واژه در اصل ترکیبی از an-archos است. archos و دیگر هموند آن archy به معنای تمرکز، سر و رئیس است و با آوردن an، در اصل واژه بار منفی و سلبی به خود میگیرد. پس آنارشیسم را میتوان آموزه معتقد به بیسری دانست و چون مهمترین نهاد متبلور سر، حکومت است، پس آنارشیسم نوعی اعتقاد به بیحکومتی است.
در این فصل، ترجیح داده شد که از واژه حکومت به جای دولت استفاده شود تا بهتر بتوان مخالفت آنارشیسم را با اقتدار و تحکم و حکومت نشان داد. به طور اصولی آنارشیسم لبه تیز حمله خود را متوجه همین «حکم» کردن و اقتدار مستتر در آن کرده است. بدین ترتیب، بسختی میتوان از آنارشیسم، ضدیت با نظم و اداره امور را دریافت، مگر اینکه فرض کنیم نظم و اداره امور نمیتواند بدون درجاتی از حکومت امکانپذیر باشد.
در حال حاضر، آنارشیستها باید از نظریه امکان سازماندهی مطلوب اجتماعی، بدون استفاده از سازوکار حکومت، دفاع کنند. آنها امیدوارند که در مواقع بحرانی که سازوکار حکومت توان پاسخگویی به آن را ندارد همچون یک بدیل و سازوکار جایگزین، وارد صحنه حیات اجتماعی- انسانی شوند.
اما طرفداران آنارشیسم بویژه در اشکال اجتماعگرایانه آن اعم از سوسیالیستی، کمونیستی و صنفی، بشدت معتقدند که بدون حکومت هم، برقراری نظم و اداره امور جامعه امکانپذیر است؛ از همینرو، یکی از نویسندگان متمایل به آنارشیسم نتیجه میگیرد که آنارشیسم با «govemment»- که شاید بتواند با تسامح و الزام در اینجا آن را معادل «سازمان اداره کننده» گرفت- مخالفتی ندارد، بلکه با state که نوعی تحکم و اجبار نهفته را دارد، ناسازگار است.
با وجود دیرینه بودن ریشه لغت آنارشیسم، به گونهای که توضیح داده شد، این آموزه متعلق به دوران جدید و انتقادی بنیادین به حکومت مدرن است که در اواخر قرن هجدهم و به دنبال انقلاب فرانسه پا به عرصه وجود گذاشته است. در این خصوص باید دو جنبه را مد نظر داشت: از یک سو، در قرون گذشته هم میتوان اندیشههایی مشابه اندیشههای آنارشیستی مانند برخی قرائتهای رواقیگری در اندیشه غرب یا تائوئیسم در اندیشه شرق یافت و از سوی دیگر، این نکته که آنارشیسم اندیشه جدیدی است و متعاقب حکومت مدرن موضوعیت یافته و با حکومت مدرن ضدیت ندارد، موافق حکومتهای غیر مدرن یا ماقبل مدرن است.
تبلور آنارشیسم به شکل یک آموزه، با تفاسیر مختلف و در اختیار داشتن اقشار و پایگاههایی در متن اجتماع و در قرون جدید و عصر حاضر، متمایز از رگههای آنارشیستی در آموزههای باستان و کلاسیک است. اولین کسی که آشکارا خود را آنارشیست نامید پرودن فرانسوی بود که به سال 1840 در اثر خود به نام مالکیت چیست؟ اعلام کرد سازمان سیاسی باید قدرتش را به سازمان اقتصادی- اجتماعی متکی بر عضویت و شرکت داوطلبانه انسانها بدهد (وودکاک، 1368، ص 15 و 142به بعد). پرودن در توضیح وضعیت اقتصادی عصر خود، کتاب فلسفه فقر را نوشت که با مجادله مارکس و کتاب فقر فلسفه روبرو شد. وی گاه با مارکس روابط تنگاتنگ داشت و گاه آن دو به مجادله و مخالفت با هم بر میخاستند.
