اینگمار برگمان : در جستجوی موقعیت بشر در عالم هستی
صوفیا نصرالهی
برگمان، کارگردان سوئدی که به عنوان یکی از تاثیرگذارترین و تحسین برانگیزترین فیلمسازان سینمای مدرن شناخته میشد، روز دوشنبه 30 جولای 2007 در خانهاش در شهر فارو در کشور سوئد –جایی که بسیاری از فیلمهایش را ساخت- و در سن 89سالگی درگذشت. برگمان 9 بار نامزد دریافت جایزهی اسکار بود و در 1971 مفتخر به دریافت جایزهی یک عمر دستاورد هنری یادبود ایروینگ.جی.تالبرگ شد.او در جایگاه یکی از بزرگترین فیلمسازهای همه دورانها و یکی از اساتید سینمای مدرن قرار دارد. با وجودی که آثار این کارگردان صاحب سبک سرد و بیروحاند اما با این حال در کاوش در احساسات روانی بشر و ارتباط آن با زندگی، جنسیت و مرگ عالی عمل میکنند. فیلمهایی که هم نمادین و هم به شدت شخصی هستند.
در کاوشهای ماندگار او درباره وضعیت بشر به همان اندازه سردی و یاس وجود دارد که طنز و امید. او که 62 فیلم ساخت و بیش از 170 نمایش را کارگردانی کرده است بیشترین تاثیر را بر وودی آلن گذاشت به گونهای که آلن او را بزرگترین فیلمساز میداند. فیلمسازان بزرگ دیگری مثل دیوید لینچ، استنلی کوبریک، رابرت آلتمن، کریشتف کیشلوفسکی، لارس فون تریه، آندری تارکوفسکی، چان ووک پارک از او به عنوان کسی که بر کارهایشان تاثیر گذاشته یاد کردهاند.
موضوع بیشتر فیلمهای او غمانگیز و در رابطه با بیماری و جنون است و اکثرا در چشماندازهای وطنش میگذرد. به طور کلی فیلمها و تصاویر او در دو دسته قرار می گیرند: فیلمهای سیاه و سفیدی مانند «مهر هفتم» و «سکوت» و فیلمهایی که در یک جور سرخی تابناک غرق هستند مانند «فریادها و نجواها» و تابستان گرم در «فانی و الکساندر» آخرین فیلمی که برای نمایش در سینما ساخت.
برگمان در چهاردهم جولای سال 1918 در آپسالا سوئد متولد شد. پدر اینگمار یک اسقف بود و تصاویر مذهبی هم همانند روابط پرآشوبی که بین والدینش وجود داشت به همهی آثار او سرایت کرده است. برگمان با وجودی که در یک خانواده به شدت محدود و مذهبی بزرگ شد اما در سنین کودکی – و به قول خودش در 8 سالگی- ایمان خود را از دست داد و در بیشتر فیلمهای اولیهاش به این مسائل و اعتقاداتش پرداخته بود. آنطور که برگمان در زندگینامهاش مینویسد "زمانی که پدرم روی منبر مشغول وضع خطابه بود من به جهان رمزآمیز کلیسا و قوسهای نرم، دیوارهای ضخیم، بوی جاودانگی و نور رنگین خورشید که در چمنزارهای نقاشیهای قرون وسطایی میلرزید و اشکال منحنی روی سقفها و دیوارها علاقمند شده بودم. آنجا هر چیزی که تخیل یک نفر میتواند آرزو کند وجود دارد –فرشتگان، قدیسین، اژدهاها، پیامبران، شیاطین و انسانها.
