بخشی از حافظهام را کنار پل شکسته جا گذاشتم
80 کیلومتر را در خاک و سنگ، در پستی و بلندی، در هنگام احتضار همرزم و در ابتدای راه زنده بودن ولی شهید بودن پیش رفتید. چهار روز را در کمای مطلق سر کردید. از ادامه عملیات چیزی میدانید؟ نیروهای پشتیبان سپاه به شما اضافه شدند و عملیاتی که سر ظهر آغاز شده بود در ساعت 6:30 عصر به نفع مردم پایان یافت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1397/06/06 ساعت 14:17
سیدنورخدا موسویمنفرد تنها جانباز ۱۰۰ درصد کشور است که سال ۸۷ در سرزمین نیمروز (سیستان و بلوچستان) بر اثر برخورد گلوله گروه تروریستی تکفیری عبدالمالک ریگی به سرش زمینگیر شد و حدود ۱۰ سال است بدون حرکت و تکلم، اما با چشمان باز و با نگاهی آسمانی دل هر ایرانی وطنپرست و مؤمنی را با خود همراه میکند. جالب است بدانید نورخدا اسم شناسنامهای ایشان است. در همان شناسنامهای که تاریخ تولد وی را اول شهریورماه ۱۳۴۹ درج کرده است. به مناسبت تولد زمینی نورخدا شمهای از زندگی وی را پیش رو دارید.
رزمنده مرصاد
وقتی ۱۸ سال داشتید در پیروزی اختتامیه جنگ، یعنی عملیات مرصاد شریک شدید؛ اندوهگین بودید که چرا شهادت نصیب شما نشد ولی بحق جای خوشحالی داشت زیرا وقتی پیروزی میسر است زنده بودن و خدمت به مردم یک نعمت است. خدمتی که امروز شما تمام آن را به جا آوردهاید. در مرصاد، منافقان صف کشیده در آتش نفاق خود سوختند. شما دست خالی برنگشتید و مهر پیروزی جنگ را بر پیشانی دارید. سرنوشت شما، گویی با رویارویی در برابر منافقان و تکفیریها گره خورده است. مرصاد که به خاطرات پیوست، اما ۲۰ سال بعد، ملبس به یونیفرم نیروی انتظامی، در هیبت جانشین فرمانده یگان تکاوری زاهدان با چه کسانی روبهرو شدید؟ آخرین باری که از مرخصی به سمت لار میرفتید از طفل کوچک خود چه چیزی خواستید؟ صیانت از کیان خانواده را به چه کسی سپردید؟ پاسخ محمد چهار ساله به این مسئولیت سنگین چه بود؟
حافظه جامانده
خاک گرم زاهدان شما را به سوی خود کشاند. گفته میشود شما میتوانستید در روز عملیات به مرخصی رفته باشید؛ عملیاتی که موجب جراحت شدید شما شد. چه شد که مرخصی خود را نپذیرفتید؟ شاید بایستی ۳۰ روز از حضور شما میگذشت تا به مرخصی میرفتید ولی فرمانده این اجازه را به شما داده بود. یک روز قبل از عملیات به چه چیزهایی فکر میکردید؟ به این فکر میکردید که گوشهای از حافظه شما روی زمین ناهموار لار در حوالی پل شکسته باقی بماند؟
تروریستها در پی گرفتن انتقام عملیات تاسوکیاند و عملیات دیگری به همان شکل ترتیب دادهاند؛ عملیاتی که خود آن را بر ضد مردم بیگناه آغاز کرده بودند و با شلیک به خودروهای جاده زاهدان- زابل تعداد زیادی از هموطنانمان را به گلوله بستند. آن موقع هم اسفند بود، با یونیفرم ناجا و ایجاد ایست و بازرسی در مسی، منافقانه و در غربتی خونبار مردم را به شهادت رساندند. وقتی خود این کشتار را به راه انداختند گرفتن انتقام دیگر چه معنایی میداد؟ امسال به بهانه خونخواهی کدام متجاوز پا به میدان گذاشتند؟ برنامه کشتار قبلی به مزاج آنان خوش آمده بود. اما این بار با سال ۸۶ تفاوت دارد.
