تبیان، دستیار زندگی

بررسی آثار سینمایی ضد ایرانی با نگاهی به «خانه‌ای از شن و مه»

تصویری چرک از«رویای آمریکایی»

همانطور که در مجموعه تحلیل‌هایی، با عنوان «ارزیابی آثار ضد ایرانی» در مورد فیلم «مریم» اشاره کردیم،‌ این فیلم سینمایی در سال 2000 تولید شد و تاریخ اکران از نظر تولیدکنندگانش چندان اهمیتی نداشت، اما با وقوع حادثه 11 سپتامبر و رخدادهای متاسی از آن، فیلم «مریم»، فرصت اکران پیدا کرد و مسیری را برای تولید فیلم‌هایی درباره ایران بوجود آورد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : لیلا شعبانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
خانه‌ای از شن و مه
 
«خانه‌ای از شن ومه» اقتباسی سینمایی از کتاب آنفرد دوباس با همین عنوان است، که همزمان با نمایش فیلم مریم در سال‌های ابتدایی قرن جدید، پیش تولیدش آغاز شد. همزمان فیلم «آمریکا خیلی زیباست» بابک شکریان در سال 2002 نمایش داده شد و با استناد به فیلم بابک شکریان می‌توان اشاره کرد، تم داستانی خاصی در میان فیلم‌هایی که عنوان «ضد ایرانی» را به آن‌ها نسبت داده‌ایم در حال گسترش بود؛ موضوع و تمی با تاکید بر زیست مهاجران و نحوه زندگی آنان. مهاجرانی که پس از انقلاب 1357 از ایران کوچ کرده‌اند و دلایل کوچ این دسته از مهاجران، در اغلب آثاری که با این تم و موضوع ساخته می‌شود، تشریح نمی‎شود.

فیلم «خانه‌ای از شن و مه» هم با موضوع کوچ از ایران به دلیل رخدادهای انقلاب ساخته شد؛ با این تفاوت که چنین فیلمی را هم می‌توانیم در رده آثار ضد ایرانی قرار دهیم و از سوی دیگر آن را اثری ضد آمریکایی تفسیر کنیم. فیلم تم ضد آمریکایی خیلی غلیظی دارد که با تشریح روایت، به بخش‌های نادیده گرفته شده از آن خواهیم پرداخت.

این فیلم در ابتدا به معرفی «مسعود بحرانی»(بن کینزلی) سرهنگ سابق ارتش ایران، می‌پردازد. سرهنگی که  پس از انقلاب، از از ایران خارج شده و در آمریکا زندگی می‌کند. از آنجا که پس زمینه او نظامی است نمی توانست کار خاصی برای خود در ایالات متحده دست و پا کند و در نهایت به عنوان یک کارمند جمع آوری زباله و فروشنده فروشگاه لوازم آرایشی مشغول فعالیت می‌شود.

 او با کار فراوان، اجاره یک آپارتمان گران قیمت را برای خانواده اش می‌پردازد و از سوی دیگر یک مراسم عروسی گرانقیمت و باشکوه برای دخترش برگزار می‌کند. دوستان و همکاران سابق ایرانی  او نمی دانند که او برای فراهم آوردن چنین زندگی پرشکوهی، چه مشقاتی را پر سر گذاشته است.

 آنچه این فیلم را در ردیف فیلم‌های ضد ایرانی قرار می دهد در مونولوگ سرهنگ بحرانی نهفته است. او در مراسم عروسی ثریا دختر می‌گوید: «زمانی که در ایران بودیم، نادره(شهره آغداشلو) موافقت کرد که درختان جلوی خانه‌اشان در ساحل دریای خزر قطع کند تا دریا را در مقابل چشمان‌شان داشته باشند و چشمان‌شان برای همیشه تا بی‌نهایت را دنبال کند؛ اما زندگی ما بعدها به همان سرنوشت درخت‌ها دچار شد. حکومت مستقر روح کشور زیبای ما را پاره پاره کرد.» قطع شدن درختان و صدای اره برقی جزو نمادهایی است که کارگردان  تلاش می‌کند آن‌ها را نماد انقلاب نشان دهد و در ادامه فیلم وقتی دلیل مهاجرت سرهنگ برایمان روشن می‌شود درخواهیم یافت او هم دست کمی از اره برقی نداشته است. نادی همسرش در طول فیلم همکاری او را با ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت رژیم پهلوی) افشا می‌کند.در بخشی از فیلم هم بحرانی رو به اسماعیل می‌گوید که با ساواک همکاری نداشته است اما در سرکوب انقلابیون با رژیم پهلوی همکاری کرده.

