تبیان، دستیار زندگی

گفت و گو با فریدون آسرایی به مناسبت تولد 62 سالگی‌اش

مدیران خواننده شدند خواننده ها مدیر

فریدون آسرایی کارش بازی با مرزهاست. خدمت سربازی‌اش را پای بلندی‌های جولان ایستاده بوده، بعد به فیلیپین رفته، بعدش به کانادا، بعد آمده ایران و البته حتما در این میان رفت و آمدهای دیگری هم داشته، همه اینها را هم اتفاقی به نام عشق رقم زده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
فریدون آسرایی

به همین دلیل است که هم مرزها را خوب می‌شناسد و هم بازی کردن با آنها را خوب بلد است. نه این‌که فکر کنید فقط روی نقشه جغرافیایی، بلکه او با کلمات و اتفاقات زندگی هم همین برخورد را دارد.
 
خواننده «خوشگل عاشق» را اگر خوب بشناسید، می‌دانید که کارشناسی ارشد رشته کشاورزی دارد و آن‌طور که خودش می‌گوید در سالیان دور بارها به ساختمان وزارت کشاورزی زل زده و خودش را در آینده مدیر یکی از طبقاتش تصور کرده است، اما حالا او شده خواننده و خیلی‌ها که قرار بوده بشوند خواننده، شده‌اند مدیر‌کل! با او که امروز 62 ساله شد درباره همه چیز حرف زدیم، از سفر گرفته تا رفتن و ماندن و عشق و موسیقی.
 
اگر اشتباه نکنم اولین کار رسمی شما در 42 سالگی منتشر شد. برای شروع دیر نبود؟

یادم نیست چند ساله بودم اما اولین کار هنری‌ام در ایران منتشر نشد. سال 77 در کانادا در گروه رامین زمانی کارم را شروع کردم که یک آلبوم مشترک منتشر کردیم. اولین کار رسمی‌ام در ایران اما در سال 83 و در 48 سالگی منتشر شد. جالب است که آلبوم اولم در ایران در مرداد 83 منتشر شد در حالی که من در خارج از کشور بودم و سال 79 در ایران بودم که آلبومم در کانادا منتشر شد!

آلبوم «غریبه»‌ در ایران خیلی موفق بود، تصور می‌شد با این حجم از موفقیت بسرعت کارهای بعدی‌ات را منتشر کنی اما چرا این‌طور نشد؟

من با تیمی کار می‌کنم که فاصله بین تهیه و انتشار آلبوم هایش هیچ‌وقت کمتر از سه سال نبوده، یک ضرب‌المثل انگلیسی هست که شاید مصداق این وضعیت من باشد. آنها می‌گویند «ما آن‌قدر پولدار نیستیم که بتوانیم لباس ارزان بخریم» ما هم آن‌قدر پولدار نیستیم که هر سال یک آلبوم تهیه کنیم.

برای همین سعی می‌کنیم خیلی روی آن فکر کنیم و حساسیت به خرج بدهیم. به‌عنوان مثال در رابطه با ترانه‌های انتخاب شده آن‌قدر حساسیت به خرج می‌دهیم که شاید ارشاد برای صدور مجوز روی آنها این‌قدر حساسیت نداشته باشد. به‌طور کلی در سنی نیستم که کاری را منتشر کنم و مورد توجه قرار نگیرد. در شرایطی هم نیستم کاری را منتشر کنم که متهم به تکراری بودن بشوم.

این در کارهای شما هم مشهود است؟

بله در آلبوم اول قطعه «خوشگل عاشق» در آلبوم بعدی آهنگ «سلام» در آلبوم سوم قطعه «عشق یعنی» آهنگ‌هایی بودند که مورد توجه قرار گرفتند. خیلی از خواننده‌ها بودند که کار منتشر کردند و کارهایشان خیلی زود فراموش شد‌. خیلی زود آمدند، معروف شدند و به همان سرعت هم فراموش شدند.

