غربگرایی حکومت پهلوی
در دوره تثبیت قدرت رضاشاه کلیه دکانهای مشروبفروشی به دستور رضاخان تعطیل شد و گفته شد در میهمانیهای رسمی دولت نیز به عوض مشروبات الکی، دوغ و شربت قند و نظیر اینها استفاده شود و اگر کسی برخلاف این دستورات رفتار مینمود، گرفتار میشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/06/12
حکومت پهلوی که با تاجگذاری رسمی رضاشاه و انقراض حکومت قاجار در سال 1304 تأسیس شد، آغازگر دوران نوینی در تاریخ سیاسی ایران بود که با انتقال قدرت به ولیعهد تا سال 1357 ادامه یافت. گرچه بسیاری از تحلیلگران، شخصیت بنیانگذار پهلوی یعنی رضاشاه را بسیار مقتدرانهتر از حکومت پسر دانستهاند؛ اما برخی از اقدامات سیاسی و وجوه حکومتداری محمدرضا نیز برگرفته از سیاستهای رضاشاه و یا مشابه آن بود.
سیاست برخورد با روحانیون و نهادهای مذهبی و تأکید بر فرهنگ و سیاست ایران باستان در مقابل اسلام، دو مورد از ویژگیهای مشترک حکومت رضاشاه و محمدضاشاه پهلوی است که در ادامه به تشریح آن میپردازیم.
البته این تقسیمبندی انتزاعی بوده و برخی دوره اول را تا سال 1304 میدانند. با این حال اغلب تحلیلگران معتقدند که سیاستهای رضاشاه تا سالهای 1307 نیز تا حدودی مماشاتطلبانه بود و از سال 1307 به سمت سرکوب و استبداد رفت.
چنانچه در یک نمونه «کلیه دکانهای مشروب فروشی به دستور رضاخان تعطیل شد و گفته شد در میهمانیهای رسمی دولت نیز به عوض مشروبات الکی، دوغ و شربت قند و نظیر اینها استفاده شود و اگر کسی برخلاف این دستورات رفتار مینمود، گرفتار میشد».
رضاشاه حتی در نامگذاری فرزندان خود از نامهای مذهبی بهره گرفت و با اقدامات خود به علما اطمینان داد که در امور سیاسی از اندیشه و عمل آنان استفاده شود. از این رودر مراسم تاجگذاری خود از روحانیون دعوت به عمل آورد و در مقابل قرآن سوگند یاد کرد.
رضاشاه با این اقدامات، روحانیون و علما را از وفاداری خود به اسلام مطمئن کرد و حتی از اجرای قانون خدمت نظام وظیفه، به دلیل مخالفت برخی از روحانیون خودداری کرد. برخی از روحانیون نیز به رهبری «آیتالله مدرس با اقتدار بیش از حد رضاخان مخالف بودند. از این رو در مجلس و خارج از آن مدرس به عنوان مهمترین مخالف رضاخان شناخته میشد».
قانون متحدالشکل کردن البسه که روحانیون را مجبور به استفاده از لباسی غیر از لباس روحانیت میکرد و یا تصویب قانون کشف حجاب که در تقابل و تضاد کامل با ارزشهای دینی مردم بود دو نمونه مهم از اقدامات رضاشاه رضاشاه در تقابل با مذهب و روحانیون بود که در واقعه مسجدگوهرشاد به اوج خود رسید.
علاوه بر این در این دوره، روحانیونی چون مدرس دستگیر شدند و بعد از تبعید به شهادت رسیدند، محضرهای شرعی از حق ثبت اسناد ممنوع شدند و روحانیون مجبور به شرکت در مؤسسات وعظ و خطابهای شدند که با هدف تضعیف بساط منبر و وعظ و خطابه توسط رضاشاه تأسیس شده بود.
این موضوع فرصت خوبی برای محمدرضاشاه بود که بتواند در ضعف قدرت سیاسی و نظامی به مانند پدرش توجه روحانیون را به خود جلب کند. بر این اساس وی «برای بقا و دوام سلطنت و حکومت خود با ادعای ظلاللهی بودن تخت و تاج پادشاهی سعی میکرد مردم را به اطاعت خود وادار کند» و مخالفت روحانیون را خنثی نماید. وی حتی در برابر درخواست برخی از روحانیون مبنی بر لغو کشف حجاب اجباری، با آنان موافقت نمود و اجازه تأسیس مراکز مذهبی جدید و فعالیتهای سیاسی به بسیاری از علما نیز داد.
