تبیان، دستیار زندگی

جامدادیِ گورخری

یکی بود یکی نبود ،جا‏مدادی سیاه و سفید از خواب که بیدار شد، دید که یک گورخر شده. یک دم داشت به چه بلندی. دو تا گوش داشت به چه قشنگی. .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
جامدادی گور خری
جامدادی از خوش‌حالی جفتک انداخت. هر چی مداد و پا ک‏ کن و تراش توی شکمش بود، بیرون ریخت.
صاحب جامدادی که یک دختر کوچولو بود، از سر و صدا بیدار شد.

جا‏مدادی داشت توی اتاق می‌دوید. پتکو پتکو می‌کرد. جامدادی می‌خواست از پنجره بیرون بپرد.
دختر کوچولو بغض کرد. گفت: «جا‏مدادی قشنگم! کجا می ‏روی؟ من تو را دوست دارم.»

جا‏مدادی گفت: «دیگه دوستم نداشته باش. من که جا‏مدادی نیستم، گورخرم. می‏ خوام یک عالمه پتکو پتکو کنم.»
جامدادی از پنجره پرید بیرون؛ اما صاف افتاد توی چاله‌ی زیر پنجره.

دختر کوچولو بدو بدو آمد. جا‏مدادی را برداشت. تمیزش کرد. خشکش کرد. بعد مداد و پاک‏ کن و تراش را گذاشت توی شکمش.

جا‏مدادی خجالت کشید. هیچی نگفت.

دختر کوچولو جا‏مدادی را گذاشت توی کیفش و گفت: «غصه نخور! حالا من برایت پتکو پتکو می‌کنم.» و تا مدرسه پتکو پتکو دوید.

مطالب مرتبط:
زرافه
دیدگاه گور خری
رنگ من زندگی من

کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- نویسنده: فروزنده خداجو
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.