تبیان، دستیار زندگی

نفی ولایت فقیه، راهبرد نظام سلطه برای براندازی

نظام سلطه در 40 سال گذشته راهبرد نفی شاخص ولایت فقیه را با تاکتیک‌هایی همچون: مشروعیت‌زدایی از اصل نظریه ولایت فقیه، مقبولیت‌زدایی از شخصیت حقوقی، اعتبارزدایی از شخصیت حقیقی و اعتمادزدایی از ولی فقیه، پیگیری کرده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
رهبری

کمی تا پیش از این، روش‌های براندازی دولت‌ها و حکومت‌ها در پهنه‌ی جغرافیای جهان چندان گسترده و متنوع نبود و به روش‌های معدودی محدود می‌شد. متداول‌ترین این روش‌ها، چه در گونه‌ی انقلاب‌ها و چه در گونه‌ی کودتا، استراتژی براندازی قهرآمیز و مبارزه‌ی مسلحانه بود. هم از این رو، ادبیات معیار در حوزه‌ی انقلاب‌ها و ضدانقلاب‌ها و براندازی، ادبیات مسلحانه و براندازی سخت به شمار می‌آمد. از این حیث، ادبیاتی بسیار غنی در این حوزه پدید آمده بود. این‌ها البته در دهه‌های 1960 تا 1980 ادبیات تئوریک انقلاب و براندازی را در جهان شکل می‌دادند.

این فرمول و ادبیات البته در دهه‌ی 1990 میلادی و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و دگرگون شدن ماهیت نظم و نظام جهانی و سیاست بین‌الملل و جغرافیای سیاسی جهان، دچار تحول و دگرگونی ماهیتی و بنیادی شد و ادبیات تئوریک دیگری جایگزین آن شد. ادبیات نخست اگرچه رنگ و بویی چپ و مارکسیستی داشت، ادبیات دوم البته خاستگاهی راست، لیبرال، نولیبرال و کاپیتالیستی داشت.

با این چرخش گفتمانی، ادبیات براندازی در کانون‌ها و مخازن اندیشه‌پرداز (Think Tanks) از براندازی سخت و قهرآمیز به سوی براندازی نرم تغییر مسیر داد و این تغییر مسیر از دل مفهوم قدت نرم عبور می‌کرد. این تغییر مسیر البته در نهایت مفهوم و حوزه‌ی جنگ نرم را پدید آورد.

در براندازی نرم دیگر همچون براندازی سخت، براندازی ساختارها مد نظر نیست. در براندازی سخت و ساختاری با سقوط چند ساختار اساسی و کلیدی حکومت نظام ساقط می‌شد. این در حالی است که براندازی نرم اگرچه نسبت به ساختارهای اساسی جامعه و نهادهای کلیدی نظام بی‌توجه نیست، اما بیش و پیش از آن به فروپاشی اجتماعی و ملزومات آن اندیشیده و برای آن برنامه‌ریزی می‌شود.

ولایت فقیه، مهندسی اجتماعی و فروپاشی اجتماعی

فروپاشی اجتماعی جوامع مقاوم در برابر نظام سلطه‌ی جهانی، امروزه از فروپاشی سیاسی اولویت بیشتری یافته است؛ چه اینکه با فروپاشی سیاسی، جامعه می‌تواند بر اساس ستون‌های بومی و تاریخی خود را بازسازی کند و دیگر بار علیه حکومت وابسته مقاومت و ایستادگی نماید، حال آنکه با فروپاشی اجتماعی می‌توان آن جامعه را بر اساس مدل و الگوی مطلوب نظام سلطه، مهندسی اجتماعی و فرهنگی نمود. پس برای فروپاشی اجتماعی ضرورت دارد که فراتر از فروپاشی سیاسی اندیشیده شود و طرح و برنامه داشته باشیم و اینجا عرصه‌ی جنگ نرم است.

قاعده‌ی اساسی در فروپاشی اجتماعی و جنگ نرم مبتنی بر شناسایی ستون‌ها و مراکز ثقل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه و انهدام آن‌ها با بهره‌گیری از استراتژی جنگ نرم و تاکتیک‌ها و تکنیک‌های آن می‌باشد. در این طرح استراتژیک کافی است تا ستون‌های کلیدی جامعه (از حیث اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و دینی) شناسایی شود و مراکز ثقل و گرانیگاه آن به دست آید تا با هجمه‌ی نرم شدید به این مراکز ثقل و گرانیگاه جامعه و نابودی آن‌ها شرایط و بستر مناسب برای فروپاشی اجتماعی مهیا شود.