«چنانچه با افزایش تعداد طلبهها، گروهی از روحانیون به دانشگاه رفتند و با علوم جدید آشنا شدند و حوزه علمیه قم از لحاظ رشد افکار و اندیشههای سیاسی بر حوزههای علمی دیگر برتری پیدا کرد». ساختن داستانهای توهم آمیز از ارتباط با خدا و ائمه نیز از دیگر اقدامات شاه در راستای این سیاست بود. «به قولی حمله به محافل بهائیان در سال 1334 به وسیله ارتش نیز در جهت جلب نظر مساعد و حمایت علما صورت گرفت».
البته مواضع روحانیون و آیتالله بروجردی مرجع تقلید شیعیان در این دوره هم تا حدودی بر محور عدم مداخله صریح و مستقیم در امور سیاسی بود؛ زیرا در نظر ایشان در آن شرایط حفظ ثبات سیاسی کشور در اولویت قرار داشت. بر این اساس، با آنکه بعد از کودتا و مداخله آمریکا، روحانیون به عنوان نیروی مخالف، به مبارزه علیه حکومت پرداختند و «اکثریت آنان حتی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 نیز به مصدق و نهضت ملی وفادار ماندند»9 اما تا اوایل دهه 40 و تا قبل از فوت آیتالله بروجردی، روحانیون هیچ گاه رسماً و به صورت علنى در مقابل رژیم شاه، قیام نکردند و شاه نیز به رویارویی مستقیم با آنان نپرداخت.
اوج مخالفت شاه با روحانیون در حادثه فیضیه قم و تبعید امام به عراق صورت گرفت. در جریان حادثه فیضیه قم یک روحانی شهید و عده زیادی نیز مجروح شدند. علاوه بر این، فعالیت بسیاری از روحانیون با محدودیتهایی مواجه شد و در مقابل بسیاری از بهائیان توانستند پستهای سیاسی و اقتصادی زیادی را تصاحب کنند. در این دوره تا اواخر سالهای حکومت، سیاستهایی که در تضاد با اصول اسلامی بود، به اجرا گذاشته شد.
اولین و مهمترین توجه رضاخان به فرهنگ ایران باستان انتخاب نام خانوادگی «پهلوی» بود که بر طبق ابلاغیة منتشر شده در روزنامه شفق سرخ مورخ 10 اردیبهشت 1304 صورت رسمی یافت. سیاستهای باستانگرایی رضاشاه، گاه در اشکال انحرافی فرهنگ و مذهب اسلامی را مورد تحقیر و حمله قرار داده بود. در این دوره زرتشت بهعنوان مظهر ملی، اوستا بهعنوان یادگار مهم باستانی و اهورا مزدا به عنوان نشان ایرانیگری با تبلیغات فراوان به میدان آمدند و حضور زرتشتیان در جشن هزاره فردوسی نیز بسیار پررنگ شد.
باستانگرایی که در افکار رضاشاه به نوعی برگرفته از توهمات او نسبت به شخصیت خود و ایجاد کشوری به سبک ایران باستان و البته سیاستهای غرب بود در عمل چیزی جز بدبینی مردم و قشرهای مذهبی جامعه نسبت به او را به دنبال نداشت. با این حال فرزند او محمدرضاشاه نیز در اوج قدرت، تلاش نمود به احیای فرهنگ باستانگرایی بپردازد.
تغییر تقویم ایران از خورشیدی به شاهنشاهی، برگزاری جشنهای تجملاتی 2500 ساله، مخالفت افراطی با کاربرد واژگان عربی و ساخت کلمات جدید که البته در دوره رضاشاه نیز صورت گرفته بود، تنها بخشی از اقدامات محمدرضاشاه در راستای ترویج فرهنگ باستاگرایی بود که گاه با اقتباس از فرهنگ غربی، بیشتر رنگ و بوی اروپایی داشت تا ایرانی _ باستانی. البته علاقه زیاد محمدرضا به فرهنگ غرب نیز چندان بیتأثیر نبود. جمله معروف او که گفته بود «هدفهای ما و ملل دموکراسی غرب یکسان و این تساوی آرمانها مایه افتخار ما و ملل مغرب زمین است»بهخوبی گویای این موضوع است.
