جامدادیِ گورخری
یکی بود یکی نبود ،جامدادی سیاه و سفید از خواب که بیدار شد، دید که یک گورخر شده. یک دم داشت به چه بلندی. دو تا گوش داشت به چه قشنگی. .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1397/06/20 ساعت 07:50
جامدادی از خوشحالی جفتک انداخت. هر چی مداد و پا ک کن و تراش توی شکمش بود، بیرون ریخت.
صاحب جامدادی که یک دختر کوچولو بود، از سر و صدا بیدار شد.
جامدادی داشت توی اتاق میدوید. پتکو پتکو میکرد. جامدادی میخواست از پنجره بیرون بپرد.
دختر کوچولو بغض کرد. گفت: «جامدادی قشنگم! کجا می روی؟ من تو را دوست دارم.»
جامدادی گفت: «دیگه دوستم نداشته باش. من که جامدادی نیستم، گورخرم. می خوام یک عالمه پتکو پتکو کنم.»
جامدادی از پنجره پرید بیرون؛ اما صاف افتاد توی چالهی زیر پنجره.
دختر کوچولو بدو بدو آمد. جامدادی را برداشت. تمیزش کرد. خشکش کرد. بعد مداد و پاک کن و تراش را گذاشت توی شکمش.
جامدادی خجالت کشید. هیچی نگفت.
دختر کوچولو جامدادی را گذاشت توی کیفش و گفت: «غصه نخور! حالا من برایت پتکو پتکو میکنم.» و تا مدرسه پتکو پتکو دوید.
مطالب مرتبط:
زرافه
دیدگاه گور خری
رنگ من زندگی من
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- نویسنده: فروزنده خداجو
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. صاحب جامدادی که یک دختر کوچولو بود، از سر و صدا بیدار شد.
جامدادی داشت توی اتاق میدوید. پتکو پتکو میکرد. جامدادی میخواست از پنجره بیرون بپرد.
دختر کوچولو بغض کرد. گفت: «جامدادی قشنگم! کجا می روی؟ من تو را دوست دارم.»
جامدادی گفت: «دیگه دوستم نداشته باش. من که جامدادی نیستم، گورخرم. می خوام یک عالمه پتکو پتکو کنم.»
جامدادی از پنجره پرید بیرون؛ اما صاف افتاد توی چالهی زیر پنجره.
دختر کوچولو بدو بدو آمد. جامدادی را برداشت. تمیزش کرد. خشکش کرد. بعد مداد و پاک کن و تراش را گذاشت توی شکمش.
جامدادی خجالت کشید. هیچی نگفت.
دختر کوچولو جامدادی را گذاشت توی کیفش و گفت: «غصه نخور! حالا من برایت پتکو پتکو میکنم.» و تا مدرسه پتکو پتکو دوید.
مطالب مرتبط:
زرافه
دیدگاه گور خری
رنگ من زندگی من
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- نویسنده: فروزنده خداجو