جنبش آنارشیستی در قرون هجدهم و نوزدهم در نمایندگانی مانند ویلیام گادوین انگلیسی، اشتیرنر آلمانی، باکونین روسی و پرودن فرانسوی و در قرن حاضر، بیشتر در جنبشهای مدافع صلح یا طرفداران حفظ زیست یا سیاستهای سبز جلوهگر شده است. البته منظور این نیست که همه این جنبشها آنارشیستی هستند بلکه در بعضی مواضع از آنارشیسم الهام گرفتهاند؛ در حالی که در جنبشهای مدافع صلح، ردپای احزاب سوسیالیستی یا مارکسیستی بویژه قبل از فروپاشی بلوک کمونیست، بدفعات قابل مشاهده بود. شاید بتوان مهمترین خیز علنی آنارشیسم در دهههای اخیر را در جنبش مه 1968 پاریس و شعارها و آموزههای آنارشیستی که از سوی بخشهای مهمی از تظاهرکنندگان جوان و دانشجویان به شکل اعتراضی عمومی به وضعیت موجود طرح میشد دانست.
گرچه آنارشیسم مخالف سرسخت هر گونه حکومتی است، این مخالفت فقط به حکومت محدود نمیشود. آنارشیسم با دیگر نهادهایی هم که بتوانند مانند حکومت بر انسانها سیطره پیدا کنند مخالفت میورزد، از جمله مهمترین این نهادها کلیساست که به عنوان سازمانی متمرکز دارای نیروی آمریت یا منع کنندگی نسبت به اعضایش است. مخالفت آنارشیستها با نهادی مانند کلیسا را نباید مترادف پذیرش اصل خدا ناباوری در میان معتقدان به این آموزه دانست.
آنچه مهم است، طرد هر گونه تحمیل به دیگری اعم از پذیرش یا عدم پذیرش خداوند از سویی و نگرانی از اینکه قدرت در چهره مذهب یا لامذهبی تبدیل به نهادی حکومتگر شود، از سوی دیگر است. برخی از تفاسیر و گرایشهای آنارشیستی در مخالفت با هر گونه مرکزیت و تحکم برخاسته از آن به گونهای حساسند که سرانجام در مقولاتی مانند علم، به نوعی، به نفی اصل یا اصول متمرکزکننده قوانین علمی یا راهنمای اندیشه برمیآیند. نفی اصل علّیت به این اعتبار که علل یکسان در شرایط یکسان، معلولهای یکسان را به وجود میآورند در این حوزه قرار دارد. در این زمینه، باید از بینشهای فلسفه علم و آنارشیسم روشی فایرابند (1375) نام برد که مانند موضوع کلیسا، مخالفت با روشهای متمرکز و باورهای تعیینکننده در کانون توجه آنارشیستهاست.
آنارشیست مهمی مانند کروپوتکین روسی که خود یک کاشف و جغرافیدان برجسته قرن نوزده بود، در گرایش به تکامل علمی شایع در این قرن سهیم بود. علاوه بر این امور ظریف و اختلافهای جزئی در قرائت از آنارشیسم، در این نکته تردیدی نیست که اصل مشترک آنارشیستها و نقطه پیوند دهنده تمامی آموزههای آنارشیستی در نفی حکومت است.
از این رو، همه نظریات در باب حکومت تأسیسی یا طبیعی که سرانجام به ضروری بودن این نهاد منجر شود، به وسیله آنارشیستها نقد شده است. وضعیت نظریههای حکومت متکی بر ترور از نظر آنارشیسم مشخص است ولی از آموزههای غیر زور ورزانه آنها انتقاد شده است. به طور مثال، اصل قرارداد اجتماعی در میان طرفداران قرارداد اعم از کسانی که از آن تفسیر لیبرالی به دست میدهند یا گروهی که به دولت متمرکز قدرتمند روی میآورند، از سوی آنارشیسم همچون نظریهای که هیچگونه گواهی بر آن در تاریخ یافت نشده است، مورد نقد قرار میگیرد.
جامعه مطلوب آنارشیستی، بیش از هر چیز جامعهای خالی از تحکم، زور و اجبار است. در چنین جامعهای اختلافها بهطور عمده بر اساس کدخدامنشی حل و فصل میشود و در مواقع کاملاً اضطراری چنانکه گفته شد، نیروی داوطلب مردمی با به کارگیری حداقل زور به مقابله با شرارت یا تجاوز میپردازد.