فعالیت کم شما در انتشار آلبوم ارتباطی به موضوع درآمد مالی نداشت؟

انتشار آلبوم توجیه اقتصادی ندارد. قدیم به این شکل نبود اما حالا خود شرکت‌های تولیدکننده و پخش‌کننده هم بسختی قبول می‌کنند که آلبوم منتشر کنند. مساله این است که آلبوم برای خواننده می‌تواند خوب باشد آن هم به این دلیل که مخاطبانش در کنسرت‌های او می‌توانند چند قطعه جدید هم بشنوند. این‌که من در مدت سه سال در کنسرت‌هایم فقط 20 قطعه را اجرا کنم مخاطب خسته می‌شود. البته قصه کنسرت معیارهای بسیاری دارد. بسیاری از این کنسرت‌ها «شو» و «نمایش» است. بسیاری از خواننده‌ها برای ایجاد تفاوت، صحنه‌های عجیب و غریب می‌سازند و گروه‌های کوبه‌ای می‌آورند و لباس‌های عجیب می‌پوشند و همه کاری می‌کنند تا کنسرتشان متفاوت باشد اما آهنگ‌ها همان‌هاست که همیشه هست.

آلبوم‌ها در این میانه می‌تواند بخشی از شور کنسرت‌ها را نگه دارد. به این مفهوم که شما با انتشار یک آلبوم خوب می‌توانید کنسرت‌های غیرتکراری و پر شوری را داشته باشید. مثلا حامد همایون،‌ مازیار فلاحی، بنیامین و محمد علیزاده کجا بودند و حالا کجا هستند؟‌ اینها سالن‌های کنسرت را پر می‌کردند اما حالا فصل،‌ فصل بهنام بانی و حمید هیراد و ماکان و هوروش بند است. اگر خواننده‌ای توانست از سال 80 تا همین الان بماند و اسمش باشد، یعنی هنوز چیزی برای عرضه دارد.

شما این نوسان‌ها را نداشتی؟

من این اوج‌ها را تجربه کردم به عنوان نمونه در سال 83. اما من از همان ورودم به ایران یک تجربه مهم داشتم و آن هم بی‌حاشیه بودنم بود. خیلی‌ها می‌گفتند چرا کم حاشیه هستی؟ ولی من باور دارم که شما را می‌برند بالا و به اوج می‌رسانند و گاهی آنچنان پشتت را خالی می‌کنند که نابود می‌شوی.

خیلی‌ها به واسطه همین حاشیه‌ها خودشان را معرفی می‌کنند، از فعالیت در شبکه‌های مجازی گرفته تا بسیاری از موارد دیگر، اما به نظر می‌رسد شما فقط با موسیقی‌تان سعی کردید خودتان را معرفی کنید.

جالب است بگویم خیلی‌ها سوال می‌کنند چند سال است موسیقی حرفه‌ای کار می‌کنید و من هم می‌گویم از سال 90. دلیلش مشکلات مالی بود. من کسی بودم که در کانادا زندگی می‌کردم و وضعیت مالی بسیار خوبی داشتم به خاطر موسیقی به ایران آمدم، آن هم به خاطر تهیه موسیقی و فکر می‌کردم همه چیز همان‌طور می‌ماند و زندگی‌ام را در کانادا از دست دادم! به جایی رسیدم که مجبور شدم حرفه‌ام را خوانندگی انتخاب کنم.

پس علاقه به موسیقی چه می‌شود؟

علاقه که دارم اما خیلی چیزها را از جبر خواننده بودن دوست ندارم. نمونه اش این‌که دوست ندارم به صورت ارگانی و سفارشی بخوانم. در این کنسرت‌های ارگانی در خوشبینانه‌ترین حالت فقط یک‌سوم تماشاگران من را می‌شناسند. بقیه برایشان فرقی نمی‌کند چه کسی بخواند! کنسرت اما فرق می‌کند، مخاطبانت هواداران تو هستند، یعنی پول داده‌اند بیایند و تو را بشنوید و تا آخرین لحظه هم می‌نشینند و گوش می‌کنند.

