تبیان، دستیار زندگی

آشنایی با اصطلاح محافظه‌گرایی

تعریف و شرح محافظه‌گرایی نیز همانند دیگر آموزه‌ها، خالی از ابهام و پیچیدگی نیست. آنچه بر این پیچیدگی می‌افزاید، نحوه استعمال و کاربرد واژگان محافظه‌کار و محافظه‌کاری است. به طور مثال، تعیین فرد یا جناحی از احزاب کمونیست در کشورهای کمونیستی، قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای کمونیست اروپای شرقی، به عنوان محافظه‌کار، همانقدر معمول بود که همین عنوان برای بخش‌هایی از صاحبان قدرت در کشورهای سرمایه‌داری اروپای غربی یا جوامع در حال پیشرفت در گوشه و کنار جهان وجود داشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
محافظه کاری
در تمامی این موارد، منظور از محافظه کار یا محافظه کاری، مخالفت با تغییرات، بویژه تغییرات حاد و تند است. به این اعتبار، مخالفان تغییرات وضعیت موجود را بدون توجه به نوع خاستگاه آموزه‌ای آنان می‌توان محافظه‌گرا خواند. این اطلاق به رغم سادگی و شمولیت آن نمی‌تواند مشکل تعیین مصداق خارجی محافظه‌گرایی را حل کند. دولت تاجر، نخست‌وزیر وقت انگلستان که تجلی حکومت حزب محافظه کار آن کشور بود، اقدامات نسبتاً وسیعی در جهت تغییر گسترده دولت از یک سو و ایجاد فرصت‌های جدید برای بخش خصوصی از دیگر سوی فراهم کرد. 

اگر محافظه‌گرایی را صرفاً مخالفت با تغییرات قلمداد کنیم، آنگاه باید یکی از بارزترین مظاهر آن یعنی حزب محافظه کار انگلستان را از دایره این اطلاق خارج کنیم. همین مشکل در مورد دولت ریگان نیز صادق است وی اولین رئیس‌جمهوری وقت آمریکا بود که خود را محافظه کار خواند. 

او نیز همچون تاجر نه تنها نسبت به احزاب دموکرات این کشور که مدافع خدمات اجتماعی وسیعتر و دخالت بیشتر دولت در امور عمومی بودند، بلکه نسبت به دیگر روسای جمهوری آمریکا سیاست‌هایی را از حزب جمهوریخواه پیش گرفت که به هیچ عنوان خالی از وجه تغییراتی نبود. به این ترتیب، آیا می‌توان رگان در آمریکا و تاچر در انگلستان را در کنار مخالفان کمونیست گورباچف، آخرین دبیرکل حزب کمونیست شوروی سابق و در گروه محافظه کاران قرار داد؟ و حتی پا از این فراتر نهاد و بسیاری از رهبران کشورهای جهان سوم را به این دایره افزود؟ شاید بتوان به این سوال و ابهام چنین پاسخ داد که افرادی مثل ریگان و تاچر از نظر «آموزه‌ای» محافظه‌گرا بودند.

در حالی که مخالفان گورباچف در مقایسه با سیاست‌های تغییر، به محافظه کاری گرایش داشتند. به تعبیر دیگر، این گروه دوم بیشتر ما به ازاء خارجی مخافظه کاری بودند و نه الزاماً معتقدان و سر سپردگان به محافظه‌گرایی. با این توضیح روشن می‌شود که هر جناح یا فردی که خواهان تغییرات سیاسی- اجتماعی، اقتصادی است، الزاماً ترقی‌خواه و انقلابی نیست و برعکس، مخالفان تغییرات هم در گروه محافظه‌گرایان جای نمی‌گیرند. این اطلاقات در عالم سیاسیت و در جایی که ما به ازاء خارجی مورد نظر است تنها به موافقان و مخالفان تغییرات بدون توجه به نحوه تبیین و چرایی آن اشاره دارد، حتی مثال‌هایی در مورد تاجر و ریگان نیز با وجود ویژگی مشخص، مشکلاتی را به وجود می‌آورد. آیا تاجر و ریگان و حامیان اندیشه‌ای آنان، محافظه کار بودند یا راست جدید؟ آیا اصولاً محافظه‌گرایی جدید همان راست جدید است؟