 

پلیس خشنی که در این فیلم می‌بینیم، نمادی از قدرت جامعه‌ستیزانی است که در آمریکا قدرت و سلاح را چه در داخل یونیوفرم‌های نظامی و پلیسی و چه در قالب کت و شلوارهای 25 هزار دلاری با عناوین ویژه سیاسی در دست دارند. و نکته مهمتر این است که جامعه آمریکا در 3 دهه اخیر با اینکه بنیان اجتماعی‌اش را مهاجران تشکیل می‌دهد اما یک بیگانه‌ستیزی و بیگانه هراسی محسوس در آن فراگیر شده


ابتدا، مسعود بحرانی را قبل از مهاجرت می‌بینیم که زندگی مرفه و باشکوهی در ایران داشته و همراه با پسرشان اسماعیل و دخترشان که در آمریکا ازدواج کرده است،در کنار دریای خزر،زندگی سرخوشانه‌ای دارند و این آرامش در پی سکانس‌های عروسی می‌آید.پس از این نماهای سرخوشانه دوربین روی پرسوناژ کلنل سابق ارتش و کارگر امروز متمرکز می‌شود. بحرانی را در لباس کارگری در کنار چند مهاجر می‌بینیم و نقطه بعدی تمرکز فیلم شیفت های کار متعدد کاری اوست. تصویر سازی کتاب از بحرانی و فیلم، شبیه سایر مهاجران است اما نکته قابل تامل این است که دلیل این مهاجرت چیست؟ این سئوالی است که اغلب فیلم‌هایی که درباره مهاجران ایرانی ساخته شده، پاسخی نمایشی در متن و محتوای آن نمی‌توان جستجو کرد.

در روایت موازی فیلم با کتی نیکولو، معتاد سابق مواجه می‌شویم که هنوز از شوهرش جدا نشده است. او در خانه کوچکی نزدیک منطقه خلیج سانفرانسیسکو زندگی می‌کند. همسر کتی هشت ماه پیش او را ترک کرده و تنها چیزی برای کتی مانده خانه‌ پدری اوست که در آن زندگی می‌کند. او با خدمتكاری و نظافت خانه‌های مردم امرار معاش می‌كند و به علت عدم پرداخت مالیات ملكی که در آن ساکن است، با حراج خانه‌اش توسط اداره مالیات روبرو می‌شود. دادگستری پاسیفیک کانتی در آگهی‌های روزنامه، فروش خانه کتی نیکولو را با قیمتی بسیار پایین اعلام می کند و آن را به حراج می‌گذارد و مسعود بحرانی با دیدن آگهی موفق می‌شود این ملک را به اندازه یک چهارم ارزش واقعی ‌اش خریداری کند.

بحرانی قصد دارد با تعمیر و فروش خانه به قیمت واقعی و بالاتر، خانه ای مناسب تهیه کند و با باقیمانده این پول، اسماعیل پسر کوچکش را به دانشگاه بفرستد. در همین حال، کتی از متلی که اسکان دارد، بیرون رانده می‌شود. صبح روز بعد کتی خشمگین می شود که خانه‌اش را بحرانی  بازسازی کرده و در مواجه با آنان، پایش زخمی می‌شود و نادره (شهره آغداشلو) او را به خانه ‌می‌برد تا پایش درمان کند.

به موازات اقدامات بحرانی، کتی نیز از هیچ کوششی برای بازپس گیری خانه فروگذار نمی کند. در این راه یک افسر پلیس که زندگی از هم گسیخته‌ای دارد با نام لستر (ران الدرد) به کتی  کمک می کند و حتی از موقعیت پلیسی خودش سوءاستفاده می‌کند تا بحرانی را بترساند. بحرانی که خود ارتشی است برای اینکه لستر پایش را از این ماجرا بیرون بکشد، ماجرا را به مقامات بالادستی لستر اطلاع می‌دهد .کتی وقتی چاره‌ای برایش باقی نمانده، اقدام به  خودکشی  کرده و  در کنار منزل پدری‌اش با شلیک گلوله ای می‌خواهد به زندگی ‌اش پایان دهد. بحرانی متوجه این مسئله شده و با کمک به  کتی او را به خانه‌اش می‌آورد تا دست به این اقدام نزند. نادی به کتی اصرار می کند که استحمام کند تا بتواند به خودش مسلط شود.اما کتی محتوی یک شیشه قرص روان گردان را در حمام می‌خوردو با ورود لستر اوضاع  آشفته‌تر می‌شود. او بحرانی، نادی و اسماعیل را به تصور این که کتی را مورد اذیت و آزار قرار داده‌اند، در حمام محبوس می‌کند.
بحرانی اعلام می کند حاضر است مبلغ 45 هزار دلار مابه التفاوت پول خانه خریداری شده را به کتی و لستر بدهد. شب تلخ این خانواده بالاخره به صبح می‌رسد و لستر، اسماعیل و بحرانی را با خودش به بانک می‌برد، اما در میانه راه اسماعیل عنان از کف می‌دهد و اسلحه لستر را از او می‌گیرد. پلیس هایی که در اطراف هستند، تصور می‌کنند  که اسماعیل قصد دارد به لستر که یونیفورم پلیس به تن دارد شلیک کند و  اسماعیل را مورد هدف قرار می‌دهند. با مرگ اسماعیل، بحرانی به خانه می آید و کتی  به ساحل پاسیفیک می‌رود. بحرانی، نادی را با خورانیدن چای حاوی قرص‌های روان گردان به مرگی آرام رهنمون می کند و خود نیز با کشیدن نایلون به صورتش خودکشی می کند و رسیدن کتی از ساحل مصادف می‌شود با دیدن پیکر بی جان این زوج میانسال ایرانی.