خب مگر حق انتخاب ندارید؟ فقط موضوع مالی است برای ارگانی خواندن؟

من اغلب کارهایم در سال گذشته ارگانی بوده است. در حالی که از نظر مالی خیلی پرسودتر از اجرای کنسرت است.

پس لذت خواندن چه می‌شود؟

معمولا با من خوب هستند و البته من هم بلدم برای این افراد اجرای پرشور داشته باشم.

ترانه‌های شما محدود به یک نسل نیست، تنوع محتوایی ترانه‌ها و البته آهنگ‌ها شما را محدود به نوجوان‌ها یا جوان‌ها نمی‌کند، شاید همین نکته است که مخاطب شما را محدود به یک نسل نکرده و این استمرار 17 ساله برای شما موفقیت را به‌دنبال داشته است.

نمی‌دانم، بوده است که دختری 12ساله مادرش را مجبور کرده از رشت به کنسرت من بیاید و همان شب هم برگردند به شهرشان و جالب است که هر جا کنسرت داشتم پای ثابت کنسرت‌هایم بوده است.

خب تحلیل خودتان از این اتفاق چیست؟

کارهایی که من انتخاب می‌کنم برای خواندن به جز چند کار بیشترشان عاشقانه است و شاید دلیل اقبال به این آثار و تکراری نشدنشان همین باشد. در کنارشان هم کارهایی مثل کبوتر، بوی سیب و غریبه وجود دارد که درونمایه اجتماعی دارد. دوست دارم به‌عنوان یک هنرمند بخشی از دردهای جامعه را در کارهایم منعکس کنم. البته سعی می‌کنم بیشتر کارهایم عاشقانه مثبت باشد.

به نظر می‌رسد کلا شخصیت ضد جریانی داشته باشید چون اغلب کارهای عاشقانه این روزها همه‌اش ناله و بد و بیراه است!

بله هستند کسانی که می‌خوانند برو زیر تریلی و فلان! ما هم از این نفرین‌ها زیاد داریم البته نه در ترانه‌های عاشقانه‌مان.

خواننده‌ها در این روزها کمتر سراغ کارهای اجتماعی می‌روند و وقتی هم می‌روند بیشتر از این‌که اجتماعی بخوانند سیاسی می‌خوانند. حتی دوست دارند در فضای مجازی با اظهارنظرهای تند سیاسی برای خودشان هوادار دست و پا کنند. چه اتفاقی افتاده که خواننده‌ها دوست دارند آن‌قدر مستقیم گویی کنند؟

چرا فکر می‌کنید نباید گرایش سیاسی داشته باشند؟ الان همه معضلات اجتماعی ما وصل است به سیاست. البته من هم گاهی وقت‌ها حرف‌ها و وعده‌های مسئولان را در زمان انتخابات در رابطه با معیشت مردم در پست اینستاگرام می‌گذارم و این وعده‌ها را سیاسی نمی‌دانم و معتقدم خیلی هم اجتماعی است. مگر می‌شود سیاست جزئی از زندگی ما نباشد. جامعه غرب اصلا مردمش سیاسی نیستند یعنی اصلا کاری ندارند به این موارد. چون سیاستمداران کسانی‌اند که کارهای سیاسی انجام می‌دهند، مکانیک‌ها کار خودشان را می‌کنند و پزشکان هم طبابتشان را می‌کنند. کسی اصلا دخالتی در سیاست ندارد. ولی زندگی ما همیشه آغشته به سیاست بوده است.

شما هیچ‌وقت وابسته به یک جا نشدی. از ایران به فیلیپین، از فیلیپین به کانادا و بعد ایران و دوباره بازگشت! کی این بیقراری‌ها تمام می‌شود؟‌

من از پیغمبر یک چیز را خوب یاد گرفتم و آن هم این است که هرجا که اذیتت می‌کنند مهاجرت کن. من در فیلیپین بودم که یک مساله عاطفی برایم پیش آمد و از آنجا رفتم کانادا. در کانادا هم دوباره یک داستانی برایم پیش آمد و دوباره عاشق شدم و برگشتم فیلیپین. دوباره ماندم دیدم حالم خوب نیست برگشتم همانجا. این‌که می‌گویم رفتم و آمدم فقط رفتن و آمدن نبود در همه اینها زندگی‌ام را می‌فروختم و می‌رفتم! بعد آمدم ایران.