اینجا دیگر نمی‌توان بروشنی پاسخی داد، فقط به این نکته که راست جدید و محافظه‌گرایی جدید، رابطه این‌همانی با یکدیگر ندارند اشاره می‌شود، البته در برخی از مواضع یا اشخاص این انطباق موضوعیت دارد ولی در پاره‌ای از مواضع با دیگر اندیشمندان، این حکم صدق نمی‌کند. هایک یکی از مهم‌ترین اندیشه‌پردازان راست جدید، آشکارا در پی‌گفتاری بر کتاب تأسیس آزادی آشکارا این سوال را طرح می‌کند که چرا من محافظه کار نیستم؟

وی در تمیز لیبرالیسم از محافظه‌گرایی می‌نویسد که فاصله لیبرالیسم از محافظه‌گرایی واقعی به همان اندازه فاصله سوسیالیسم یا لیبرالیسم است (هایک، ص 397- 398). یکی از دلایل آن برای این تمیزگذاری، فقدان اصول راهنما برای تفکیک تحولات و توسعه بلندمدت از سوی محافظه‌گرایی است.

کاربرد واژه محافظه‌گرایی در انگلستان به منزله مهمترین جایگاه این آموزه به سال 1830 برمی‌گردد، هر چند این واژه پیش از آن در تأملات برک از انقلاب فرانسه استعمال شده بود



او در مقاله‌ای که به بررسی رابطه روشنفکران و سوسیالیسم می‌پردازد (هایک در فولادوند) یکی از عوامل جذاب روشنفکران به سوسیالیسم را استعداد این آموزه به منظور نظریه‌پردازی‌های کلان و سمت‌گیری به سوی ناکجاآباد و همچنین نقادی بنیادهای جامعه می‌داند و از همین رو خواهان آن می‌شود که لیبرال‌ها به جای نظریه‌پردازی‌های خٌرد به نظریه‌پردازی‌های کلان و جذاب روی آورند و این همان نکته‌ای است که محافظه‌گرایی حاضر به چنین کاری نیست.

با این حال، هایک در فصلی از کتابش که به مقوله آزادی، عقل و سنت می‌پردازد، با تفکیک سنت آزادی‌خواهی از نوع تجربی و تکامل انگلیسی با سنت فرانسوی که عمدتاً بر عقل‌گرایی استوار است، عملاً بخشی از مدعیان محافظه‌گرایی را در دفاع از سنت و رد عقل‌گرایی، همچون یکی از ارکان آموزه محافظه‌گرایی بخوبی تشریح می‌کند. شاید همین شرح درخشان باعث می‌شود که در پی گفتار کتابش، خود را از محافظه کاران جدا نماید و بر نقاط اختلاف و تباین تأکید کند.

با این توضیح به بحث ارکان آموزه‌های محافظه‌گرایی می‌پردازیم که مهم‌ترین تمیز وجه نظری این آموزه با اطلاقات بیرونی در حوزه سیاسی- اجتماعی است که همواره نیز انطباقی با وجه نظری خود ندارد؛ اما، اول لازم است با توجه به تمیز میان محافظه‌گرایی با محافظه کاری، به برخی از چهره‌های محافظه‌گرا که به نوعی سنت‌های محافظه کاری را از خود ملهم ساخته‌اند پرداخت. همانطور که گفتیم، یکی از ارکان آموزه‌ای محافظه‌گرایی مخالفت با عقل‌گرایی برخاسته از عصر روشنگری است، ویژه آنچه در انقلاب فرانسه و دیگر تحولات انقلابی منعکس شد.

بدون تردید مهم‌ترین چهره اندیشمند در پیشینه محافظه‌گرایی ادموند برک است که در مورد انقلاب فرانسه تأملات بسیاری داشت. البته برک، تنها شخصیت موثر در پیشینه محافظه‌گرایی نیست، به طوری که کوئینتن در بررسی این پیشینه از سیسیرو، ژان بدن، هالیفاکس، مونتسکیو، والپول و دومستر و همچنین دیسرائیلی و سالیسبوری نام می‎‌برد. اگر به این مجموعه، کسانی را مانند جان آدامز و الکساندر همیلتون که در اوان شکل‌گیری آمریکا همچون محافظه‌گرای آن کشور شناخته شدند بیفزاییم، آنگاه شاهد طیف متنوعی از کسانی خواهیم بود که به محافظه‌گرایی اشتهار داشتند.

