نگاهی به زندگی قائممقام فراهانی
میراث شاهان ایران
از همان زمانهای دور بود که انگلیسیها ترجیح دادند مشکلات خود را با دولتهای ایران، حلوفصل کنند و تنها با گروه خاصی از هیئت حاکمِ ایران، علیه کل جامعهی ایرانی، توطئه را سامان دادند. میراث شاهان ایران برای ملت خزانهی خالی و شاهزادگان پرمدعا و آس و پاسی بیش نبوده است!
همینکه ملت ایران در بیخبری به سر برند، همینکه چشمهایشان بسته بماند، برای استعمارگران بهترین گزینه بود. تا روابط تجاری با انگلستان، روسیه، هلند و فرانسه، همگی یک گزارهی ثابت باشد. از سمت آنان، مصنوعات و کمکهای نظامی و تهیهی ضروریات و غیر ضروریات! و از طرف ایران هم، به نفع گروهی اندک و برعلیه تمام جامعهی ایران، دادن انواع معافیتها و برداشتن دروازهها و از بین بردن توان تولیدی کشور...
اما مقصر کیست؟
شاهان تنگنظر و کوته نگری که به نیمنگاهی، کشور خود را میفروختند؟ یا بیگانهای که در دیدگاه خودش، برای اعتلای وطنش، کلاهی گشاد بر سر ملتی میگذارد و غارت میکند و میبرد؟ یا ملتی که اجازه میدهند تا چنین بر سرشان رود؟ قائممقام فراهانی، نام آشنایی که شاید هیچ از او ندانیم.میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، معروف به سید الوزراء، در سال ۱۱۹۳ ه ق در هزاوه فراهان از توابع اراک چشم به جهان گشود و در دامان پدر(میرزا عیسی) و مادری فرهیخته، تر بیت یافت. وی نوه ی دختری میرزا محمدحسین فراهانی بود.
همان فردی که پس از ورود کریم خان زند به شیراز، به عنوان وزیر در دستگاه پادشاهی اش، مشغول کار شد. میرزا ابوالقاسم در خانواده ای متولد شد و رشد یافت که اهل علم و ادب بودند و همین امر باعث شد تا وی با هوش سرشاری که داشت، مراحل علمی را یکی پس از دیگری سپری کند تا جایی که دشمنانش هم نتوانند علمش را انکار کنند.
شخصیت عالمانه ی وی به اضافه ی استمرار در کارهایی چون نوشتن نامه های دربار در زمان حکومت پادشاهان قاجار، سفرهای گوناگون و گاه طولانی با اردوی شاهان، نشست و برخاست با بزرگان و سفیران دیگر کشورها، از او فردی آینده نگر، کاردان و صریح اللهجه بسازد.
احاطه ای که بر وقایع پیرامونش داشت و قدرت تحلیل فوق العاده ی او، به همراه توان فکری و گفتار نغز و هنرمندانه اش، در زیر سایه ی منش پرهیزکارانه و مسئولانه ای که در برابر خلق احساس میکرد، از وی، سیاستمداری وطن دوست ساخته بود. اگرچه ظاهری مغرور داشت.
جیمز فریزر درباره اش چنین مینویسد: قائم مقام، شخصیتیی بسیار قوی داشت و در استدلال سیاسی و نکته سنجی و حاضرجوابی، فوق العاده توانا بود. دفاع او از منافع و حقوق ملت ایران، سیمای مرد وطن پرستی را نشان میدهد که در برابر زد و بندهای سیاسی همسایگان، سخت ایستادگی و مبارزه میکرد.
صریح اللهجه بودن، ویژگی بارز وی بود و شاید این ویژگی، در اثر نشست و برخاست با فرستادگان ممالک دیگر و در طول سالیان خدمتش پررنگ تر هم شده بود.
ویژگی ای که بزرگان کم خرد در طول سالیان حکومت بر این دیار، هرگز برنتافته اند. همین ویژگی قائم مقام، در طول سالهای عمرش بارها و بارها به وی ضربه زد و دست آخر هم به قیمت جانش تمام شد. اما از آنجا که وی، در راه اعتلای وطن، از جان هم مایه میگذاشت، هربار که نادمانه به سویش می آمدند، مشفقانه میپذیرفت و طبیانه، در پی حل بحران برمیامد.
مثالی که در این باره در کتب تاریخی به وفور یاد شده، از جنگهای ایران و روس است. و مخالفت علنی قائم مقام در مورد استمرار جنگ با روسیه و در مقابل دیدگان بزرگان و سران مملکت، که در نتیجه موجب خشم شاه و انفصال از خدمت وی میگردد.
جنگ با روس ادامه می یابد و به شکست ایران میانجامد، شاه قائم مقام را میخواهد و از او دلجویی میکند و از او میخواهد تا پی چاره بگردد.
خودش در مورد نوشتار عهدنامه به میرزا محمدعلی چنین می نویسد: اگر خدایی نخواسته، دست آن عالیجناب از دامن هر چاره و گریز، کوتاه شود، تا این حد هم اذن و اجازت میدهیم که الفاظ مبهم و فقرات ذو احتمالین در فصلی که موقع ذکر این مطلب است به زور میرزایی و قوه ی انشایی بگنجانید که راه سخن برای ما باقی بماند و این تصرف و تسلطی که حالا داریم سلب نشود و از روی عهدنامه، بحث بر ما وارد نیاید.
چندی نگذشت که فتحعلی شاه در جمادیالآخر سال ۱۲۵۰ هجری شمسی در اصفهان درگذشت. میراث وی، دویست و شصت شاهزادهی آس و پاس و خزانهای خالی، که حتی خرج سفر ولیعهد از تبریز به تهران را هم نداشت. این خبر به آذربایجان رسید و محمد میرزا قصد عزیمت به پایتخت را کرد. و دوباره ابوالقاسم به صدر اعظمی رسید .
او در فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران و حفظ استقلال این مرزوبوم بود. در فکر الحاق مناطق جدا شده ایران بود. قبل از او سپاه ایران یکسره تحت قیمومیت افسران انگلیسی بودند. قائممقام، آنان را یکبهیک کنار گذاشت درحالیکه منصب جدیدی نیز به ایشان واگذار نکرد. انگلیس، در دربار ایران، نفوذ کافی داشت. قائممقام تا جایی که آنان را میشناخت از مرکز قدرت دور میکرد.
اما در زمینهی آموزش، او پیشرفتهای فنی-علمی غرب را از زمان میرزا عیسی بزرگ، پدرش، در تبریز دنبال کرد و اقدامات زیادی جهت راهاندازی صنایع نو و معادن و بهکارگیری صنعتگران خارجی و فرستادن دانشجو به خارج به عمل آورد. اما درمجموع، میرزا ابوالقاسم، ابزار کارش را نداشت. در واقع در فکر تربیت آنها بود که دشمنانش بر وی پیروز شدند.
مهدی بامداد در کتاب «شرح حال رجال ایران» درباره قتل قائممقام فراهانی مینویسد: در غروب روز ۲۴ صفر ۱۲۵۱ هجری قمری، قائممقام از طرف شاه بهوسیله پیشخدمتی به قصر نگارستان - مکان فعلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان برنامهوبودجه در شمال میدان بهارستان- احضار میشود، قائممقام پس از وارد شدن میپرسد: شاه کجا تشریف دارند؟ اشخاصی که برای انجام این خدمت مأمور هستند میگویند: در عمارت سردر، قائممقام بالا میرود و میبیند شاه در سردر نیست، میپرسد پس کجا تشریف دارند؟(1) میگویند تشریف خواهند آورد! و از تشریف فرمایی شاه، قایم مقام متوجه زندانی شدن خودش در قصر را می شود و در نهایت در راه اعتلای وطن کشته می شود...
جسد قائممقام را شبانه به حرم حضرت عبدالعظیم ری برده و بیکفن و غسل در صحن امامزاده حمزه جنب مزار شیخ ابوالفتح رازی به خاک سپرده شد. از گزارش تفصیلی که کمپل - وزیرمختار وقت انگلستان - به لندن داده - نامه ۲۱ ژوئن ۱۸۳۵- و همچنین از یادداشتهای خصوصی خودش این حقیقت بهخوبی برمیآید که وی نیز بارها محمدشاه را به کشتن قائممقام تحریک و درباریان و امام جمعه وقت را به تائید نظریه خویش ترغیب کرده است.
به اینجا که میرسیم، سؤالهایمان دوباره تکرار میشود؛ و همان دردی که لابهلای ورقهای کاهی کتابهای تاریخ، احساس میشدند، دوباره تا زیر گلو حمله میکند؛ میراث دار شاهانیم یا توطئه دولتمردان؟!
بهراستی مقصر کیست؟
پی نوشت:
1- کتاب «شرح حال رجال ایران»، مهدی بامداد