تبیان، دستیار زندگی

ترکاشوند: اشاره‌ای گذرا به رنج دختران مجرد کرده‌ام

نویسنده رمان «همیشه دختر» می‌گوید: به جرات و محققانه بر پایه مشاهده عرض می‌کنم که نه تنها علاقه به همسری و مادری را در این داستان تشدید نکرده‌ام، بلکه فقط اشاره‌ای گذرا دریک مقطع زمانی یک هفته‌ای به آن رنج‌ها کرده‌ام.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 
محمد ترکاشوند

«همیشه دختر» رمان منتشر شده انتشارات کتاب نیستان است که قرار است صدای دخترانی را به گوش مخاطب برساند که شاید بتوان گفت در ادبیات، کسی به این صدا نه توجه دارد و نه آن را می‌شنود. وقتی صفحات اول کتاب را خواندم، جا خوردم، ولی به مرور اوضاع بهتر و نتیجه‌های خوبی حاصل شد.

موضوع زمانی جالب‌تر شد که فهمیدم نویسنده این رمان یک روحانی است. او بخش زیادی از تجارب شخصی خود در رابطه با دختران مجرد را در کارش وارد کرده و برای همین در بخش‌هایی خواننده حس غریبه بودن با داستان نمی‌کند. البته نگارنده این خطوط نمی‌تواند قضاوت دقیقی نسبت به این کتاب داشته باشد زیرا از جنس زنان نیستم و شاید به جزئیات روحیات آنها پی نبرم اما در مجموع شاید باید گفت که باید «همیشه دختر» را خواند و بعد قضاوت کرد. (مرسوم است که نخوانده قضاوت کنیم و نظر بدهیم).

محمد ترکاشوند سعی کرده حرفی که به نظر مهم بوده را در قالب داستان بیان کند و خب اثری با همین موضوع را خلق کرده است. به بهانه این رمان با او به گفت‌وگو نشستیم و مواردی که زمینه ایجاد سوال شد را با او مطرح کردیم.

شاید بار اول نباشد که یک نویسنده مرد سراغ یک شخصیت زن و دغدغه‌های آنها می‌رود ولی برای اولین اثر به‌نظرتان بهتر نبود سراغ یک موضوع عمومی‌تر می‌رفتید؟

برخی از نوشته‌ها حتی اگر در قالب داستان باشد ناشی از درک یک رنج عمیق است. بنده لزوما به دنبال نوشتن برای نوشتن نبودم. لذا چنین توجهی نداشتم که موضوع خاص باشد یا عمومی. البته حق  منتقدین عزیز است که این عدم توجه من را نقطه ضعف بدانند.

*تابوشکنی با رعایت مقدمات نگرانی ایجاد نمی‌کند


شما در این داستان سراغ دغدغه‌های قشری از جامعه دختران رفتید. در بسیاری از بخش‌ها نکاتی را مطرح کردید که تا حدودی از نظر عرفی تابو است. با توجه به جایگاه اجتماعی‌تان احساس نگرانی نداشتید از زدن این حرف‌ها؟

در طول سال‌های متمادی که به تبلیغ معارف دینی پرداخته‌ام، تجربه خوبی در مسئله ایستادن در مقابل تابوهای اجتماعی کسب کرده‌ام. تابوشکنی وقتی با رعایت مقدمات باشد، نگرانی زیادی ایجاد نمی‌کند. به لطف خدا این تجربه  در رمان «همیشه دختر» تکرار شد. توجه شوق انگیزی که امسال در نمایشگاه کتاب به «همیشه دختر» شد، بسیار امید بخش بود.

در «همیشه دختر» سراغ روایتی از شخصیت یک دختر رفتید و بخشی از زندگی او را نشان دادید که به نظر کمی اغراق شده بود. احساس نکردید شخصیت داستان شما اغراق شده است؟ 

اساس کار داستان بر اغراق است هرچند اعتقاد دارم که در این موضوع نه تنها اغراق نکرده‌ام بلکه از بیان رنجی که بر دختران نازنین مجرد می‌گذرد ناتوان بوده‌ام. نا امیدی در تامین ابتدایی‌ترین نیازهای روحی بسیار ویرانگر است. متاسفانه در کشور ما به علت فرهنگ حیای کاذب وخود سانسوری گزارش‌های شفافی از رنج مجردی خصوصا برای دخترها منتشر نمی‌شود. چون بعد از به رسمیت شناختن این رنج و درد نوبت به ارائه نسخه می‌رسد و ما چون نه به نسخه غربی معتقدیم و نه به نسخه اسلامی لذا از اساس ذهن خود را از این رنج ناگوار منصرف کرده‌ایم.

*اشاره‌ای گذرا به رنج دختران مجرد کرده‌ام


شخصیت کتاب، دختری در آرزوی شوهرکردن است. البته شنیده‌ام که دختران از یک سنی به بعد علاقه زیادی به مادر شدن و ایفای نقش همسری دارند ولی آیا به این شدتی است که در «همیشه دختر» می‌خوانیم؟

بنده به اقتضای رابطه نزدیکی که با جوانان دارم بی‌واسطه و بدون گارد فرهنگی پای حرف جوانان محروم فراوانی می ‌شینم. ثمره این ارتباط در قسمت‌هایی از «همیشه دختر» منعکس است که مثلا صدای بوق ماشین عروس در ذائقه روح یک دختر خانم عزیز ۴۰ ساله چه طعمی دارد. به جرات و محققانه بر پایه مشاهده عرض می‌کنم که نه تنها علاقه به همسری و مادری را در این داستان تشدید نکرده‌ام بلکه فقط اشاره‌ای گذرا دریک مقطع زمانی یک هفته‌ای به آن رنج‌ها کرده‌ام و  با آگاهی حرم امام رضا را برای این کار انتخاب کرده‌ام که حس امیدواری به رفع مشکل وجود داشته باشد.

قرآن کریم زن و مرد را لباس همدیگر معرفی می‌کند، حال اگر نویسنده چیره دستی بخواهد دشواری‌ها و محنت‌های یک انسان برهنه را در قالب داستان به تصویر بکشد، چه خواهد کرد؟

 چطور باید این انسان برهنه را به تصویر کشید تا خیلی هم به او برنخورد؟ یعنی حکایت این بیشتر شبیه داستان «لباس پادشاه» است و حرف زدن از عریان بودن او ممکن است او را عصبانی کند.

البته به تصویر کشیدن برهنگی و در عین حال بر نخوردن و عصبانی نشدن کار آسانی نیست و به همین خاطر بنده قالب داستان را برای انتقال این دغدغه انتخاب کرده‌ام. این که چقدر ظرافت‌ها در این مسیر رعایت شده بستگی به ذوق مخاطب و تشخیص منتقدین دارد. آنچه که از طریق مخاطب به من منتقل شده بین تایید و نفی است. بخشی از مخاطبان، کتاب «همیشه دختر» را زبان گویای حال و روز خودشان دانسته‌اند، حال و روزی که از مرکز توجه خیلی‌ها به دور مانده و عده‌ای دیگر هم بر تند و تلخ بودن داستان تاکید دارند. انتقادات را با افتخار بر دیده می‌گذارم.

عده‌ای از مخاطبان هم پدر و مادرها بوده‌اند که عمدتا داستان «همیشه دختر» را هشدار به‌جا و مناسبی برای خودشان دانسته‌اند که به بهانه‌های هرچند موجه از ازدواج به موقع دختران خود غافل نشوند.

شما در این کتاب اگر اشتباه نکنم از دو کتاب نام می برید. یکی «آناکارنینا» و دیگری «پنجشنبه فیروزه‌ای»! این دو را در مقابل هم قرار دادید یا اینکه به سلایق متفاوت در داستان‌تان اینطور اشاره کردید؟

«آناکارنینا» جزء ده رمان برتر عاشقانه دنیاست. آن را در مقابل «پنجشنبه فیروزه‌ای» قرار نداده‌ام، پنج شنبه فیروزه‌ای در قالب یک سوژه عشقی به تبیین مفاهیم دینی می‌پردازد. تولستوی هم با توجه به صبغه معنوی و علائق مذهبی‌اش (که حتی برخی معتقدند در اواخر عمرش مسلمان شده است) گریزهای فراوانی در تبیین مسائل معنوی زده است. پررنگ کردن گناه خیانت به همسر و توجه غلیظ به مساله مرگ در رمان او کاملا مشهود است. در حقیقت شکوه سادات و محدثه دو تیپ شخصیتی هستند که با یک نیاز مشترک و حتی یک عقیده مشترک، دو سلیقه متفاوت را با در دست گرفتن این دو کتاب به نمایش می‌گذارند. یکی عشق پاک و دیگری عشقی هوس آلوده، محدثه در رمان «همیشه دختر» مانند شکوه سادات پاک است هرچند سرگذشت عشق‌های هوس‌آلود هم برایش قابل توجه است ولی شکوه سادات یک دختر مذهبی خشک است که دچار خودسانسوری افراطی است.

*داستان جای مشت‌زنی نیست


معضل ازدواج و بالا رفتن سن آن (به‌خصوص برای دختران) بر کسی پوشیده نیست و هنر بهترین ابزار برای بیان این معضل است. اما راه و رسم آن «همیشه دختر» است یا برعکس باید آثاری تولید کرد که تنها تلنگری بزنند؟ چون من حس می‌کنم شما تلنگر نمی‌زنید بلکه با مشت به جان خواننده و جامعه افتاده‌اید؟ (هرچند شاید جامعه به خواب رفته با مشت هم بیدار نشود!)

درست است که بنده دغدغه‌های اجتماعی دارم و همین دغدغه‌ها من را به نوشتن داستان کشانده ولی در هر صورت «همیشه دختر» یک داستان است و داستان جای مشت‌زنی نیست. مشت را می‌شد در منبر وعظ و خطابه زد. تلخ بودن داستان یا روایت، رُک گویی‌ها یا روایت ذهن رنجیده یک دختر به معنای مشت‌زنی نیست. 

آنچه که موجب این حس می‌شود همان تابو بودن موضوع است وگرنه از این همه داستان در به تصویر کشیدن معضلاتی مانند اعتیاد یا فقر کمتر تعبیر به مشت‌زنی (خنده) می‌شود.

بازتابی که بنده از بخشی از مطالعه کنندگان «همیشه دختر» گرفته‌ام حکایت‌گر این است که به چشم یک داستان به آن نگاه کرده‌اند نه لزوما مشت یا تلنگر. البته برخی هم نقدی که شما فرمودید را داشته‌اند که نقدشان بر دیده!

شما در این اثر سراغ پیچیده‌گویی نرفته‌اید. حرف‌تان را رک و راست و پوست‌کنده بیان کرده‌اید. خب شاید این نوع بیان در عالم داستان خیلی مورد پسند مخاطب جدی قرار نگیرد. نظر خودتان چیست؟

این نقد وارد است.  فهم زبان داستان نیاز به زمان زیادی دارد. بنده قبل از ابتدای این راهم. البته مخاطب داستان یک طیف وسیعند با سلیقه‌های متنوع. شما از مخاطب جدی سخن گفتید. دختر و پسر و زن و مردی که در یک جلسه کتاب را می‌خواند و ده‌ها مرتبه گونه‌هایش خیس می‌شود و بارها رنگ تعجب یا اضطراب یا حسرت بر صفحه قلبش می‌نشیند، مخاطب جدی نیست؟  «همیشه دختر» از این دست مخاطب‌ها زیاد داشته است.

*تناقض حال و روز جامعه دختران ما است


تناقض‌های بسیاری در باورهای اشخاص در این اثر وجود دارد. برای مثال آنها مخالف زن دوم شدن یا ازدواج موقت هستند ولی در جای دیگری وقتی پای خودشان در میان باشد حاضر می‌شوند به این موضوع تن دهند. حتی شخصیت «حمیده» که ظاهرا باورهای فمنیستی دارد خودش تن به اینکه زن دوم یک مرد شود می‌دهد. در مورد این رفتارها توضیحی دارید؟ 

نکته اول اینکه دقیقا حال و روز جامعه دختران ما همین طور است. زمینه مناسبی برای انتخاب ایده آل آنها وجود ندارد. در بین دختران مسن وضع نامساعدتر است. نکته دوم اینکه یکی از خصوصیت‌های داستان همین مواجه شدن با نقش‌های خلاف انتظار است. البته من برای ابن نقش‌ها مابه‌ازای واقعی هم سراغ داشته‌ام. روح انسان پیچیدگی‌های خاصی دارد و رفتارهای متناقض با اندیشه‌ها زیاد از او سر می‌زند.

در طول داستان سوال‌هایی مطرح می‌شود و خواننده را درگیر می‌کند ولی در پایان همانطور که بالاتر گفتم یا پاسخی داده نمی‌شود یا با رفتاری خلاف آن روبه‌رو می شود. برای این موضوع چه پاسخی دارید؟

آنچه در کتاب «همیشه دختر» دنبال می شود روایت حس و حال چند دختر مجرد در یک سفر زیارتی است. راوی به اقتضای ذهن‌اش که درگیر رنج‌های دخترانه خود است با افراد مختلفی مواجه می‌شود و گاهی از کنار آنها عبور می‌کند، همیشه لازم نیست در داستان به یک شخصیت برسیم. بلکه گاهی هدف داستان با یک تیپ تامین می‌شود. درباره سوال‌های مطرح شده هم همین مطلب جریان دارد، همیشه لازم نیست به همه سوال حاضر، جواب داده شود. البته اگر به صورت روشن‌تر مثالی می‌زدید توضیح روشن‌تری می‌دادم.
همیشه دختر

*«همیشه دختر» یک شروع بود


 شما به عنوان یک مرد چطور به ریزه‌کاری‌های شخصیت یک زن دست پیدا کردید. چون در بخش‌هایی این شخصیت باورپذیر نیست و به‌نظر می‌رسد خیلی نتوانستید به سوژه مورد نظرتان نزدیک شوید.

گزارشی که از طرف ناشر یا مخاطبان مستقیم در مجامع مختلف به بنده رسیده گویای این است که به دغدغه‌ها و روحیات قشر مورد نظر نزدیک شده‌ام البته وقتی درباره انسان می‌نویسیم با ربات مواجه نیستیم که در وجودش یک اندیشه و دغدغه و در یک سطح خاصی جریان داشته باشد. قطعا دختران عزیز زیادی وجود دارند که چنین غصه و محنتی ندارند.

آنچه جسارت پرداختن به این موضوع حساس را به من داد سال‌ها مشاوره و ارتباط مستمر با خانواده‌ها و شنیدن و دیدن رنج‌های آنها بود. در یک اردوی جهادی در یکی از روستاهای همدان که صد خانوار داشت به اتفاق شورای روستا به این آمار رسیدیم که چهل دختر بالای چهل سال و مجرد قطعی در روستا زندگی می‌کنند و با پایبندی به عرف روستا حتی از تماشای چهره زیبا و اصلاح شده خود هم محروم هستند. بسیاری از جملاتی را که در طول داستان از زبان شخصیت‌های داستان می‌شنوید من از زبان خانوادهای هم وطنمان مستقیما شنیده‌ام. مادری را دیده‌ام که از فشار عصبی دختر مجرد هنگام دیدن کارت عروسی بستگان شکوه می‌کرد.

«همیشه دختر» شروع یک موضوع مورد ابتلا بوده است و البته نویسندگان مردمی و کارکشته قطعا بهتر از این اثر این مسیر پر مخاطره را خواهند پیمود.

*فلسفه باز شدن زبان قصه‌گوی انسان به رسمیت شناختن آزادی انسان است


آیا داستان می‌تواند مشکلات بشر را مرتفع کند و عقیده دارید که باید با این زبان با جامعه گفت‌وگو کنیم؟

ما فرزندان حلال زاده سلطنت و استبدادی هفت هزار ساله هستیم. ما از دل تاریخمان با سزارین خارج نشده‌ایم. کاملا طبیعی اینطوری شده‌ایم. هزاران سال است اگر اندیشه‌ای یا دغدغه‌ای داشته‌ایم، ابزاری جز فرمان و فتوا برای انتقالش نداشته‌ایم.

چند دهه‌ای است سایه سلطنت رو به افول است و ما ته‌ماندگان استبداد در مواجهه با انسان آزاد و رها از سلطنت، زبان فرمان و فتوایمان کُند شده است.

رمان و زبان قصه‌گویی و اساسا هنر، کارآمدترین ابزار برای ارتباط کلامی با نسلی است که نه تنها طعم آزادی به ذائقه‌اش خوش آمده بلکه آزادی‌خواهی را در لیست بلند اولویت‌هایش بالاتر از امنیت و اقتصاد قرار داده است. به رسمیت شناختن آزادی انسان، فلسفه باز شدن زبان قصه‌گوی انسان است. قصه گفتن معیار مهم در بروز همزمان دلسوزی برای دیگران و احترام به آزادی دیگران است، یکی از رازهای ماندگاری قرآن هم زبان داستان سرای آن است.

برای چشیدن طعم قرآن فقط وضو گرفتن و انتخاب صحیح جهت قبله کافی نیست. باید کنار یار یا به یاد یار، در زمستانی سرد، زیر یک کرسی زهوار در رفته قدیمی با لحافی چهل تکه،  فنجانی لبریز از دمنوش  برگ به لیمو در دست گرفت و داستان نجابت دختران شعیب، حیای مریم، دغدغه‌های مادر چشم انتظار موسی و شراره نیاز زلیخا را خواند و از خواستگاری موسی، مناجات‌های دریایی یونس، ناز منجر به حبس یوسف و نگاه‌های بی‌جواب ابراهیم به هاجر و ساره شنید.

منبع: خبرگزاری فارس/حسام آبنوس