تبیان، دستیار زندگی

 اتوی داغِ داغ

سلام بچه ها، امروز با یک داستان زیبا به نام اتوی داغ داغ با شما هستیم، این داستن زیبا را بخوانید و یادتون باشد که دست به اتوی داغ نزنید....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 اتوی داغِ داغ
صاحب خانه، وقتی که پایش را از خانه بیرون گذاشت و به سفر رفت، اتو، اتو کشیدنش گرفت. توی خانه راه افتاد و دنبال چین و چروک گشت. به مبل گفت: می خواهی صاف و صوفت کنم؟

مبل که از داغی اتو می ترسید، گفت: ای وای! نه. کی تا حالا مبل را اتو کرده که تو می خواهی مرا اتو کنی؟!
اتو رفت سراغ لحاف تا اتویش کند؛ لحاف سرش داد زد: از من دور شو! من که اتو کشیدن لازم ندارم.

اتو، لحاف را کنار زد و رفت سراغ چادر نماز. گفت: تو چه طور؟ تو هم، چین و چروک نداری؟
چادر نماز گفت: چه قدر باهوشی! از کجا فهمیدی؟

اتو وسط خانه ایستاد. اطرافش را نگاه کرد تا چیزی پیدا کند و چین و چروکش را صاف کند. همه سعی می کردند خودشان را جایی پنهان کنند تا چشم اتو به آن ها نیفتد.

یکهو کسی گفت: بیا لباس مرا اتو کن! او عروسک دختر صاحب خانه بود.
مبل گفت: به من ربطی ندارد؛ اما لباس توری ات می سوزد!
عروسک گفت: اتو حواسش هست. مگر نه؟
اتو خندید و گفت: حواسم هست!

وقتی اتو داشت روی لباس عروسک بالا و پایین می رفت، عوسک روی مبل نشست و در گوش مبل گفت: نگران نباش. اتو که به برق نیست. سردِ سرد است.
مبل گفت: راست می گویی، من اصلا حواسم به برق نبود
مبل و عروسک یواشکی خندیدند. آن ها گذاشتند اتو هر چه قدر که دلش می خواهد روی لباس بالا و پایین برود.

مطالب مرتبط:
جنگل
کلاه فروش و میمون ها
صحرایی که دنبال شتر می گشت


کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: ماهنامه رشد نوآموز 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.