نگاهی به نمایش "آهواره" به نویسندگی و کارگردانی احسان گودرزی
تئاتر، آیینی است برای زیستن دوباره
نمایش "آهواره" به مخاطب این مجال را میدهد تا آنچه را نمیبیند، در ذهن خود تصویر ببخشد و به همه حرکات و کنشها و اشیاء و رخدادهای حذف شده در صحنه عینیت بدهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/06/12 ساعت 14:39
نمایش "آهواره" به نویسندگی و کارگردانی احسان گودرزی با بازی علی باقری، نگار جواهریان، الهام کردا، محمد ولیزادگان و صدای احترام برومند در تماشاخانه پالیز در حال اجراست که پیشنهاد میدهم تماشای آن را از دست ندهید.
با ورود تماشاگران، سالن یکسره در تاریکی مطلق فرو میرود و صحنه خالی قلمروی پس از مرگی را مینمایاند که از هرگونه نشانه زندگی تهی شده است و ارواح چهار انسان مرده از دل گذشته دور نزد ما احضار میشوند. ما خود را در جهان مردگان مییابیم که صدای پیر خردمندی از ما میخواهد تا با مشارکت در آیین تئاتر، زنها و مردهای از دست رفته را به زندگی بازگردانیم. اما از تماشاگری که در تنگنای صندلیاش اسیر شده، چه کاری برمیآید که به این افراد سیاهپوش شور زیستن ببخشد؟ تخیل، تنها چیزی است که ما داریم و میتوانیم با پر و بال دادن به آن، سرنوشت تراژیک شخصیتها را تغییر دهیم و آنها را از مرگ ابدیشان رها بسازیم.
"آهواره" نمایشی متکی بر متن و دیالوگ است با صحنهای عاری شده از هرگونه دکور و بازیگرانی بدون اکت و کنش بیرونی و اجرایی فاقد میزانسنهای پویا و پرتحرک و چنین رویکرد عامدانه و آگاهانهای در جهت برانگیختن تخیل تماشاگر برای دیدن زندگی است که از زنان و مردان عاشق پیشرویمان دریغ شده است و آنها هرچه میکوشند جز تاریکی مطلق ذهنشان چیزی نمیبینند. چهار زن و مرد از سرزمینهای مختلف در یک درد مشترک به هم پیوند خوردهاند و آن یکدستی و همگونی لباسها و رفتارهایشان بر یگانگیشان گواهی میدهد. هر یک از آنها بارها جملات دیگری را تکرار میکند و به انعکاسی از یکدیگر تبدیل میشوند و درنهایت به هم میآمیزند و در دریایی یکی میشوند که به هیچ جا تعلق ندارد. هرکدام قصهای دارند اما سرگذشت همه آنها چیزی جز زندگی ناتمامشان به خاطر جنگ و خشونت نیست. حالا آنها از ما میخواهند تا با قدرت مهارناشدنی تخیلمان به تاریکی و سیاهی که آنها را در بر گرفته، نور بتابیم تا لحظات تابناک اما از یاد رفته زندگیشان را به یاد بیاورند.
به دلیل همین زندگی نزیسته است که بازیگران به صورت ایستا و ثابت در خلأ صحنه رها شدهاند و نمیتوانند از دایره بستهای که همچون گوری در بندشان کرده، خارج شوند و ما زیبایی و عشق و در آغوش گرفتن و رقصیدن و پیانو زدن و فرش بافتن و شعر خواندن و هر تجربه باشکوه زندگی را فقط به واسطه کلام شخصیتها برای خود مجسم میکنیم. بازیگران جلوی چشم ما میایستند و در همصدایی مشترک و جمعیشان از ما میخواهند که آنها را ببینیم و اسمهایشان را صدا بزنیم. انگار تا کسی هست که نگاهشان کند و دربارهشان قصهای بسازد، آنها میتوانند زنده بمانند. مرگ چیزی جز فراموشی نیست و تئاتر آیین به یاد آوردن است و میتواند با زنده نگه داشتن خاطرات رفتگان، آنها را از سرای مردگان بیرون بکشاند و به یک چیز ابدی و فناناپذیر بدل سازد.
از این جهت با یک متن پر از ایدههای خیالپردارانه و ایماژهای بصری روبرو هستیم که افسانه و واقعیت را در هم میآمیزد و به مخاطب این مجال را میدهد تا آنچه را نمیبیند، در ذهن خود تصویر ببخشد و به همه حرکات و کنشها و اشیاء و رخدادهای حذف شده در صحنه عینیت بدهد. به واسطه بازی با تخیل مخاطب است که از دل تاریکی، نور زندگی سر برمیآورد و تماشاگر در مواجهه با حسرت شخصیتها برای کارهای ساده و روزمرهای که بیرحمانه از آن محروم شدهاند، خود را سرشار از اشتیاق به زیستن میبیند و دلش میخواهد دست کسی را که دوست دارد، بگیرد و انگشتنش را بر نبض او بگذارد و حس باشکوه زنده بودن را به یاد آورد.