بهکارگیری سیاست باستانگرایی و غربگرایی توسط حکومت پهلوی اول و دوم که با اسلامستیزی همراه بود، نتیجهای جز چندپارگی فرهنگی و تقویت بعد اسلامی و مذهبی مبارزات مردمی نداشت. از این رو واکنش علما و روحانیون مذهبی به تهدید و تحقیر فزاینده مذهب و نهادهای مذهبی توسط رژیم، به صورت تشدید فعالیتهای سیاسی و مذهبی متجلی شد و در اراده عمومی مردم نیز بر پایه تأسیس حکومتی اسلامی با رهبری مذهبی قرار گرفت.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
سیاست برخورد با روحانیون و نهادهای مذهبی و تأکید بر فرهنگ و سیاست ایران باستان در مقابل اسلام، دو مورد از ویژگیهای مشترک حکومت رضاشاه و محمدضاشاه پهلوی است که در ادامه به تشریح آن میپردازیم.
رضاشاه و نحوه تعامل او با روحانیون
رضاشاه در دوران حکومت خود سیاستهای متفاوتی را در برخورد با روحانیون در پیش گرفت که به طور کلی در دو دوره زمانی متفاوت قابل بررسی است. دوره اول سالهای به قدرت رسیدن رضاشاه است که معمولاً در تحلیل کلی و گسترده، از کودتای 1299 تا سالهای 1307 را شامل میشود. دوره دوم که از آن با عنوان استبداد مطلق رضاشاه نیز یاد شده است سالهای 1307 تا 1320 را دربرمیگیرد.البته این تقسیمبندی انتزاعی بوده و برخی دوره اول را تا سال 1304 میدانند. با این حال اغلب تحلیلگران معتقدند که سیاستهای رضاشاه تا سالهای 1307 نیز تا حدودی مماشاتطلبانه بود و از سال 1307 به سمت سرکوب و استبداد رفت.
دوره اول از کودتای 1299 تا
سیاستهای باستانگرایی رضاشاه، گاه در اشکال انحرافی فرهنگ و مذهب اسلامی را مورد تحقیر و حمله قرار داده بود. در این دوره زرتشت بهعنوان مظهر ملی، اوستا بهعنوان یادگار مهم باستانی و اهورا مزدا به عنوان نشان ایرانیگری با تبلیغات فراوان به میدان آمدند و حضور زرتشتیان در جشن هزاره فردوسی نیز بسیار پررنگ شد.
1307
این دوره همزمان است با تلاش رضاخان در تثبیت قدرت سیاسی. رضاشاه در این دوره «به منظور تحکیم مبانی قدرت خود در پی جلب حمایت گروههای صاحب نفوذ به ویژه روحانیون و علما برآمد». این حمایت به صورت تعامل و مماشات با روحانیون و احترام به نهادهای مذهبی و گاه برخورد خشونتآمیز با کسانی بود که احکام مذهبی را زیر پا میگذاشتند.چنانچه در یک نمونه «کلیه دکانهای مشروب فروشی به دستور رضاخان تعطیل شد و گفته شد در میهمانیهای رسمی دولت نیز به عوض مشروبات الکی، دوغ و شربت قند و نظیر اینها استفاده شود و اگر کسی برخلاف این دستورات رفتار مینمود، گرفتار میشد».
رضاشاه حتی در نامگذاری فرزندان خود از نامهای مذهبی بهره گرفت و با اقدامات خود به علما اطمینان داد که در امور سیاسی از اندیشه و عمل آنان استفاده شود. از این رودر مراسم تاجگذاری خود از روحانیون دعوت به عمل آورد و در مقابل قرآن سوگند یاد کرد.
رضاشاه با این اقدامات، روحانیون و علما را از وفاداری خود به اسلام مطمئن کرد و حتی از اجرای قانون خدمت نظام وظیفه، به دلیل مخالفت برخی از روحانیون خودداری کرد. برخی از روحانیون نیز به رهبری «آیتالله مدرس با اقتدار بیش از حد رضاخان مخالف بودند. از این رو در مجلس و خارج از آن مدرس به عنوان مهمترین مخالف رضاخان شناخته میشد».
برخورد با روحانیون و نهادهای مذهبی
رضاشاه بعد از قبضه کامل قدرت و اعلام پادشاهی به تدریج سیاست تعامل و روابط صلحآمیز با روحانیون را کنار گذاشت و درصدد خنثی کردن قدرت سیاسی روحانیون برآمد. این سیاستها که عمدتاً از سال 1307 در ابعاد وسیع آغاز شد، با تغییرات گسترده در نظام قانون و قضایی کشور و اتخاذ قوانین غربی در زمینه حقوق مدنی و تجارت و جزا و اصلاحات آموزش با وضع مقررات جدید در نظام جدید همراه بود و صدمات عمدهای به موقعیت روحانیون وارد کرد.قانون متحدالشکل کردن البسه که روحانیون را مجبور به استفاده از لباسی غیر از لباس روحانیت میکرد و یا تصویب قانون کشف حجاب که در تقابل و تضاد کامل با ارزشهای دینی مردم بود دو نمونه مهم از اقدامات رضاشاه رضاشاه در تقابل با مذهب و روحانیون بود که در واقعه مسجدگوهرشاد به اوج خود رسید.