فضای فرهنگی داخل کشور آنچنان ملتهب و پر از نقضان است که با دیدن هر فیلمی که درباره چند ایرانی باشد، التهابات گسترده‌ رسانه‌ای به شکلی هیجانی افزایش پیدا می‌کند. با طرح این عبارت قصد تطهیر دیدگاه‌های ضد ایرانی فیلم را نداریم اما محتوای فیلم «خانه‌ای از شن و مه» اگر به 100 بخش تقسیم کنیم می‌توانیم بگوییم 5 درصد از محتوای آن ضد ایرانی اما 95 درصد فیلم ضد آمریکایی است.

متاسفانه با گسترش رسانه‌ها، تحلیل‌گران و منتقدانی که فتوای صفر و صدی درباره آثار سینمایی صادر می‌کنند (از میانه دهه 80 به بعد) ناگهان افزایش پیدا کرد و تفسیرهای یکسویه‌ای درباره این فیلم منتشر شد. کتی دائم الخمر سابق، نماینده فوج عظیمی از آمریکاییانی است که روزمرگی و عدم توجه اجتماعی و اقتصادی آنان نابود می‌کند و این قشر گروه یا فرقه محدودی نیستند بلکه اکثریت خاموش مردم آمریکا را دربرمی‌گیرند و در آثار شاخصی مثل رودخانه یخ زده (کورتنی هانت) و یا استخوان زمستان (دبورا کارنیگ) و فیلم زیبا و تحستین شده پروژه فلوریدا (شون بیکر) تصویر دقیق‌تری از این اکثریت خاموش را می توان به وضوح دید.

 

قطع شدن درختان و صدای اره برقی جزو نمادهایی است که کارگردان تلاش می‌کند آن‌ها را نماد انقلاب نشان دهد و در ادامه فیلم وقتی دلیل مهاجرت سرهنگ برایمان روشن می‌شود درخواهیم یافت او هم دست کمی از اره برقی نداشته است


پلیس خشنی که در این فیلم می‌بینیم، نمادی از قدرت جامعه‌ستیزانی است که در آمریکا قدرت و سلاح را چه در داخل یونیوفرم‌های نظامی و پلیسی و چه در قالب کت و شلوارهای 25 هزار دلاری با عناوین ویژه سیاسی در دست دارند. و نکته مهمتر این است که جامعه آمریکا در 3 دهه اخیر با اینکه بنیان اجتماعی‌اش را مهاجران تشکیل می‌دهد اما یک بیگانه‌ستیزی و بیگانه هراسی محسوس در آن فراگیر شده که تجلی این بیگانه هراسی را می‌توان در رفتارها و اظهارات اخیر دونالد ترامپ به وضوح دید.

در واقع «خانه ای از شن و مه» را باید از  زاویه تازه‌ای تحلیل کنیم. کتی به عنوان یک شهروندی که ریشه ایتالیایی دارد و مسعود بحرانی مهاجر ایرانی، هر دو کار یدی سطح پایین انجام می‌دهند و بر سر تصاحب یک خانه نه چندان مجهز جدل می‌کنند، پرده‌ها کنار می‌رود و ما با تصویر تیره و چرکی از «رویای آمریکایی» مواجه می‌شویم. از سوی دیگر لستر به عنوان یک جامعه ستیز فرصتی برای ماجراجویی های جنسی‌اش فراهم می‌شود تا از این فرصت استفاده کند و روابط نامشروع خود را با کتی گسترش دهد.

تنها نتیجه روشنی که فیلم به ما می‌دهد این است که هویت و تشخصی در ابعاد اجتماعی برای مهاجران در آمریکا، وجود نخواهد داشت و رویایی آمریکایی دوز از دسترس‌ترین آرزوی ممکن برای آنان است.