آنارشیسم که ریشه در زبان یونانی دارد، در زبان لاتینی و سایر زبانهای اروپایی با ریشه لاتینی استعمال شد. این واژه در اصل ترکیبی از an-archos است.
نفی هرگونه سلطه در جامعه آرمانی آنارشیستی به حدی است که برخی مخالف سازوکاری مانند رأیگیریاند. البته رأیگیری به مفهومی که اکثریتی بر اقلیتی حکومت کنند از بنیان مورد انتقاد آنارشیستهاست؛ ولی برخی، این روش را در جایی که احتمال تحکم و اجبار هم به وجود نیاید و فقط نوعی اتخاذ خط مشی در اداره امری باشد بلامانع میدانند.
در جامعه آنارشیستی، کار مایه شادی تصور میشود و در عین حال آنارشیستها در پی آنند که تحکم کار را بر انسان منتفی سازند، از این رو معتقدند که انتخاب کار باید از روی علاقه و آزادی باشد. این باور در گونههای مختلف آنارشیستی- که در مطالب بعد توضیح داده خواهد شد- آشکارا خود را نشان میدهد.
برای دستیابی به جامعهای بدون حکومت، آنارشیستها دو شیوه اعمال کردهاند: شیوه اول، برخوردهای براندازانه و خشونتآمیز که به رغم در اقلیت بودن، بیشترین توجه را به خود جلب کرده است؛ شیوه دوم روش مسالمتآمیز و مبتنی بر گفتگو، تبلیغ و ترغیب است.
شیوه اول که بعضی از آنارشیستها در قرن نوزدهم، بویژه در روسیه آن را اعمال کردهاند، دستمایه گستره ادبیات در تصویربرداری از آموزهها و روشهای آنارشیستها گردید. به طور مثال، داستایوفسکی در کتاب معروف خود به نام تسخیرشدگان (جنزدگان) (1369) در قالب یکی از شخصیتهای داستان خود، نچایف را تصویر کرد که چهرهای واقعی و مشهور در عملیات براندازانه با گرایشهای آنارشیستی در روسیه بود. تورگنف، دیگر نویسنده روسی در کتاب رودین (1363) از چهرهپردازی آنارشیستی ملهم از باکونین استفاده کرد.
نچایف با باکونین، دیگر آنارشیست روسی قرن نوزده، روابط نزدیک داشت و کاتاشیسم یا همان اصول اعتقادی انقلابی وی مدتها مورد توجه انقلابیون روسی از جمله لنین بود (پاین، 1364، ص 12 به بعد). همچنین میتوان از داستانپردازی کنراد در کتابش به نام از چشم غربی (1363) نام برد که باز بر این جنبه از تأکید داشت. زولا، نویسنده ناتورالیست فرانسوی در کتاب شهر آفتاب (1367) طرحی از یک آنارشیست کارگر و نیمه خشن را عرضه میکند.
در استفاده از دستمایه چهرههای آنارشیستی، علاوه بر نمونههای آورده شده با توجه به شیوه براندازانه و خشونتآمیز میتوان از آثار نویسندگانی نام برد که خودشان تلویحاً یا تصریحاً دارای آموزههای آنارشیستی بودند مانند تولستوی، نویسنده روسی آراء تولستوی حکایت از نفی حکومت میکرد و دعاوی صلحطلبانه دهههای پایانی عمرش، وی را جزء کسانی قرار داد که هر چند آشکارا خود را آنارشیست نمینامیدند ولی خالی از دعوت آنارشیستی هم نبودند. البته آموزههای صلحطلبانه تولستوی در مقابل افکار خشن و تروریستی است که مورد توجه برخی دیگر از نویسندگان بود.
جورج اورول، نویسنده انگلیسی، که در جنگهای داخلی اسپانیا (1936- 1939) شرکت داشت به هنگام ذکر خاطرات و تجارب خود در این جنگ، گرایشهای آنارشیستی خود را بروز میدهد (1360) خلاصه آنکه آموزههای آنارشیستی بویژه شیوه خشن آنها در قرن نوزدهم دستمایه الهام نویسندگان قرار گرفت و همین خود در نامطلوب جلوه دادن آنارشیسم و همپایه خشونت و ارعاب قرار دادن آن موثر بود.