منبع: هنر آنلاین/نزهت بادی
با ورود تماشاگران، سالن یکسره در تاریکی مطلق فرو میرود و صحنه خالی قلمروی پس از مرگی را مینمایاند که از هرگونه نشانه زندگی تهی شده است و ارواح چهار انسان مرده از دل گذشته دور نزد ما احضار میشوند. ما خود را در جهان مردگان مییابیم که صدای پیر خردمندی از ما میخواهد تا با مشارکت در آیین تئاتر، زنها و مردهای از دست رفته را به زندگی بازگردانیم. اما از تماشاگری که در تنگنای صندلیاش اسیر شده، چه کاری برمیآید که به این افراد سیاهپوش شور زیستن ببخشد؟ تخیل، تنها چیزی است که ما داریم و میتوانیم با پر و بال دادن به آن، سرنوشت تراژیک شخصیتها را تغییر دهیم و آنها را از مرگ ابدیشان رها بسازیم.
"آهواره" نمایشی متکی بر متن و دیالوگ است با صحنهای عاری شده از هرگونه دکور و بازیگرانی بدون اکت و کنش بیرونی و اجرایی فاقد میزانسنهای پویا و پرتحرک و چنین رویکرد عامدانه و آگاهانهای در جهت برانگیختن تخیل تماشاگر برای دیدن زندگی است که از زنان و مردان عاشق پیشرویمان دریغ شده است و آنها هرچه میکوشند جز تاریکی مطلق ذهنشان چیزی نمیبینند. چهار زن و مرد از سرزمینهای مختلف در یک درد مشترک به هم پیوند خوردهاند و آن یکدستی و همگونی لباسها و رفتارهایشان بر یگانگیشان گواهی میدهد. هر یک از آنها بارها جملات دیگری را تکرار میکند و به انعکاسی از یکدیگر تبدیل میشوند و درنهایت به هم میآمیزند و در دریایی یکی میشوند که به هیچ جا تعلق ندارد. هرکدام قصهای دارند اما سرگذشت همه آنها چیزی جز زندگی ناتمامشان به خاطر جنگ و خشونت نیست. حالا آنها از ما میخواهند تا با قدرت مهارناشدنی تخیلمان به تاریکی و سیاهی که آنها را در بر گرفته، نور بتابیم تا لحظات تابناک اما از یاد رفته زندگیشان را به یاد بیاورند.
به دلیل همین زندگی نزیسته است که بازیگران به صورت ایستا و ثابت در خلأ صحنه رها شدهاند و نمیتوانند از دایره بستهای که همچون گوری در بندشان کرده، خارج شوند و ما زیبایی و عشق و در آغوش گرفتن و رقصیدن و پیانو زدن و فرش بافتن و شعر خواندن و هر تجربه باشکوه زندگی را فقط به واسطه کلام شخصیتها برای خود مجسم میکنیم. بازیگران جلوی چشم ما میایستند و در همصدایی مشترک و جمعیشان از ما میخواهند که آنها را ببینیم و اسمهایشان را صدا بزنیم. انگار تا کسی هست که نگاهشان کند و دربارهشان قصهای بسازد، آنها میتوانند زنده بمانند. مرگ چیزی جز فراموشی نیست و تئاتر آیین به یاد آوردن است و میتواند با زنده نگه داشتن خاطرات رفتگان، آنها را از سرای مردگان بیرون بکشاند و به یک چیز ابدی و فناناپذیر بدل سازد.
از این جهت با یک متن پر از ایدههای خیالپردارانه و ایماژهای بصری روبرو هستیم که افسانه و واقعیت را در هم میآمیزد و به مخاطب این مجال را میدهد تا آنچه را نمیبیند، در ذهن خود تصویر ببخشد و به همه حرکات و کنشها و اشیاء و رخدادهای حذف شده در صحنه عینیت بدهد. به واسطه بازی با تخیل مخاطب است که از دل تاریکی، نور زندگی سر برمیآورد و تماشاگر در مواجهه با حسرت شخصیتها برای کارهای ساده و روزمرهای که بیرحمانه از آن محروم شدهاند، خود را سرشار از اشتیاق به زیستن میبیند و دلش میخواهد دست کسی را که دوست دارد، بگیرد و انگشتنش را بر نبض او بگذارد و حس باشکوه زنده بودن را به یاد آورد.
منبع: هنر آنلاین/نزهت بادی