طبعاً همه این افراد موضعی یکسان و هماهنگ نداشتند. آدامز و همیلتون، مدافع سیطره اشرافیت طبیعی بودند و تبلور آن را در ثروت و رهبری اخلاقی می‌دیدند. این دو در استفاده از تب و تاب انقلابی برای کسب استقلال آمریکا تردیدی نداشتند. در حالی که برک، به طور آشکار، عقل‌گرایی قرن هجدهم و تبلورش در انقلاب فرانسه را مورد سوال قرار می‌داد سیسیرو که به نظر کوئینتن قدیمیترین فرد است، یک رواقی بود ولی در عمل محافظه کار به‌شمار می‌آمد. اشاره به سیسیرو یادآور همان ابهام پیشگفته در مورد کاربردهای محافظه کاری و لزوم تمایز آن از لحاظ محافظه‌گرایی است. نخست‌وزیران و سیاستمداران انگلیسی مانند دیسرائیلی و سالیسبوری تا تاچر، مهمترین چهره‌های سیاسی- آموزه‌ای محافظه‌گرایی شناخته شده‌اند و به جهت تاریخی هم حزب توری در انگلستان که رقیب حزب ویگ بود، همچون سلف، حزب محافظه کار در پیشینه محافظه‌گرایی اهمیت بسیار دارد.

کوئینتن در بررسی از محافظه‌گرایی به سه عامل ریشه‌ای توجه می‌کند:
1) سنت‌گرایی و مخالفت با هر تغییر، بویژه تغییرات ناگهانی و نیز ردّ آرمان‌شهرگرایی
2) شک‌گرایی سیاسی و خصومت با نظریه 
3) برای جامعه حالتی اندام‌وار قائل شدن که نقطه مقابل مکانیستی دیدن آن است

گفتیم محافظه‌گرایان در اصل مخالف تغییرات، بویژه از نوع ناگهانی و یکجای آنند، اما این مخالفت یک امر مطلق و نامنعطف نیست بلکه برخاسته از اطمینانی نسبت به اصول تجربی است که به نحوی از انحا کارآیی خود را نشان داده‌اند.

دفاع از سنت در همین زمینه مفهوم پیدا می‌کند. هوشمن، در نظریات محافظه‌گرایی، دفاع از سنت و مخالفت با تغییرات را در سه نکته خلاصه می‌کند (اکلشال در مکنزی و دیگران، 1375، ص 92- 93): اول آنکه، تغییرات معمولاً نتایجی را به همراه دارند که در اساس پیش‌بینی نشده و مورد انتظار نبوده‌اند؛ دوم، بیهودگی تغییرات است، فرضاً بررسی تحولات سیاسی- اجتماعی- اقتصادی نشان می‌دهد که کوشش برای سلب قدرت و امتیازات سیاسی- اقتصادی یک طبقه یا گروه عملاً منجر به انتقال این امتیازات به گروه و طبقه دیگر شده است و سرانجام، نکته آخر، توجه به مخاطرات تغییرات است.

هزینه‌ای که برای تغییرات پرداخته می‌شود معمولاً از سودی که از آن به دست می‌آید بیشتر است. با اینکه این توضیحات، به طور عام، در شرح محافظه‌گرایی قابل تأمل است ولی نباید با آنها برخورد جزمی نمود. مخالفت محافظه‌گرایی با تغییرات، گاه این توهّم را به وجود می‌آورد که لازم است آنان را در دسته مرتجعان جای داد. مترنیخ، مرد سیاسی برجسته اتریش در قرن نوزدهم که در اوج تحولات و انقلاب‌های دموکراتیک اروپا گمان مرتجع بودن نسبت به او می‌رود، در نامه‌ای به امپراتور روسیه می‌نویسد: «گستاخان تجربه را به هیچ نمی‌خرند». این دفاع از تجربه‌گرایی نشان می‌دهد تغییراتی که محافظه‌گران با آن مخالفند تغییراتی بدون پشتوانه‌های تجربی‌اند و با اتکا به جسارت و اراده و تخیل از یک سو و اتکا به عقل‌گرایی از دیگر سو صورت می‌گیرد. در زمینه دفاع از سنت یا مخالفت با تغییرات این نکته اهمیت دارد که منظور از سنت یا تغییر چیست

