تبیان، دستیار زندگی
خانواده تتی که در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر اجرا شد، حاصل بازنویسی فرهاد آئیش از نمایشنامه‌ای بود که ایشتوان ارکنی به درخواست یکی از دوستانش با اقتباس از رمان خود نوشته و ترجمه فارسی کمال ظاهری از آن ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خبر فاجعه در بی خبری

خبر فاجعه در بی خبری

نگاهی به نمایش"خانواده تُت" براساس نوشته"ایشتوان ارکنی" و کارگردانی"مائده طهماسبی"

خانواده تتی که در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر اجرا شد، حاصل بازنویسی فرهاد آئیش از نمایشنامه‌ای بود که ایشتوان ارکنی به درخواست یکی از دوستانش با اقتباس از رمان خود نوشته و ترجمه فارسی کمال ظاهری از آن هم شش سال پیش منتشر شده و مهجور مانده است. بازنویسی آئیش از این نمایشنامه چیزی از ارزش‌های آن نمایشنامه نکاسته و غیر از حذف یک شخصیت به نام پروفسور سیپریانی، و درمان درد بی درمان ممیزی تغییر چندانی در پیکر اثر ایجاد نکرده است. گاهی هم مکان وقوع ماجرا تغییر کرده. نمونه این تغییر، صحنه استقبال از ورود سرگرد به ده و مشایعت او برای خداحافظی در پایان است که در نمایشنامه ارکنی ایستگاه اتوبوس و در اجرای مائده طهماسبی مقابل خانه خانواده تُت رخ داده است. پس کماکان همان است که بود.

سرباز یهودی ارتش آلمان!

این مرد بوداپستی که سال 1979 مرده، مانند جویس به زبان‌های لاتین، فرانسه، انگلیسی و آلمانی تسلط داشته. داروساز، متخصص شیمی و مترجم ادبی هم از ویژگی‌های بی بو و بی خاصیتی است که تأثیری در زندگی نویسندگان بزرگ ندارد. اما برای ارکنی که یک دهه اسیر توفان خشمگینانه استالین شد، این ویژگی‌ها ابزار امرار معاش او بودند. "یهودی بودن" درد دیگر اوست. هنگامی که در جنگ جهانی دوم ارتش آلمان نازی با مجارستان متحد شد تا به روسیه هجوم ببرد، و توانست قسمت‌هایی از آن هم تصرف کند؛ ارکنی با همه سوابق ادبی و فرهنگی خود ناچار شد که به خدمت سربازی برود و چون یهودی بود، لباس و درجه ستوان سومی را از او گرفتند. پس ناچار شد که با عنوان سرباز صفر در آشپزخانه فعالیت‌ كند. او حول و حوش همان آشپزخانه جنگی، در سرمای سخت روسیه، شاهد شکست و کشتار هزاران تن از نیروهای نظامی مجار بود. ارکنی گریخت، اما اسیر شد و در اسارت، زبان روسی آموخت! با پایان جنگ جهانی به وطن بازگشت و بی هیچ سر و صدایی در قامت یک محافظه کار سیاسی، فعالیت ادبی خود را آغاز کرد. در همین ایام بود که اصلاحات استالین گریبان ارکنی را گرفت و...

جنگ خنده دار نیست

نگاه ارکنی به جنگ در نمایشنامه"خانواده تت" که زمان وقوع آن اتحاد ارتش آلمان و مجارستان در جنگ جهانی دوم است، دست کم فاقد هرگونه ابعاد کمیک در زندگی نویسنده است. هر چند که کند و کاو در زندگی نویسنده برای شناخت ابعاد محتوایی اثر، ویژگی مهم نقد و نظر روانکاوانه درباره آثار ادبی است، اما برای رسیدن به جلوه‌های گوناگون کمدی در"خانواده تت" صرف نظر از زمینه اجتماعی و تاریخی پیدایش آن، بدون شک منجر به تقلیل اثر به یک کمدی ساده خانوادگی خواهد شد، در صورتی که به هیچ وجه با اثر ساده‌ای مواجه نیستیم. قطعاً تماشاگر مجارستانی با باز شدن پرده و دیدن فضای آرام یک روستا که خانواده‌ای از اهالی آن در هیاهوی توپ و غرش تانک‌ها نگران خشخاش سابیدن و ملچ و ملوچ و بوی مستراح و صدای مشتری‌های خانم "گیزی گذا" است، از زایش یک کمدی که ماحصل آمیزش کنش متضاد با موقعیت واقعی است، با خنده بیشتری استقبال خواهد کرد، تا تماشاگران ایرانی در سال 1386 که از طنزهای پر زد و خورد و صد تا یک غاز تلویزیون اشباع شده‌اند.

