تبیان، دستیار زندگی

سیب ماجرا جو

یکی بود یکی نبود. بالای تپه ای سرسبز یک درخت سیب بود. توی سیب های این درخت یکی از همه ماجرا جو تر بود. ادامه داستان را با هم بخوانیم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
سیب ماجراجو
سیب ماجرا جو یک روز دلش خواست پرواز کند. یک روز هوس دور دنیا به سرش زد. یک روز هم می خواست سر آشپز  بشود و خوش مزه ترین غذاهای دنیا را بپزد. اما خب، او فقط یک سیب بود.

روزی مردی زیر درخت سیب نشست. سیب ماجرا جو فکر کرد که اگر پایین بیفتد، اتفاق بزرگی می افتد. مثل اتفاقی که سال ها پیش، برای یکی از سیب ها افتاد.

سیبب با خودش گفت: مگر من از بقیه چی کم دارم؟

شاید این مرد یک دانشمند باشد و کشف بزرگی بکند. شاید نویسنده باشد و درباره من قصه بنویسد. شایدم نقاش باشد و تصویرم رابکشد. شاید هم یک جهان گرد باشد و مرا همراه خود ببرد.

آن وقت سیب تصمیم خودش را گرفت. آن قدر تکان خورد تا  از شاخه کنده شد و صاف روی سر مرد افتاد. اما مرد نه دانشمند بود و نه نقاش. نه نویسنده بود و نه جهان گرد. او فقط یک مرد تنبل خوش اشتها بود.

مرد سیب را برداشت و با تعجب گفت: به به چه به موقع پیدایت شد. از کجا می دانستی  این قدر گرسنه ام؟

مرد گاز محکمی به سیب زد. سیب لرزید. فکر کرد همین حالا مرد او را می خورد و او دیگر به آرزوهایش نمی رسد.

اما مرد از مزه سیب خوشش نیومد. گفت: وای چه سیب ترشی. سیب را دور انداخت .

سیب از بالای تپه قل خرود تا توی رودخونه افتاد. تمام بدنش درد می کرد. اما خیلی خوش حال بود. آن وقت همراه آب رفت تا به آرزوهایش برسد. هرچه باشد او یک سیب ماجرا جو بود.

مطالب مرتبط:

کرم سیب خور
ساخت آدمک با سیب

کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی-نویسنده: فروزنده خدا جو
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.