پیشتر گفته شد که آنارشیستها تنها بر نفی حکومت وحدت نظر دارند و در سایر موارد از جمله، در نحوه سازماندهی اجتماعی، طرز تلقی از طبیعت و صنعت و حتی در بنیادهای فردگرایانه یا جمعگرایانه با یکدیگر اختلاف نظر دارند. در اینجا نمیتوان به تمامی این نظریهها و نحلهها پرداخت تنها به سه نظریه غالب اشاره میشود (وودکاک، 1368، ص 27 به بعد):
الف) آنارشیسم کمونیستی: کانون توجه این نظریه، اقتصاد کشاورزی و صنایع روستایی است و مدافع نوعی بازگشت به طبیعت و در عین حال خواستار رفع نیازهای عمومی افراد و در دسترس بودن کالا برای همگان است. آنارشیسم کمونیستی، مخالف صنعت نیست ولی این احتیاط را سرلوحه برنامههای خود قرار میدهد که پیشرفتهای صنعتی به نابودی طبیعت و محیط زیست منجر نشود.
ب) آنارشیسم سندیکالیستی: این نظریه برخلاف گونه اول لزوماً از پیشرفتهای صنعتی چشمپوشی نمیکند بلکه امکانات جامعه صنعتی را امری لازم در جهت کاهش مشقتهای انسان و افزایش بهرهوری و توان آدمی نیز میداند. در این نوع آنارشیسم، هسته اصلی بر سازماندهی فدراسیونهای مستقل صنفی و نظارت کارگران و ایجاد هماهنگی بین فدراسیونها به صورت داوری استوار است. از عقاید آنارشیسم کمونیستی و سندیکالیسم نباید چنین استنباط کرد که نوعی برتری طبقه کارگر یا صنایع روستایی بر دیگر اقشار اعمال خواهد شد.
ج) آنارشیسم فردگرایانه: این آموزه آنارشیستی با توجه به نامش، برخلاف دو گونه قبلی، بنیاد خود را بر فردیت آدمی قرار داده، موافق با مالکیت شخصی و مخالف مالکیت جمعی است و بدین ترتیب به لیبرالیسم راست نزدیک است. آنارشیستهای فردگرا در اقلیتند و برخلاف دو گونه اول و دوم که عمدتاً صبغه اروپایی دارند، پایگاه اصلی آنارشیسم فردگرایانه در آمریکاست (سیلوان در گودین و پتیت، 1997، ص 231).
مشخص است که مهمترین تفاوت این گونههای آنارشیستی در انسانشناسی آنان نهفته است. در گونه سومی، فرد محور است، در حالی که در دو گونه دیگر، فرد در بطن اجتماع مطرح میشود. اشتیرنر، آنارشیست آلمانی در قرن نوزده، یک فردگرای افراطی بود که توانست بر اندیشه افرادی مانند نیچه تأثیر گذارد (وودکاک، 1368، ص 126)، در دیدگاه آنارشیستهای فردگرا، بیهمتایی خویشتن حتی از آزادی هم مهمتر جلوه میکند.
در مجموع، آنارشیسم با توجه به اختلاف تفاسیر یاد شده بر فردگرایی، اختیارگرایی، خودانگیختگی و سوسیالیسم استوار است (سیلوان در گودین و پتیت، 1997، ص 217) آشکار است که آنارشیسم فردگرایانه به سوسیالیسم بیتوجه است و بهجای آن ارتباط افراد را مورد توجه قرار میدهد و در مقابل آنارشیسم کمونیستی یا سندیکالیستی فردگرایی را منحل در روابط جمعی میسارد؛ در عین حال تمامی گونههای آنارشیستی کم و بیش بر اختیارگرایی و خودانگیختگی- البته با شدت و ضعف در تفاسیر و برداشتهای مختلف- تأکید دارند.
آنارشیسم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با وجود برخی اقدامات تروریستی علیه حکام روسی و برخی دیگر از کشورهای اروپایی، در مجموع موفقیت چندانی نداشت. بیشترین اوج آنارشیسم را در اسپانیا طی جنگهای داخلی این کشور (1936- 1939)، بخصوص منطقه کاتالونیا شاهد هستیم. در کاتالونیا گروههای مختلفی در دفاع از جمهوری اسپانیا و علیه نیروهای ژنرال فرانکو، که از سوی کلیسا و نیروهای سنتی دست در دست سرمایهداری و کشورهای آلمان و ایتالیا حمایت میشد، نبرد میکردند که عبارت بودند از سوسیالیستها، مارکسیتها، جمهوریخواهان و آنارشیستها.
دلایل زوال آنارشیست
1- پیدایش، گسترش و قدرتگیری جنبشهای اقتدارگر در قالب مارکسیسم- لنینیسم در روسیه شوروی، ناسیونال سوسیالیسم در آلمان، فاشیسم در ایتالیا و سپس اسپانیا، بخش قابل توجهی از سرزمینهای مورد علاقه سنت آنارشیستی را به دست نیروهایی سپرد که از اساس با قدرت ستیزی آنارشیستی بیگانه بودند.2- اقدامات تروریستی بر سروصدای آنارشیستها در قرن نوزدهم سبب شد که افکار عمومی به وحشت افتد و نیرویهای حکومتی در سرکوب آنارشیستها مصمم و همه جانبه اقدام کنند.
3- اصلاح نه چندان مطلوب سرمایهداری در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکایی، آنارشیسم را از عضوگیری ناراضیان نظام سرمایهداری محروم میساخت بحران 1929 در آمریکا و سپس در دیگر کشورهای اروپایی بیشتر به نفع جنبشهای سوسیالیستی و ترکیبی از اندیشههای دیگر یا سوسیالیسم یا طرفداران نظریه دولت رفاه بود؛ به این اعتبار در دهههای آغازین قرن بیستم دیگر نمیشد همچون قرن نوزدهم لگام گسیختگی و سودجویی وحشیانه سرمایهداری را در ابعاد وسیع و آشکار مورد حمله قرار داد تحولات سرمایهداری نیازمند اندیشههای پیچیدهتر بود که آنارشیسم نمیتوانست جوابگوی آن باشد.
4- همین اشاره آخر، ما را به دلیل دیگر هدایت میکند که اندک بودن دستاوردهای جنبش آنارشیستی در قرن نوزده که تا حد بسیاری برخاسته از طبع آنارشیسم و گرایش و اصرار این آموزه بر تمرکزگریزی و تشکیلاتی کار نکردن ... بود، نمیتوانست پشتوانه مناسبی برای این جنبش در نیمه اول قرن بیستم باشد. با این حال، در نیمه دوم قرن بیستم، بخصوص دهه شصت (1968)، دوباره رشد نسبی جنبش آنارشیستی قابل مشاهده است. این بار دگرگونی گستردهای در اعضای جنبشهای آنارشیستی و نحوه نظریهپردازی آنان به وجود آمد برخلاف قرن نوزدهم که بدنه اصلی جنبش را افراد معدودی از طبقه حاکم تشکیل میداد، در این قرن کارگران و دهقانان اعضای اصلی جنبش بودند.
براساس آماری که وودکاک برای سال 1962 یعنی شش سال قبل از حوادث مه 1968 پاریس ارائه میدهد بیش از 85 درصد هواداران آنارشیسم از میان دانشجویان، معلمان، عالمان، هنرمندان و اقشار مشابه بودند و تنها 15 درصد از آنها را کارگران و دهقانان تشکیل میدادند (وودکاک، ص 71- 670)، به این ترتیب در دهههای اخیر گروههایی از اقشار دارا ولی ناراضی از اوضاع سیاسی- اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، که خواهان فضای جدید و معنای نوینی برای زندگیشان بودند، جذب گروههای آنارشیستی شدند. در حال حاضر، آنارشیستها باید از نظریه امکان سازماندهی مطلوب اجتماعی، بدون استفاده از سازوکار حکومت، دفاع کنند. آنها امیدوارند که در مواقع بحرانی که سازوکار حکومت توان پاسخگویی به آن را ندارد همچون یک بدیل و سازوکار جایگزین، وارد صحنه حیات اجتماعی- انسانی شوند.
منبع:
کتاب اندیشههای سیاسی در قرن بیستم،دکتر حاتم قادری