عباس امیر انتظام
همه ی ایران برای حکم محکومیتش کف زدند
سیاست و تاریخ دو علم جدا نشدنیست که انقلاب ها را به وجود آورده و ادامه می دهد، در این انقلاب ها حال انقلابیون روز به روز تغییر می کند ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/06/05
انقلاب در معنا به معنی زیر و رو شدن و دگرگونیست، افرادی که در انقلاب ظهور می کنند، افرادی که در انقلاب نقش داشته اند یا آنهایی که در انقلاب همراه این انقلاب شده اند.
در تاریخ انقلاب اسلامی افرادی بوده اند که از سال ها پیش و آرزوهایی که برای یک حکومت آرمانی داشته اند برای تحقق انقلاب در ایران تلاش کرده اند اما برخی دیگر به دلیل تخصص و کارآمدیشان به صف انقلابیون ملحق شده اند.
عباس امیر انتظام سیاستمداری بود که در انقلاب به صف انقلابیون پیوست و دولت موقت از او کمک خواست که با آنها همکاری کند، مدتی با دولت همکاری کرد و برنامه های سیاست خارجه را با دستور دولت موقت اجرا می کرد که برنامه هایی پیشامد کرد که او حبس طولانی را تا زمان اوج بیماری اش تحمل کرد.
افراد و سیاست مداران بسیاری بعد از سال ها که از انقلاب گذشت، بررسی پرونده ی او را انجام داده و خیلی از مسایل پیشامد کرده برای او را نامناسب با اهدافش والایشان قلمداد کردند.
اما در قصه ی امیر انتظام قصه ما طی این چهار دهه، قصه افتادن از چاله یک هیاهو به چاه هیاهوی دیگر است؛ یعنی یک روز همه به استثنای معدودی از افراد امیرانتظام را جاسوس و مستحق اعدام معرفی میکنند و برای حکم دادگاه ایشان کف میزنند، یک روز هم ستایشگر بیقیدوشرط او میشوند. هر دو اینها به نظر من هیاهو است، یک هیاهو به نفع شخصی، یک هیاهو به ضرر شخص دیگر.
در حالی که سهم من در مجموع سرنوشت و سرگذشت امیرانتظام ناچیز است اما بحثهای مفصلی در این رابطه وجود دارد. اینکه کاریزمای شخصیت مرحوم بازرگان میتواند در یک شرایطی در جامعه تبدیل به بت شود مثل کاریزمای شخصیت امام. همان اوایل در حسینیه ارشاد سخنرانی داشتم که موضوعش اشتباه امام بود؛ البته اشتباه امام از موضع انتقاد از دولت آقای بازرگان. داستان همراهی موسی با پیرمردی که علم لدنی داشت، از داستانهای معروف قرآن است که تقریباً همه آن را شنیدهاید. در آن داستان پیرمرد کشتی را که در آن نشسته بودند سوراخ میکند؛ دلیل کارش هم این بود که کشتی متعلق به آدمهای فرودستی بود که نانشان را از این کشتی به دست میآوردند، آن طرف هم پادشاهی بود که کشتیها را غصب میکرد. پیرمرد گفت کشتی را سوراخ کردم تا برای مردم بماند. داستان سپردن کشور به دولت موقت هم مانند سوراخ کردن کشتی است، در واقع اشتباه امام برای نجات انقلاب بود.
ما در چنین فضایی به تخاصم کشیده شدیم. گمان نمیکنم که هیچ کدام از طرفین این تخاصم توانسته باشند تقوا را صد درصد رعایت کرده باشند؛ اما طبیعی است که برای گفتوگو در مورد هر پروندهای نیاز است تا همه ابعادش باز شود. اوایل دوران ریاستجمهوری آیتالله هاشمی رفسنجانی یادداشتی نوشتم که متاسفانه نمیدانم چرا عصبانیت ایجاد کرد. نوشتم که تلاش برای سازندگی بسیار لازم است اما اگر توسعه اقتصادی و سیاسی از توسعه فرهنگی جدا شود جواب نمیدهد و راهکار هم این است که ما به یک گفتوگوی ملی روی بیاوریم. همان حرف را الان هم دارم، وظیفه ما این است که هیچ وقت مأیوس نشویم. انتقاد اساسی من به وضع موجود و دوستانی که جمهوری اسلامی را اداره میکنند این است که ما نتوانستیم گفتوگوی فارغ از هیاهو با فرهنگ و ادبیات داشته باشیم. البته به صورت ناقص در دوران اصلاحات فضای باز داشتیم؛ اما من اساس اشکال را در این میدانم که وقتی در جامعه تخاصم وجود داشته باشد بنا به گفته امیرالمؤمنین کسی هم که در تخاصم وارد شد نمیتواند تقوا را رعایت کند.
پی نوشت:
1- شهادتم علیه امیرانتظام اشتباه بود، عبدالمجید معادیخواه، تاریخ ایرانی
در تاریخ انقلاب اسلامی افرادی بوده اند که از سال ها پیش و آرزوهایی که برای یک حکومت آرمانی داشته اند برای تحقق انقلاب در ایران تلاش کرده اند اما برخی دیگر به دلیل تخصص و کارآمدیشان به صف انقلابیون ملحق شده اند.
عباس امیر انتظام سیاستمداری بود که در انقلاب به صف انقلابیون پیوست و دولت موقت از او کمک خواست که با آنها همکاری کند، مدتی با دولت همکاری کرد و برنامه های سیاست خارجه را با دستور دولت موقت اجرا می کرد که برنامه هایی پیشامد کرد که او حبس طولانی را تا زمان اوج بیماری اش تحمل کرد.