علاوه بر این در این دوره، روحانیونی چون مدرس دستگیر شدند و بعد از تبعید به شهادت رسیدند، محضرهای شرعی از حق ثبت اسناد ممنوع شدند و روحانیون مجبور به شرکت در مؤسسات وعظ و خطابهای شدند که با هدف تضعیف بساط منبر و وعظ و خطابه توسط رضاشاه تأسیس شده بود.
محمدرضاشاه و تعامل با روحانیون: 1320- 1340
با انتقال قدرت از رضاشاه به محمدرضاشاه روحانیون توانستند به مانند بسیاری از گروهها به بازیابی قدرت خود بپردازند و جایگاه خود را تا حدودی تغییر دهند. البته هنوز هم برخی از روحانیون و رهبران محافظه کار بعد از رضاشاه، به سبب «ترس از شوروی، کمونیسم و حزب توده حامی شاه جدید بودند» و همین موضوع تا حدودی باعث تعامل روحانیون و شاه جدید بود.این موضوع فرصت خوبی برای محمدرضاشاه بود که بتواند در ضعف قدرت سیاسی و نظامی به مانند پدرش توجه روحانیون را به خود جلب کند. بر این اساس وی «برای بقا و دوام سلطنت و حکومت خود با ادعای ظلاللهی بودن تخت و تاج پادشاهی سعی میکرد مردم را به اطاعت خود وادار کند» و مخالفت روحانیون را خنثی نماید. وی حتی در برابر درخواست برخی از روحانیون مبنی بر لغو کشف حجاب اجباری، با آنان موافقت نمود و اجازه تأسیس مراکز مذهبی جدید و فعالیتهای سیاسی به بسیاری از علما نیز داد.
«چنانچه با افزایش تعداد طلبهها، گروهی از روحانیون به دانشگاه رفتند و با علوم جدید آشنا شدند و حوزه علمیه قم از لحاظ رشد افکار و اندیشههای سیاسی بر حوزههای علمی دیگر برتری پیدا کرد». ساختن داستانهای توهم آمیز از ارتباط با خدا و ائمه نیز از دیگر اقدامات شاه در راستای این سیاست بود. «به قولی حمله به محافل بهائیان در سال 1334 به وسیله ارتش نیز در جهت جلب نظر مساعد و حمایت علما صورت گرفت».
البته مواضع روحانیون و آیتالله بروجردی مرجع تقلید شیعیان در این دوره هم تا حدودی بر محور عدم مداخله صریح و مستقیم در امور سیاسی بود؛ زیرا در نظر ایشان در آن شرایط حفظ ثبات سیاسی کشور در اولویت قرار داشت. بر این اساس، با آنکه بعد از کودتا و مداخله آمریکا، روحانیون به عنوان نیروی مخالف، به مبارزه علیه حکومت پرداختند و «اکثریت آنان حتی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 نیز به مصدق و نهضت ملی وفادار ماندند»9 اما تا اوایل دهه 40 و تا قبل از فوت آیتالله بروجردی، روحانیون هیچ گاه رسماً و به صورت علنى در مقابل رژیم شاه، قیام نکردند و شاه نیز به رویارویی مستقیم با آنان نپرداخت.
دوره دوم آغاز مرجعیت امام و سیاستهای ضدمذهبی شاه
با فوت آیتالله بروجردی در اوایل سال 1340 سیاستهای شاه در برخورد با روحانیت نیز تغییر کرد. البته این موضوع متأثر از عواملی چون قدرتیابی شاه بعد از کودتای 1332 نیز بود. اولین برخورد شاه با روحانیون بعد از تصویب قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی بهوجود آمد که بر اساس آن قسم به قرآن و شرط مسلمان بودن حذف شده بود. گفته میشود این قانون آزمایشی از جانب دولت علم در مقابله با روحانیون بود و تصور میشد رهبری مذهبی فعلاً تمرکز و قدرت اقدامی یکپارچه را ندارد.اوج مخالفت شاه با روحانیون در حادثه فیضیه قم و تبعید امام به عراق صورت گرفت. در جریان حادثه فیضیه قم یک روحانی شهید و عده زیادی نیز مجروح شدند. علاوه بر این، فعالیت بسیاری از روحانیون با محدودیتهایی مواجه شد و در مقابل بسیاری از بهائیان توانستند پستهای سیاسی و اقتصادی زیادی را تصاحب کنند. در این دوره تا اواخر سالهای حکومت، سیاستهایی که در تضاد با اصول اسلامی بود، به اجرا گذاشته شد.