" برگمان جادوی تصویر را در 9 سالگی با لنتر (فانوس خیال) که با آن شخصیتها و داستانهای خودش را خلق میکرد کشف کرد و این عشق به نور و تصویر او را پس از مدتی تحصیل در دانشگاه استکهلم به دنیای تئاتر برد. اما آن را تمام نکرد. او در سن 16 سالگی طی یک رژه در وایمار به ارتش نازی علاقمند شد و آنجا آدولف هیتلر را دید. آنطور که خودش میگفت "من سال های طرفدار هیتلر بودم و از موفقیتهای او شاد میشدم و از شکستهایش غمگین." برگمان در دههی 40 هم در تئاتر و هم در سینما مشغول بود. او به عنوان یکی از اعضای دپارتمان فیلمنامهنویسی،کارگردانی و تهیه در بسیاری از شرکتهای کوچک تئاتری فعالیت میکرد. اولین فیلمنامهی او که به مرحلهی تولید نیز رسید در سال1944 نوشته شد و پس از آن به کارگردانی فیلمهای کوچکی پرداخت که به او اجازه میدادند به تدریج به صیقل و تکامل کارهای خویش بپردازد. در میان کارهای اولیه او میتوان به «زندان»، «بازی تابستانی» و «خاک اره» و «پولک» اشاره کرد.
برگمان در سال1955، با فیلم «لبخندهای یک شب تابستانی» در مجامع بین المللی سینمایی معرفی شد. «لبخندهای یک شب تابستانی» یک کمدی مالیخویایی دربارهی آشفتگیهای رمانتیک سه زوج در قرن نوزدهم در طول یک هفته است. فیلم، برگمان را به سوی شهرت سوق داد و جایزهی "بهترین حس شاعرانه" جشنواره فیلم کن را برای او به ارمغان آورد. (بعدها استفان سندهیم فیلم موزیکال «موسیقی یک شب کوچک» را از روی آن اقتباس کرد.)
برگمان، شهرت و اعتبار خود را با دو فیلم بعدیش به دست آورد: «مهر هفتم»، داستان بازی شطرنج مرگ با یک شوالیهی قرون وسطا (ماکس فون سیدو)، و «توت فرنگیهای وحشی»، ماجرای یک استاد دانشگاه پا به سن گذاشته (با بازی ویکتور شوستروم)، که جوانی و ترسهای تیره و تار خود را در هنگام رانندگی در جاده های ییلاقی سوئد میبیند.
هر دو فیلم هم نظر منتقدان را به سوی خود جلب کردند و هم گیشهی خوبی داشتند. برگمان با «توت فرنگیهای وحشی»، برای اولین بار کاندیدای دریافت جایزهی اسکار برای بهترین فیلمنامه هم شد. «چشمهی باکره» برگمان دربارهی پدر و مادری است که تصمیم دارند از قاتلین دخترشان انتقام بگیرند. این فیلم اسکار بهترین فیلم خارجیزبان سال 1961 را از آن برگمان کرد.
برگمان به دنبال این فیلم، شروع به ساخت سهگانهی خود کرد. در میان «شیشهی تاریک» (دیگر فیلم خارجیزبان برندهی اسکار)، «نور زمستانی» و «سکوت»، سهگانهای بودند که در آنها برگمان با نهایت توان، جدالی که با کمبود ایمان و اعتقاد به عشق داشت را به تصویر کشید. او 6 دهه در سینما فعالیت کرد اما در سال 1976 وقتی که مشغول تمرین «رقص مرگ» آگوست استریندبرگ بود توسط دو پلیس مانند یک جنایتکار دستگیر شد و فعالیتهایش به خاطر یک پرونده قضایی در رابطه با فرار مالیاتی و ارائه اطلاعات نادرست درباره درآمدها مورد تهدید قرار گرفت.
او هم با این که در جریان این پرونده بیتقصیر شناخته شد با این وجود به خاطر این اتفاقات دچار ضربه روحی جبرانناپذیری شده بود که حتا در یک بیمارستان روانی بستری هم شد. پروژههای در دست ساختش را معلق کرد و استودیوی فیلمسازیاش را بست و در تبعیدی خود خواسته، 8 سال به آلمان رفت. البته در جولای سال 1978 که دوری از وطن حسابی او را عذاب میداد برای جشن تولد 60 سالگیاش به فارو بازگشت و کارش را در تئاتر شهر از سر گرفت. انستیتوی فیلم سوئد هم به افتخار این بازگشت جایزه سالانه اینگمار برگمان را تاسیس کرد اما با این وجود تا سال 1984 در مونیخ ماند. او بعدها در مصاحبهای گفت که گر چه در آلمان فعال بوده اما این سالها را در زندگی حرفهایاش را از دست داده است.