در بیان محافظه‌گرایان، اتفاق نظری که بخواهد به ما به ازایی بیرونی از سنت با تغییرات اشاره کند وجود ندارد. در مورد اقتصاد، کسانی که خواهان استقلال اقتصاد و بازار از عملکرد دولت هستند یا گروهی که این خواست را وسیله‌ای برای استثمار و در نهایت تضعیف بنیادهای جامعه و آشفتگی امور می‌دانند و متقابلاً به سیاست‌های اجتماعی گرایش دارند. تفاوت وجود دارد. در این مورد، سنت کدامین است، بازار آزاد یا حفظ بنیادهای جامعه و ممانعت از درهم ریختگی آن؟ در زمینه مدافعان سیاست‌های اجتماعی برای مخالفت با طمع سرمایه‌داری و دفاع از بنیادهای جامعه موضعی اتخاذ کرده‌اند که به نظر انسانی می‌آید، هر چند که این دفاع، نشانه طلب عدالت اجتماعی یا مساوات اجتماعی نیست، ولی در مورد آن دسته از محافظه‌گرایانی که در قرن نوزدهم مخالف راه‌آهن و گسترش صنایع بودند چه باید گفت؟

البته نباید فراموش کرد که بحث صنایع، بویژه راه‌آهن در قرن نوزدهم، به دلیل تغییرات گسترده‌ای که در بافت جمعیتی و جغرافیایی به‌وجود می‌آورد و بشر را در قبال افقهای ناشناخته‌ای قرار می‌داد حساسیت بسیار داشت مخالفت با راه‌آهن از جنبه محافظه‌گرایی متمایل به کشاورزی و فراتر از آن متمایل به طبیعت توجیه می‌شود.

همین بحث را می‌توان در مورد اقتدار دولت نیز عنوان کرد. در حالی که محافظه‌گرایان عموماً از تحولات و انقلاب‌های برخاسته از عواطف و احساسات انسانی نگرانند، بحث از اقتدار دولت همچون ابزاری برای مهار عواطف و احساسات استفاده می‌شود؛ هر چند بلافاصله این خطر نیز به‌وجود می‌آید که گستره اقتدار دولت به حدی گسترش یابد که به دولت‌مداری کشانده شود و خود به عاملی تغییرزا و بی‌توجه به سنت‌ها و آنچه که باید با احترام با آن معامله کرد بدل گردد. مواردی که آمد، همگی مشکل تعیین سنت با آنچه را که لازم است از آن محافظت به عمل آید در دوران معاصر نشان می‌دهد.

شک‌گرایی سیاسی

در زمینه شک‌گرایی سیاسی و مخالفت با نظریه محافظه‌گرایان که در سخن کوئینتن آمد، بهترین فرد و با نفوذترین چهره متفکر محافظه‌گرایی معاصر مدیکل اکشاف (1900- 1991) است. برخی وی را بر اساس استناد به کتاب نقدآمیز وی یعنی عقل‌گرایی و سیاست، به اشتباه او را طرفدار عقل‌گرایی در سیاست نیز می‌شناسند (فرهنگ لغت فلسفی، کمبریج، ذیل واژه Oakeshott)، اکشات در بخشی از درس افتتاحیه خود در مدرسه اقتصادی لندن، به سال 1951، سیاست را به دریای بی‌پایانی تشبیه می‌کند که ملاح و شناور این دریا برای غلبه بر دشمن خویی دریا، پناهگاهی جز استفاده از تجارت گذشتگان ندارد.