اما کنش کمیک در نمایشنامه ارکنی با وقوع در این وضعیت، فضایی دور از جنگ را به تصویر می‌کشد که اهالی ده هیچ اطلاعی از وضعیت آشفته جنگ ندارند. نادیده گرفتن جنگ و مصیبت‌های آن در یک روستا و از طرف دیگر نامه فرزند خانواده مبنی بر خستگی سرگرد از سر و صدا و سفر او برای استراحت در روستایی خوش آب و هوا و پر از سکوتی"مثل مخمل سیاه" در نوع خود دامن زدن به بلاهتی است که اهالی روستا و اعضای خانواده گرفتار آن هستند. ارکنی با تجربه‌ای که در جنگ داشته و تجربه‌ای که هر جنگ زده بعد از جنگی به دست می‌آورد، به خانواده تت نگاه خاصی دارد که با آن چه در تالار سایه دیدیم متفاوت است. در نمایشنامه بلاهت این خاندان جایی برای ترحم دلسوزی ندارد. خنده ای اگر برای رفتار آنها هست، از بامزه بودن آقای تت، "ماریشکا" و "آگیکا" نیست. کنش کمیک در نمایشنامه تمسخر بی‌تعهدی و نگاهی است که تا حدودی کینه توزانه است. "لایوش" که در حماقت خود و خانواده‌اش گرفتار شده، با محافظه کاری و شرافت بی جا به خرج دادن از بار بری در راه آهن به شغل کاملا شریف آتش نشانی رسیده است. رفتار تت به عنوان یک آتش نشان بیانگر شرافت او نیست (چیزی که در اجرای نمایش بر آن تأکید شده است.) برعکس آن چه بنیان این مرد را کمیک کرده، آتش نشان بودن او در آتش بی رحم جنگ است. فرهاد آئیش در نقش لایوش طوری نقش را تصویر کرده این مردی شریف و صادق و... است، در صورتی که متن از بلاهت هولناک لایوش هیولای ساخته که این هیولا بر هر ویژگی دلسوزانه‌ای برتری دارد. حالا دم زدن او از قوانین غیرقابل تخطی آداب کلاه بر سر گذاشتن، نمود کمدی تلخی است که هنوز به تلخ‌ترین بخش؛ یعنی به فاجعه بی رحمانه خود نرسیده است. اگر خنده‌ای هم هست از نشنیدن خبر ناگوار یک مرگ است که قرار است خنده را بر لبان شما بخشکاند. به قول برشت: «آن که می‌خندد هنوز خبر فاجعه را نشنیده است»

اجرای این اثر غیر از حذف و اضافات کارگردانی و بازنویسی دارای تأویل و تفسیری متفاوت از متن اصلی است. البته وقتی که یک نمایش اسم بازنویس را بر صفحه اول بروشور خود ذکر می‌کند، دیگر جای اتهامی نخواهد گذاشت که بگوئیم اجرای کارگردان با اصل اثر فاصله بسیار دارد. اما می‌توانیم بگوئیم که شاهکار بودن اثر در اجرا در نهایت نمایشنامه را به یک اثر متوسط تبدیل کرده است.

تأویل کارگردان از اثر با نمایشنامه"خانواده تت" فاصله بسیار دارد. این فاصله، زمانی پر رنگ می‌شود که مهمترین کنش براندازانه در نمایشنامه ارکنی(خبر مرگ پسر) شالوده كنش‌های قبلی نمایشنامه را چنان شکسته که کارگردانی نمایشنامه بیش از پیش دشوار می شود. البته در صورتی که کارگردان قصد داشته باشد همه توان نمایشنامه نویسی ارکنی را در صحنه منتقل کند.

وقت تلخی جای شیرین کاری نیست

ناگهان برگ بر‌می‌گردد، مخاطب در بازی با اثر می‌بازد و دست جنگ و روستای دور از جنگ رو می‌شود. پسر در جنگ کشته شد. انگار که باید مثل فیلم‌های پلیسی بگوئیم:«بازی تمام شد.» اما فی‌الواقع تازه شروع شده است. هنوز ابعاد مکانی پرت از جنگ، ظرفیت‌هایی برای ساختن و پرداختن موقعیت‌های کمیک دارد. از این لحظه به بعد فضای سیاه کمدی سیاه‌تر می‌شود. همه حرکات و سکنات بازیگران باید بازتاب پوچی و پایان همه تلاش‌ها باشد. همه چیز زیر سکوتی جانکاه له می‌شود. اما در اجرای طهماسبی این سكوت را نمی‌شنویم. سكوت كم است. (برای تماشاگر بی تاب البته زیاد هم هست) در اجرای مائده طهماسبی ریتم، کارگردانی، حال و هوای حاکم بر هر صحنه از نمایش، همان است که از آغاز بود. نه تیرگی‌ها بیشتر می‌شوند نه تلاش ها جلوه‌ای مذبوحانه دارند. اتفاق افتاده و هیچ کسی دخلی در آن ندارد. همه برای چیزی تلاش می‌کنند که نیست. به کلکسیون حماقت‌های خانواده تت این بی خبری تراژیک هم ضمیمه شد و نتیجه هیچ. اجرای نمایشنامه به راه دیگری می‌رود. اجرا در تأویل و تفسیر کارگردان از متن ارکنی حق را به جانب لایوش می‌گیرد. لایوش دوست داشتنی و ناچار به انجام هر کاری است. از نگاه سرگرد این تنها را‌ه آدم شدن لایوش است. سرگرد هم که خود انسانی تک ساحتی است، به تن پروری و بی تعهدی لایوش معترض است. قطعاً فضایی که دور از جنگ است، هر عملی غیر از جنگیدن را مضحک جلوه می دهد. این تضاد حال و هوای اصلی اثر است که در اجرا نادیده انگاشته می شود. با این حال اجرای اثر به رغم دور بودن از دنیای اثر، با بازیگران ورزیده خود هرگز کسالتی برای تماشاگر نخواهد داشت.

علی قلی پور

منبع: تئاتر ایران