افراد و سیاست مداران بسیاری بعد از سال ها که از انقلاب گذشت، بررسی پرونده ی او را انجام داده و خیلی از مسایل پیشامد کرده برای او را نامناسب با اهدافش والایشان قلمداد کردند.
حرفهای اشتباه
در پرونده عباس امیرانتظام سهم من مربوط میشود به یکی از خطاهای تاریخی خودم که به عنوان جرح شاهد در دادگاه ایشان صحبت کردم. شرکت در آن دادگاه و آن حرفها اشتباه بود؛ اما اینکه چرا این اشتباه انجام شد میتواند بحث مفصلی باشد. اگرچه من در عذرخواهی که از ایشان به صورت کتبی انجام داده بودم، وارد موارد دیگری نشدم. با اینکه مطالبی که در خاطرات ایشان بود به لحاظ کمیت و کیفیت در بعضی از قسمتها مورد مناقشه من بود، منتهی به نظرم خیلی فرقی نمیکند که آن حرفها همانی بود که گفته شده یا احیاناً کمتر یا بیشتر از آن بود. وقتی مسالهای اشتباه است خیلی فرق نمیکند. برای توجیه میشود حرفهایی را زد؛ اینکه فضای آن موقع چنان بود و فضای امروز چنین است. در واقع مبنای حضور مهندس بازرگان در دادگاهها این بود که بگوید ظلم فاحشی انجام میشود.اما در قصه ی امیر انتظام قصه ما طی این چهار دهه، قصه افتادن از چاله یک هیاهو به چاه هیاهوی دیگر است؛ یعنی یک روز همه به استثنای معدودی از افراد امیرانتظام را جاسوس و مستحق اعدام معرفی میکنند و برای حکم دادگاه ایشان کف میزنند، یک روز هم ستایشگر بیقیدوشرط او میشوند. هر دو اینها به نظر من هیاهو است، یک هیاهو به نفع شخصی، یک هیاهو به ضرر شخص دیگر.
در حالی که سهم من در مجموع سرنوشت و سرگذشت امیرانتظام ناچیز است اما بحثهای مفصلی در این رابطه وجود دارد. اینکه کاریزمای شخصیت مرحوم بازرگان میتواند در یک شرایطی در جامعه تبدیل به بت شود مثل کاریزمای شخصیت امام. همان اوایل در حسینیه ارشاد سخنرانی داشتم که موضوعش اشتباه امام بود؛ البته اشتباه امام از موضع انتقاد از دولت آقای بازرگان. داستان همراهی موسی با پیرمردی که علم لدنی داشت، از داستانهای معروف قرآن است که تقریباً همه آن را شنیدهاید. در آن داستان پیرمرد کشتی را که در آن نشسته بودند سوراخ میکند؛ دلیل کارش هم این بود که کشتی متعلق به آدمهای فرودستی بود که نانشان را از این کشتی به دست میآوردند، آن طرف هم پادشاهی بود که کشتیها را غصب میکرد. پیرمرد گفت کشتی را سوراخ کردم تا برای مردم بماند. داستان سپردن کشور به دولت موقت هم مانند سوراخ کردن کشتی است، در واقع اشتباه امام برای نجات انقلاب بود.
ما در چنین فضایی به تخاصم کشیده شدیم. گمان نمیکنم که هیچ کدام از طرفین این تخاصم توانسته باشند تقوا را صد درصد رعایت کرده باشند؛ اما طبیعی است که برای گفتوگو در مورد هر پروندهای نیاز است تا همه ابعادش باز شود. اوایل دوران ریاستجمهوری آیتالله هاشمی رفسنجانی یادداشتی نوشتم که متاسفانه نمیدانم چرا عصبانیت ایجاد کرد. نوشتم که تلاش برای سازندگی بسیار لازم است اما اگر توسعه اقتصادی و سیاسی از توسعه فرهنگی جدا شود جواب نمیدهد و راهکار هم این است که ما به یک گفتوگوی ملی روی بیاوریم. همان حرف را الان هم دارم، وظیفه ما این است که هیچ وقت مأیوس نشویم. انتقاد اساسی من به وضع موجود و دوستانی که جمهوری اسلامی را اداره میکنند این است که ما نتوانستیم گفتوگوی فارغ از هیاهو با فرهنگ و ادبیات داشته باشیم. البته به صورت ناقص در دوران اصلاحات فضای باز داشتیم؛ اما من اساس اشکال را در این میدانم که وقتی در جامعه تخاصم وجود داشته باشد بنا به گفته امیرالمؤمنین کسی هم که در تخاصم وارد شد نمیتواند تقوا را رعایت کند.
نتیجه گیری
در تمام روایاتی که از انقلابیون موافق و مخالف نظام می خوانیم در گوشه ای از تحلیل ها به این نتیجه می رسیم که وقتی بنا به تعصب باشد ، خصومت به وجود می آید . در خصومت ها هم هیچ گاه انصاف رعایت نمی شود. در فضاها و تصمیم گیری های اول انقلاب هم این برنامه به وضوح دیده می شود که خصومت انقلابیون نسبت به یک سری از افراد خارج از حد تعادل و انصاف است، جامعه ای که شعارهای آرمانی سر داده تا مسلمانان را به همراه خود بیاورد تا جامعه ای علوی به پا کند، اجازه نمی دهد یک زندانی هرچند به تعبیر خودشان خیانت کار، با پای برهنه در سالن های زندان راه برود که مصاحبه های پخش شده ی بعد از مرگش آرزوی دمپایی دست ساز موکتی باشد که هیاهویی به پا کند تا تمام فداکاری های انقلابیون زیر سوال رود.پی نوشت:
1- شهادتم علیه امیرانتظام اشتباه بود، عبدالمجید معادیخواه، تاریخ ایرانی