برگمان پس از بازگشت از آلمان، فیلم «فانی و الکساندر» که خود برگمان آن را آخرین فیلم خود میدانست و در سال 1982 ساخته شد را کار کرد. فیلم ماجرای خواهر و برادری است که بسیار با هم صمیمی هستند و داستان آن در اوایل قرن بیستم در سوئد اتفاق می افتد. فیلم در اصل در چهار قسمت برای تلویزیون تهیه شده بود که در آمریکا زمان آن به 188 دقیقه تقلیل یافت و پخش شد.
فیلم برندهی چهار جایزهی اسکار از جمله بهترین فیلم خارجیزبان شد. گرچه برگمان بعد از «فانی و الکساندر» به طور رسمی خود را از فیلمسازی بازنشسته کرد و گفت که میخواهد در تئاتر کار کند اما پس از آن برای تلویزیون سوئد چند فیلم ساخت و به کار تئاتر (از جمله نمایش نسخهای از یک هملت سوئدی که به آمریکا سفر میکند) هم ادامه داد و چندین فیلمنامه نیز نوشت که توسط کارگردانان دیگری مانند بیل آگوست، پسر برگمان، دانیل و لیو اولمان ساخته شدند. آخرین کار برگمان در مقام کارگردان یک فیلم تلویزیونی به نام «سارابند» در سال 2003 بود که تغییر یافته دو شخصیت اصلی «صحنهای از یک ازدواج» (اولمان و جوزفسن) بود و آن را در 84 سالگی ساخت.
برگمان به تعداد شکستهایش، موفقیت نیز داشت. برگمان در دههی 60 و 70 با تعدادی از فیلمهایش به محبوبیت دست یافت از جمله: «پرسونا»، «ساعت گرگ و میش»، «مصائب آنا»، «فریادها و نجواها» (نامزد اسکار بهترین فیلم)، «صحنهای از یک ازدواج»، «فلوت جادویی» و «سونات پاییزی».
او در اکثر فیلمهایش از گروه مشخصی از بازیگران استفاده میکرد مانند: ماکس فون سیدو، اینگرید تولین، بیبی اندرسن، هریت اندرسن، ارلند جوزفسن و لیو اولمان که برگمان با او روابط نزدیکتری داشت. برگمان با هر کدام از بازیگران حداقل در 5 کار همکاری کردند و با بازیگر نوروژی لیو المان در 9 فیلم و مجموعه تلویزیونی کار کرد. او برای کار با بازیگران شیوهای غیر تحمیلی را انتخاب کرده بود و آنها را آزاد میگذاشت و با آنها یک رابطه متقابل داشت. خودش در این باره میگوید که یک کارگردان باید نسبت به بازیگرانش صادق و کمککار باشد برای اینکه آنها بهترین کارشان را ارائه دهند.
او از سال 1953 کار با فیلمبردار افسانهای سون نیکویست کارش را شروع کرد و همکاری با او را بعدها در فیلمهایش ادامه داد که این همکاری به یک رابطه نزدیک هنری انجامید. برگمان هیچگاه نگران شکل یک نما نبود و تنها صبح روز فیلمبرداری با هم درباره حس و شکلی که او انتظار دارد یک صحنه داشته باشد صحبت میکردند و روز بعد راشها را نگاه میکردند و برگمان تنها به عنوان یک منتقد اظهار نظر میکرده که آیا این نماها کافی است یا نه و هیچ نگرانیای درباره کیفیت کار نداشته است.
حاصل این همکاریهای نزدیک دو جایزهی اسکار بهترین فیلمبرداری بود که نیکویست برای دو فیلم «فریادها و نجواها» و «فانی و الکساندر» دریافت کرد. برگمان 5 بار ازدواج کرد و همسر پنجم او، اینگرید فون روزن، در سال 1995 درگذشت. از این ازدواجها و روابط قبلی او 9 فرزند به جای مانده است. او در اکتبر سال 2006 یک عمل جراحی سنگین داشت و پس از آن دوران سختی را برای بهبودی طی کرد. او و دیگر فیلمساز اسطورهای مایکلآنجلو آنتونیونی در یک روز دار فانی را وداع گفتند.