در این نظم اجتماعی و سیاسی که بر محور مفهوم ولایت مهندسی و سامان‌دهی می‌شود، نهاد نوپدید ولایت فقیه اگرچه ریشه‌های عمیق تاریخی و دینی در تاریخ تشیع ایرانیان داشته است، اما در یک بازفرآوری به نهاد اصلی سیاسی حاکمیت اسلامی بدل شده و در کانون مرکزی حاکمیت سیاسی قرار گرفته است و به مثابه‌ی قلب تپنده‌ی آن عمل می‌کند؛ قلب تپنده‌ای که نه تنها قلب نظام سیاسی، که فراتر از آن، قلب تپنده‌ی اجتماعی، فرهنگی، اعتقادی و دینی جامعه است و به مثابه‌ی کانون اصلی تولید و بازتولید سرمایه‌های عمیق اجتماعی، ایمانی، فرهنگی، سیاسی و گفتمانی جامعه‌ی شیعی و نیز نظام اجتماعی جامعه عمل می‌کند.

از این حیث، نهاد ولایت فقیه و شخص ولی فقیه، فراتر از نهادی سیاسی، نهادی اجتماعی و نیز بالاصاله دینی و مذهبی است که لازمه‌ی در هم کوبیدن آن نه صرفاً استراتژی‌های سیاسی، که یک فروپاشی اجتماعی است؛ چه اینکه ولایت فقیه و شخص ولی فقیه در این ساختار اجتماعی و سیاسی همچون گرانیگاهی است که حول آن مراکز ثقل و ستون‌هایی قرار دارند که بر محور این گرانیگاه، نظم و مهندسی نوین اجتماعی را برساخته‌اند و همانند شکل‌گیری گفتمانی جدید با به‌کارگیری دال‌های قدیمی، اما با کاربستی نو، گفتمان جدیدی را پدید می‌آورند.

نهاد و شخص ولی فقیه همچون لولایی است که این همه را به یکدیگر متصل می‌سازد و کارویژه‌های آنان را در یک مسیر و جهت کلی هدایت و زعامت می‌نماید و از اصطکاک و فرسایش آنان ممانعت می‌کند و موجب هم‌افزایی و پیشرفت آنان می‌شود. از همه مهم‌تر اینکه ولایت فقیه به عنوان مهم‌ترین عامل در جهت توازن و تعادل میان بلوک‌های قدرت جمهوری اسلامی عمل می‌کند و مانع اصلی مسیر شکل‌گیری نظمی تک‌بُعدی و تک‌صدایی در جامعه و انسداد سیاسی است و از حاکمیت مطلق یک بلوک و جریان خاص بر کشور جلوگیری می‌نماید.

با این اوصاف می‌توان متذکر شد که کارویژه‌ی این نهاد و نیز شخص ولی فقیه بازدارندگی در مقابل فروپاشی اجتماعی و ملی است؛ امری که کارنامه‌ی موفق ولایت فقیه در طول تاریخ انقلاب و با عبور از تمامی فتنه‌ها و بحران‌های انقلاب اسلامی (اعم از جنگ داخلی، تهاجم نظامی دشمن به کشور، بحران‌های سیاسی، فتنه‌های مذهبی و اجتماعی و...) به خوبی خود را نشان داده است.

آماج طرح استراتژیک ولایت‌ستیزی

طرح استراتژیک ستیز با ولایت فقیه از سوی نظام سلطه، در 3 استراتژی کلی  تهیه شده است.

3 محور کلی این طرح عبارت‌اند از:
1. استراتژی نفی شاخص ولایت فقیه؛
2. استراتژی نفی شخصیت ولی فقیه؛
3. استراتژی نفی شخص ولی فقیه.

هجمه به رهبر انقلاب، دایره‌ی گسترده‌ای از فعالیت‌های فکری، تئوریک، سیاسی و جنگ نرم را بر محور ایجاد شبهه و مبارزه‌ی سیاسی‌ـ‌فرهنگی با مفهوم و نظریه‌ی ولایت فقیه شامل می‌شود؛ مبارزه‌ی گسترده‌ای که در آن چهره‌های فراوان داخلی و خارجی، اعم از روشن‌فکر و حوزوی، دیده می‌شوند و هدف اصلی‌شان طرد و بی‌اعتباری این نظریه است. این سیاست تا فتنه‌ی 88 سیاست اصلی غرب و نظام سلطه با انقلاب اسلامی بود.

استراتژی دوم ناظر بر نفی شخصیت و صلاحیت‌های فقهی، سیاسی، فکری، فرهنگی و... آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در امر ولایت و رهبری است. در این سیاست غرب تلاش می‌نماید تا شایستگی‌ها و صلاحیت‌های آشکار و پنهان ایشان را با به‌کارگیری جنگ نرم مورد خدشه قرار دهد و بی‌اعتبار سازد و در یک کلام هدف، کوبیدن شخصیت حقوقی ایشان (مقام ولایت فقیه) است.

استراتژی سوم اما ناظر بر برجستگی‌های فردی و شخصیت حقیقی ایشان است؛ از جمله برجستگی‌های اخلاقی، ادبی، حوزوی، علمی، خانوادگی و شخصی.



منبع:
یادداشت "هجمه به رهبری گرانیگاه براندازی نرم " به قلم علی عبدی /اندیشکده برهان
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.