در سخن اکشات، آشکارا تأکید بر وضعیت بیرونی سیاست است تا مساله نظریه‌پردازی، و محور اصلی در این وضعیت بیرونی، استفاده از تجربه گذشتگان است. استفاده از تمثیل دریا در سخنان اکشات، دیدگاه وی را نسبت به علم سیاست و نیز فلسفه سیاسی بیان می‌کند. علم سیاست، علم برپا کردن جامعه به گونه‌ای که انسان می‌طلبد نیست، بلکه مانند فرد شناور در دریا به فعالیت آدمی در نظامات اجتماعی اختصاص دارد.

وی در مقاله‌ای با‌عنوان «آموزش سیاسی»، سیاست را فعالیت و حضور در نظامات عمومی دانسته، سپس برای شفافیت بیشتر به حضور یافتن در نظامات و نه «ایجاد» نظامات تأکید می‌کند. این دیدگاه از سیاست، منطبق با مقاله دیگر اکشات یعنی «فلسفه سیاسی» است که می‌گوید: «فلسفه سیاسی، در تجارب سیاسی ریشه دارد» و دوباره تأکید می‌کند که سیاست، شکلی از فعالیت عملی متمرکز بر نظام‌های اجتماعی است. اگر در بیان تعلق سیاست به نظام‌های اجتماعی، وفاق بیشتری وجود داشته باشد، آنگاه باید نظر اکشات را که فلسفه سیاسی را در ارتباط محکم با تجربه قرار می‌دهد و بدین ترتیب راه تفکرات نظری و انتزاعی را سد می‌کند، از ویژگی‌های اندیشه محافظه‌گرایی دانست.

اکشات در مقاله «مفهوم فلسفه سیاسی» می‌نویسد که اندیشه فلسفی، اندیشه‌ای کاملاً متفاوت از دیگر انواع نیست و سپس اضافه می‌کند که اندیشه و دانش فلسفی، بسادگی، اندیشه و دانش است بدون فرض قبلی «اکشات، الف، ص 127). با اینکه نباید میان اکشات و مترنیخ، هم‌سخنی برقرار کرد ولی می‌توان مخالفت با نظریه را در این نوشته مترنیخ آشکارا درک کرد: «دنیا می‌خواهد واقعیت‌ها مطابق موازین عدل بر آن حکومت کند، نه الفاظ و تئوری‌ها».

مخالفت با نظریه و میدان ندادن به امور انتزاعی از سوی محافظه‌گرایی و اکشات در دو امر ناگسسته، یعنی در مخالفت با عقل‌گرایی و دفاع از سنت و تجربه ریشه دارد. در پیش بکرات گفته شد که محافظه‌گرایی با عقل‌گرایی مناسبتی ندارد. منظور از مخالفت با عقل‌گرایی منازعه با آن نیست، بلکه با اصالت و اولویتی که عقل‌گرایان به عقل، نسبت به تجارب و سنن، می‌دهند مخالفند. همچنین نباید اجازه داد که عقل به دستگاه‌پردازی‌های دور و دراز سرگرم شود و با حاکمیت مطلقی که پیدا می‌کند طرح‌های ناکجاآبادی را بپروراند.

اعتبار عقل از نظر محافظه‌گرایی در چهارچوب تجارب است و دامنه آن فراتر از این تجارب نمی‌رود. موضع مخالف محافظه‌گرایی نسبت به عقل‌گرایی زمانی بهتر آشکار می‌شود که به اطمینان و ارزشی که به عقلانیت در عصر روشنگری داده می‌شد توجه شود. عقل‌گرایی در عصر روشنگری که ریشه در توجه به ذهنیت و عقل دکارتی داشت، عمدتاً در فلسفه قاره‌ای از جمله در آلمان و فرانسه خود را نشان می‌داد و بدین ترتیب با فلسفه و گرایش‌های سیاسی رایج در انگلستان، یعنی با تجربه‌گرایی لاک و سپس فلاسفه تحلیلی منافات داشت.