باستانگرایی در برابر اسلامگرایی
رضاشاه و تاریخ باستان
رضاشاه در کنار سیاست برخورد با روحانیت، به اجرای سیاستهای باستانگرایی علاقهمند بود. تاجالملوک در این رابطه گفته است «رضا خیلی به تاریخ و گذشته ایران علاقه پیدا کرده بود و مرتب میگفت پس چرا کار این مملکت و این ملت به اینجا کشیده شد؟»بر این اساس در اقداماتی اغراقآمیز فرهنگ و سیاست ایران باستان مورد حمایت رضاشاه قرار گرفت و بسیاری از اقلیتهای زرتشتی نیز از حمایت خاص و ویژه رضاشاه برخوردار شدند.اولین و مهمترین توجه رضاخان به فرهنگ ایران باستان انتخاب نام خانوادگی «پهلوی» بود که بر طبق ابلاغیة منتشر شده در روزنامه شفق سرخ مورخ 10 اردیبهشت 1304 صورت رسمی یافت. سیاستهای باستانگرایی رضاشاه، گاه در اشکال انحرافی فرهنگ و مذهب اسلامی را مورد تحقیر و حمله قرار داده بود. در این دوره زرتشت بهعنوان مظهر ملی، اوستا بهعنوان یادگار مهم باستانی و اهورا مزدا به عنوان نشان ایرانیگری با تبلیغات فراوان به میدان آمدند و حضور زرتشتیان در جشن هزاره فردوسی نیز بسیار پررنگ شد.
باستانگرایی که در افکار رضاشاه به نوعی برگرفته از توهمات او نسبت به شخصیت خود و ایجاد کشوری به سبک ایران باستان و البته سیاستهای غرب بود در عمل چیزی جز بدبینی مردم و قشرهای مذهبی جامعه نسبت به او را به دنبال نداشت. با این حال فرزند او محمدرضاشاه نیز در اوج قدرت، تلاش نمود به احیای فرهنگ باستانگرایی بپردازد.
باستانگرایی در حکومت محمدرضاشاه
محمدرضاشاه نیز بسان پدرش علاقه خاصی به تاریخ و فرهنگ ایران باستان داشت. البته بخشی از این علاقه به هدف او در حذف سنت و فرهنگ اسلامی بازمیگشت. شاه درصدد بود با این اقدام، فرهنگی غیراسلامی را جایگزین اسلام نماید.تغییر تقویم ایران از خورشیدی به شاهنشاهی، برگزاری جشنهای تجملاتی 2500 ساله، مخالفت افراطی با کاربرد واژگان عربی و ساخت کلمات جدید که البته در دوره رضاشاه نیز صورت گرفته بود، تنها بخشی از اقدامات محمدرضاشاه در راستای ترویج فرهنگ باستاگرایی بود که گاه با اقتباس از فرهنگ غربی، بیشتر رنگ و بوی اروپایی داشت تا ایرانی _ باستانی. البته علاقه زیاد محمدرضا به فرهنگ غرب نیز چندان بیتأثیر نبود. جمله معروف او که گفته بود «هدفهای ما و ملل دموکراسی غرب یکسان و این تساوی آرمانها مایه افتخار ما و ملل مغرب زمین است»بهخوبی گویای این موضوع است.
بهکارگیری سیاست باستانگرایی و غربگرایی توسط حکومت پهلوی اول و دوم که با اسلامستیزی همراه بود، نتیجهای جز چندپارگی فرهنگی و تقویت بعد اسلامی و مذهبی مبارزات مردمی نداشت. از این رو واکنش علما و روحانیون مذهبی به تهدید و تحقیر فزاینده مذهب و نهادهای مذهبی توسط رژیم، به صورت تشدید فعالیتهای سیاسی و مذهبی متجلی شد و در اراده عمومی مردم نیز بر پایه تأسیس حکومتی اسلامی با رهبری مذهبی قرار گرفت.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران