نگاهی به کتاب هزار شب و یک شب خاطرات آزاده بیژن کریمی
اسارت با پاهای شکسته
جذابیتهای ادبیات اسارت را در خاطرات بیژن کریمی به خوبی درک میکنیم. او نهایتاً همراه با جمعی از اسرای مجروح تکریت 11 چندین روز بعد از آزادی سایر اسرا آزاد میشود. آنها در اولین روزهای شهریورماه 1369 با هواپیمای صلیب سرخ وارد تهران میشوند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/06/18 ساعت 09:09
ادبیات اسارت چند سالی است که در فضای ادبی کشورمان گل انداخته و کتابهای متعددی در این خصوص منتشر میشود. کتاب هزار و یک شب، خاطرات آزاده بیژن کریمی از همین دست کتابهاست که در نهایت سادگی توسط خود این آزاده به نگارش درآمده است. با هم نگاهی به داشتههای این کتاب میاندازیم.
«هزارشب و یک شب» سال ۹۰ توسط انتشارات پیام آزادگان منتشر شد. خود راوی یا همان نویسنده کتاب در مقدمه میآورد که نگارش خاطراتش را از سال ۷۸ (تقریبا یک دهه پس از آزادی) شروع میکند با الهام در نیمه شبها، آن هم شبهایی که حس و حال نوشتن به وی دست میداد، آنها را روی کاغذ ثبت میکرد. به همین سادگی و با قلمی ساده و کم تکلف، یک کتاب جذاب خلق میشود. در واقع حوادث روی داده پیرامون یک اسیر مجروح و نوجوان ایرانی، آنقدر جذابیت دارد که خواننده را پای این خاطرات تا انتهای کتاب حفظ کند.
ماجرا از جایی آغاز میشود که بیژن (یا به قول عراقیها بیجان) کریمی چشم باز میکند و میبیند با پاهای گلوله خورده در منطقه عملیاتی جا مانده است. نام این منطقه و همینطور عملیاتی که وی در آن شرکت کرده بود، ابتدا ذکر نمیشود. (کمی بعد متوجه میشویم که عملیات والفجر ۱۰ در جبهه شمالی بوده است) شاید بتوان گفت: همین عدم ذکر برخی از جزئیات که میتوانست در پاورقی بیاید، اشکال کار نویسنده است. چنانکه چند فصل میگذرد تا متوجه میشویم کریمی اهل شهرکرد است.
به هرحال بیژن با پای چپ شکسته، پای راستی که زانویش گلوله خورده بود و کتفی که آن هم از گلوله دشمن بینصیب نمانده بود، به اسارت درمیآید. در حالی که چند روز از مجروحیت و بیهوشیاش میگذشت، قاعدتاً او باید در این مدت از خونریزی یا گرسنگی و تشنگی تلف میشد، اما خواست خدا بود که زنده بماند. در همان لحظات اول اسارت یک سرباز جوان عراقی نارنجکی به سمتش پرتاب میکند که به شکل تصادفی تنها چند ترکش نصیب بیژن میشود. همینطور چند روز بعد یک افسر بعثی به قصد زدن تیرخلاص گلولهای به او شلیک میکند که به دست وی برخورد میکند. بیژن ۱۷ ساله از پس همه این حوادث زنده میماند تا بعدها راوی گوشههایی از حماسهآفرینی آزادگان باشد.
پاهای راوی هزارشب و یک شب چندین روز بعد عمل میشود و میلههایی ۳۰ سانتی از آن بیرون میزند. او با همین میلهها و عصا به دست به اردوگاه تکریت ۱۱ منتقل میشود. اردوگاهی که مختص مفقودان ایرانی است و در لیست صلیب سرخ ثبت نشده است. در این اردوگاه که از کمترین امکانات برای زندگی برخوردار بود، ۱۷ اسیر باید با یک تیغ سر و صورتشان را اصلاح میکردند. در چنین وضعیتی بیژن با میلههای بیرون زده از پایش زندگی میکند. گاه نمیداند مراقب کابلهای دشمن به سر و صورتش باشد یا اینکه مراقبت کند مبادا اسیری به اشتباه پا روی میلهها بگذارد. اسارت سخت است و شرایط مجروحیت بیژن آن را سختتر میکند.
درک اندکی از این مرارتها که آن روزها برای کریمی آنقدرها هم جذاب نبود، کتاب را جذاب میکند. روایت ساده است و خواننده عام به راحتی با آن ارتباط برقرار میکند. اینطور است که با ۳۵۰ صفحه همراه بیژن ۱۷ ساله میشویم و با او به ۱۹ سالگی و زمان آزادیاش میرسیم. در این دو سال با انواع آدمها و حوادث مختلف آشنا میشویم. به عنوان نمونه طلال یکی از نگهبانهای سنگدل عراقی است که بعد از عمل پای بیژن و بیرون آوردن میلهها از پایش، او را مجبور میکند روی پاهای تازه عمل کردهاش راه برود و... پاهای کریمی دوباره میشکند!
جذابیتهای ادبیات اسارت را در خاطرات بیژن کریمی به خوبی درک میکنیم. او نهایتاً همراه با جمعی از اسرای مجروح تکریت ۱۱ چندین روز بعد از آزادی سایر اسرا آزاد میشود. آنها در اولین روزهای شهریورماه ۱۳۶۹ با هواپیمای صلیب سرخ وارد تهران میشوند. بیژن که داغی آسفالت فرودگاه مهرآباد را لمس میکند، باور میکند که دوران سخت اسارت به سرآمده است. سعی کردم پیشانی خود را با فشار بیشتر روی زمین بگذارم تا هرچه بیشتر خاک وطنم را با پیشانیام و بلکه با همه وجودم حس کنم. اشکریزان سر بر خاک نهادم و سجده شکر بجا آوردم.
منبع: روزنامه جوان