مخالفت با عقل‌گرایی به‌منظور تأیید سنت و مهم‌تر از آن تجربه‌گرایی است. میان سنت و تجربه، رابطه این‌همانی وجود ندارد، بلکه تجربه، خاصه در علوم، بیشتر نمادی از یک روش در نقطه مقابل عقل‌گرایی است، ولی سنت، پیشینه و عینیاتی است که انسان و اندیشه‌اش در بستر آن جاری بوده، به فعالیت اشتغال دارد. اما وجه مشترک سنت و تجربه، توجه به عالم بیرونی است، یعنی چیزی که فرض می‌شود عقل‌گرایی با اولویت دادن به منظومه‌های عقلایی توجه لازم را نسبت به آن اعمال نمی‌کند. این ارتباط تنگاتنگ با سنت و تجربه دلیلی می‌شد که اکشات، فلسفه و اندیشه سیاسی را در پیوند با تجربه درک کند و سیاست را حضور در نظامات عمومی بداند.

سنت از نظر اکشات، به طور خاص، در اصطلاح تاریخی آن درک می‌شود، اکشات در مقاله «تاریخ اندیشه سیاسی» تاریخ را استخراج قوانین عمومی نمی‌داند بلکه آن را فهم وقایع گذشته ذکر می‌کند. مخالفت با قوانین عمومی در جهت امو انتزاعی و نظریه‌پردازی‌هاست. همچنین، وی در همین مقاله برای فهم یک نویسنده که نیز ذهن او را فرا می‌گیرد، توجه به شناخت یک موضوع خاص را امری ضروری می‌داند. اکشات در انتهای مقاله اول از کتاب سلوک انسانی (1991) که در اصل سه مقاله به هم پیوسته است، متذکر می‌شود که فهم نظری یک کنش یا سخن، فی ذاته، یک فهم تاریخی است. مخالفت با استخراج قوانین عمومی از سنت فهم شده در تاریخ، یادآور رکن سومی است که کوئینتن به آن اشاره داشت؛ یعنی طرز تلقی محافظه‌گرایی از جامعه همچون موجود انداموار و نه مکانیستی.

این نوع تلقی معتقد است که تجارب انسان‌ها با توجه به شرایط بومی و فرهنگی‌شان متفاوت است و نمی‌توان به استخراج قواعد عمومی دست یافت. اجزاء یک جامعه مانند وجود انسانی در کنش و واکنش با یکدیگر به سر می‌برند و مهم‌تر از آن اینکه پیدایش و رشد این اجزاء تحت تأثیر وضعیت‌های مختلفی است. همین تجارب و افق‌های گوناگون، اندامواری جامعه را با شک‌گرایی سیاسی پیوند می‌زند. از آنجا که هیچ گونه طبیعت انسانی یکسان و فراگیر وجود ندارد، نمی‌توان به نظریه‌پردازی‌های منظومه‌ای در مورد انسان اقدام کرد. به بیان دیگر روش مورد قبول محافظه‌گرایی، استقراء تجربی است؛ از این رو از صدور احکام قیاسی اجتناب می‌ورزد.

مطالعات موردی و سیاست‌های متناسب با سنت و تجارب تاریخی هر جامعه، بهترین محور برای تصمیم‌گیری‌های سیاسی و نیز تفکر در سازوکار اجتماعی است. به همین ترتیب محافظه‌گرایی در مجموع با نظریه حقوق طبیعی که به حقوق یکسان و عام اعتقاد دارد یا به فایده‌گرایی که خواهان تحت الشعاع قرار دادن کارکردهای نهادهایی مانند خانواده و مالکیت است، موافق نیست. بی‌جهت نیست که در فهرست اشخاص موثر در پیشینه محافظه‌گرایی نامی از میل یا بنتام برده نمی‌شود. در اینجا باید به روش آثار اکشات نیز اشاره مختصری داشته باشیم.

با مطالعه سوابق اکشات دیده می‌شود که روش کار وی متمرکز بر مقاله نویسی است، از این رو برخی وی را یک مقاله نویس دانسته‌اند تا یک فیلسوف؛ یعنی اکشات همچون یک محافظه‌گرای خوب، از نگارش آثاری که در آن به نظریه‌پردازی دور و دراز دست برند و از آن طریق به قلمرو انتزاعیات بیفتد اجتناب ورزیده و بیشتر مایل است با دست آویزی به برخی از مفاهیم یا اشخاص، اندیشه‌های خود را سازماندهی کند.