پای نورخدا
امسال پای نورخدا در میان است. خاطره پیروزمندانه مرصاد و غیرت بیمثال مرد لرستان را در رگ دارد. تروریستها به سمت جاده حرکت میکنند. به تکرار دوباره حادثه تاسوکی میاندیشند؛ نظر شما برای این خیالپردازی تکفیریها چه بود؟ میدانستید خود عبدالمالک ریگی مسئولیت این حمله را بر عهده دارد؟ این موضوع بر عزم شما به پیروزی اضافه نکرد؟ شما وقتی از منزلتان در لرستان عازم زاهدان بودید به همسر خود در این مورد چه گفتید؟ چطور به فکر شما خطور کرد که ممکن است ریگی تیری به سر شما بزند؟ به هر حال آنها را در دشت لار متوقف کردید. حوالی پل شکسته لار جنگ شدت گرفت. صدای رعدگونه گلولههای کلاشینکف، قناصه و M۱۶ به گوش میرسید؛ لحظاتی را در دفاع مقابل تکفیریها که به خاک کشور نفوذ کرده بودند سپری کردید. فرمانده بعد از مدتی از راه رسید؛ آن وقت چه چیزی به شما گفت؟ شما جانشین او بودید؛ شما را چه به پُستِ کمین؟! ستوان محمدی کجا رفته بود که شما جای او ایستاده بودید؟ از مرکز برای بازدید آمده بودند، ستوان محمدی مسئول آموزش بود و باید میرفت ولی چرا به فرمانده از جای خالی ستوان چیزی نگفته بودید؟ چرا برای او درخواست نیروی جایگزین نکردید و خود به میدان پا گذاشتید؟ پاسخ فرمانده را در میان شعلههای آتش و صدای بیامان تیرها چه دادید؟ به خواسته خود رسیده بودید پس اظهار داشتید: «اگر میگفتم جای محمدی خالی شده اجازه نمیدادید که در این پست قرار بگیرم.» فرمانده از حضور شما در کمین تعجبزده شده، اما انگار دری به سوی شما گشودهاند. سید نورخدای عزیز این پست چقدر رفیع بود که به فکر تصاحب آن افتاده بودید؟
در هر صورت شما جانشین فرمانده یگان تکاوری لار بودید و در کمین خشاب تمام کرده بودید. درست است که میگویند اندوهگین بودید که از شهادت باز ماندهاید؟ این بار چه فکری در پل شکسته در سر داشتید؟
شما فرقی میان فرمانده و سرباز قائل نبودید. روی زمین همه دیدند که سرخی خون شما به رنگ سرخی خون شهیدان سریشی، صفاری و شربتی است که در همین میدان مورد هدف قرار گرفتند؛ همچنین امدادگر خون شما را روی سنگلاخها دیده و چفیه را دور سرتان پیچیده است. در لار تعدادی پر گرفتند و به آسمان رفتند، شما پر شکسته و ساکن با روزه سکوت ۱۰ ساله روی تخت نظر به آسمان کردهاید. فرمانده با زحمت از شما دور شد. چند بار برای تیر سه شعبه گریه سر داده بودید؟ فکر میکردید از نوع امروزی آن سر خود شما را بشکافد؟ وقتی تیر دوزمانه برخورد کرد و در سرتان شکفته شد، خاطرات سرمای کدام زمستانها در ذهنتان حرارت گرفت؟ سرمای جانسوز کدام کمینها جای خود را به هُرمِ آتش تیر قناصه داد؟
روزه سکوت
نزدیک به ابتدای عملیات پل شکسته است. از سرزمین لرستان برخاستید، در پایتخت آموزش دیدید، به منطقه پرخطر لار اعزام شدید و در پل شکسته به خاک و خون افتادید. نوار سرخ رنگی از میسره سر، جاری شد و تا چانه خود را به زیر کشاند. نوارهای سرخ رنگ دیگری منشعب شدند و صورت شما را درنوردیدند. راستی مگر کسی فرماندهاش را آقا سید خطاب میکند؟ شما در دورههای آموزشی با دل بچهها چه میکردید؟ چرا از آن لبخندها دیگر به کسی تحویل نمیدهید؟
فرمانده به زحمت از میان صدها تیر از شما جدا شد، چیزی نگذشته بود که همرزمی فریاد زد آقا سید زخمی شد، تیر به سرش خورده... آقا سید حقیقتاً دوست داشتید شهید میشدید یا شهید زنده؟ این ۱۰ سال روزه سکوت شما اجباری است یا وسیلهای برای تقرب الهی؟
خون شما روی زمین جاری شد، فرمانده و امدادگر به سوی شما دویدند. خون از سر شما به زمین سرایت کرده بود و حتی قسمتی از مغز شما به روی زمین افتاده بود. فرمانده دستور رگبار داد تا فرصتی برای انتقال شما فراهم شود. خودرویی آماده حمل شما به سوی بیمارستان شد. صدای شلیک هر اسلحهای به گوش میرسید. بهسختی شما را از معرکه خارج کردند؛ روی بدنه خودروی حامل شما رد صدها تیر باقی ماند. وقتی خوب از منطقه دور شدید شما را با یک آمبولانس به بیمارستان فرستادند. پشت ماشین دوست شما فریاد میزد بلند شو آقا سید هیچی نشده...
کمای دیگر
۸۰ کیلومتر را در خاک و سنگ، در پستی و بلندی، در هنگام احتضار همرزم و در ابتدای راه زنده بودن ولی شهید بودن پیش رفتید. چهار روز را در کمای مطلق سر کردید. از ادامه عملیات چیزی میدانید؟ نیروهای پشتیبان سپاه به شما اضافه شدند و عملیاتی که سر ظهر آغاز شده بود در ساعت ۶:۳۰ عصر به نفع مردم پایان یافت.
هیچ پزشکی خوشبین به ادامه زندگی شما نبود. در آن لحظات خود شما از خدا چه میخواستید؟ عملیات پل شکسته لار چه بر سر شما آورد؟ از جسم خود چه چیزی کاستید و به روح خود چه چیزها افزودید؟
شما از کمای مطلق خارج شدید و به کمای دیگری فرو رفتید. نفس میکشید، نگاه میکنید، اما شکایتی از دنیا ندارید. شاید شما هم، قدمی به عالم اخری گذاشتهاید. از دنیای فانی ما تا عالم جاویدان چه فاصلهای است که اینچنین شما را متعجب کرده؟ آقا سید دوست دارم برویم سر اصل مطلب؛ اصلاً چه کسی نام نورخدا را بر شما نهاد؟ نورخدای دبستانی، دبیرستانی و افسر جوان ناجا روزی فکر میکرد که به نور خدا در زمین بدل شود؟ که باعث نزدیکی دل هموطنان و باعث افتخار تمام سرزمین باشد؟ که خورشید روز اول شهریور ۹۷ به افتخار او بدمد؟ از هزار مسجد عبور کند، پل شکسته را نورانی کند، البرز و زاگرس را پشت سر بگذارد و به سرزمین مادری خود برسد؟
اعظم درجات
سرتیپِ بزرگوارِ زمینگیرشده خوابیده روی تخت.
در انتهای این مصاحبه چه دعایی در حق مردم دارید؟
ما میدانیم که شما در آسمانها با خدا معامله کردهاید. به دشمنان ملت چه هشداری میدهید؟ به تروریستها چه وعدهای میدهید؟ افق کشور بزرگ ایران را چگونه میبینید؟ و در نهایت آرزوی شما برای خودتان چیست؟ در وقت کم سن و سالی شرکت در جنگ، به همین علت بارها از اتوبوس رزمندگان بیرون شدن، بهدفعات از شهادت سخن گفتن و کمین به جای دیگری ایستادن از آرزوهای بزرگ شما پرده برمیدارد. رسیدن به پیروزی بزرگتر و نائل آمدن به اعظم درجات.
منبع: روزنامه جوان