در مقایسه با دیگر آموزه‌های رایج در اندیشه سیاسی غرب، بیشترین تأکید را بر مذهب دارد. حتی آن گروه از محافظه‌گرایانی که شخصاً علایق مذهبی ندارند ترجیح می‌دهند که در رفتار اجتماعی حریم مذهب حفظ شود. علت گرایش آنها به مذهب، به جهت تأثیری است که این نهاد در سازوکار اجتماعی و قوام بخشیدن به آن دارد. به تعبیر دیگر، مذهب، دست‌کم در اشکال متعارف آن، بخشی از سنت به شمار می‌آید. محافظه کاران انگلیسی با توجه به مذهب انگلیکان این کشور و جدایی از پاپ و روم در قرون پیشین، سعی داشته‌اند که از مذهب همچون عاملی برای انسجام و سازگاری اجتماعی سود جویند.

به دنبال بحث از مذهب، مساله اخلاق و سلوک نیز اهمیت می‌یابد. اخلاق، هم جنبه دینی و هم جنبه اجتماعی- مدنی دارد. محافظه‌گرایان، با اخلاق و سلوک متکی بر فردانگاری موافقتی ندارند و آن را تباه کننده پیوندهای جمعی و زمینه‌ساز نظام‌های جمع‌گرا می‌دانند. اکشات در مقاله «اخلاق و دولت در اروپای مدرن» با اشاره به سوابق فردگرایی در قرن نوزدهم نتیجه می‌گیرد که فردگرایی با غلبه خود، به تباه کردن پیوندهای جمعی مبادرت ورزید بدون آنکه خود بتواند جای آن را پر کند.

سست شدن و زوال پیوندهای جمعی، به تولید تعداد زیادی افراد انجامید که قادر یا مایل به انتخاب و بر عهده‌گیری مسئولیت به شکل فردی نبودند. همین روند، عاملی بود برای پیدایش اخلاق ضد فردگرایی که سرانجام، امنیت را به آزادی و برابری را به خود تحققی ترجیح می‌داد و از درون این وضعیت، انسان توده‌ای شکل گرفت که واژه مناسبی برای جمع‌گرایی و نظام‌های توتالیتر بود. با اشاره اکشات به ترجیح برابری به آزادی در نزد انسان توده‌ای، می‌توان آشکارا به تصور محافظه‌گرایی از آزادی نیز دست یافت. آزادی، برخلاف لیبرالیسم، مهم‌ترین خواسته و مطلوب محافظه‌گرایی نیست و همچنین، آزادی نباید به دعاوی برابرخواهانه منجر شود. برای محافظه‌گرایی، هیچ چیز به اندازه ناسازگاری میان آزادی و برابری مورد تأکید نیست.

پس نمی‌توان آزادی را همچون حقوق طبیعی افراد در نظر گرفت که آنها را در پایه برابر قرار می‌دهد. آزادی از نظر محافظه‌گرایی بیشتر علیه دگرگونی‌های اجتماعی که تبدیل به غلبه توده‌ای شود معنا می‌یابد. همچنین، آزادی در نوع خود، حریم مناسبی برای دفاع از مالکیت است. مالکیت، آزادی و مذهب به شرحی که آمد، همگی نهادهایی‌‌اند که همچون یک عامل، سازوکار اجتماعی را شکل داده، از آن محافظت می‌کنند.

در سخن آخر باید گفت هرچند محافظه‌گرایان در پیوند نزدیک با قدرت سیاسی- اقتصادی در کشورهای غربی، بویژه انگلستان، قرار دارند نباید در حکمی عام، محافظه‌گرایی را مترادف با حفظ امتیازهای ناشی از قدرت سیاسی- اقتصادی و اجتماعی دانست. مهم‌تر از آن اینکه نباید میان وجوه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، هماهنگی بسیار دید. به تعبیر دیگر با توجه به ما به ازاء بیرونی، یک محافظه‌گرای اقتصادی الزاماً محافظه‌گرای سیاسی نیست و بالعکس و سرانجام بار دیگر تکرار می‌شود که باید میان محافظه‌گرایی با اطلاقات محافظه‌ کارانه در قاموس سیاسی تمایز قائل شد.