در ایران انگار عاشق نشدید که ماندگار شدید.

چرا اتفاقا در ایران هم عاشق شدم ولی این‌بار من نرفتم این بار او برای ادامه تحصیل از ایران رفت!

اصلا این همه سفر از کجا آغاز شد؟

گاهی سرنوشت دست ما نیست. انتخابمان می‌کند. مثلا سال 55 از ارتش ایران یکسری را بردند ظفار در عمان و یکسری را هم به عنوان نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل (کلاه‌آبی‌ها) در بلندی‌های جولان. خدمت سربازی من درست پای تپه بلندی‌های جولان و در مرز سوریه بود. بعد هم که برگشتم رفتم فیلیپین و داستان پشت داستان که حرفش را زدیم...

تا این مراحل اصلا موسیقی در جهان شما نبود؟

نه. اصلا در این وادی‌ها نبودم و فکرش را نمی‌کردم روزی خواننده شوم. دوستانم همیشه تشویقم می‌کردند و می‌گفتند صدایم خوب است اما اصلا توی این فکرها نبودم. دنبال این بودم که درس بخوانم، مهندس کشاورزی شوم و برگردم ایران. قبل از رفتن هر روز می‌رفتم بلوار کشاورز و در کافه‌ای که روبه‌روی وزارت جهاد کشاورزی بود می‌نشستم و با خودم می‌گفتم من یک روزی مدیر کل یکی از این طبقات می‌شوم. (با خنده) وقتی چیزی سرجایش نیست من شدم خواننده و احتمالا آنهایی هم که باید خواننده می‌شدند، مدیر کل شدند! در هر صورت سرنوشت، آدم را به مسیرهای مختلفی می‌برد. من هم فکرش را نمی‌کردم یک روز بیایم ایران و زندگی کنم.

خیلی‌ها با صدای شبیه خواننده‌های قدیمی فعالیتشان را شروع کردند اما شما صدایت خاص خودت بود و با این مورد مواجه نشدید، اما برخی شما را به صداسازی متهم می‌کنند.

مرا؟

بله.

نشنیدم تا حالا. صداسازی این است که شما صدایت را تغییر دهی ولی بحث تکنیک خواندن از این جداست. این‌که شما مثلا لحنت را تغییر دهی تا بعضی کلمه‌ها را با احساس‌تر ادا کنی، توانایی خواننده است. من وقتی می‌خواهم ملودی را دربیاورم خیلی ساده می‌خوانم بعد برای حس دادن باید بتوانم روی کلمه‌ها تمرکز کنم و با صدایم حس را القا کنم. صدا را بم تر کنم یا زیرتر. در واقع این توانایی خواننده است که بداند با کجای حنجره اش بخواند. من یک صدا بیشتر ندارم و همیشه هم با صدای خودم خوانده‌ام.

چه موسیقی گوش می‌دهید و خواننده مورد علاقه شما کیست؟

بیشتر موسیقی بی‌کلام گوش می‌دهم. درباره خواننده‌ مورد علاقه‌ام هم باید بگویم بین خواننده‌های جدید بهنام بانی خوب می‌خواند و هوروش بند هم خوب است.

حامد همایون اجرای زنده‌اش خوب است. در خواننده‌های قدیمی‌تر هم محمد اصفهانی را همیشه دوست داشتم. فعالیتش زیاد نیست اما عالی است. محسن یگانه هم خوب است. من صداهای احساسی را دوست دارم و معتقدم خواننده بخشی از وجودش را در سبکش دارد و همین موجب موفقیتش می‌شود. البته باید تاکید کنم نفر اول تمام خواننده‌های ایران برایم استاد محمدرضا شجریان است.

تا به حال پیش آمده اثری از خواننده‌ای منتشر شود و با خودت بگویی کاش این کار را من خوانده بودم؟

تا به حال به چنین چیزی فکر نکرده‌ام.

خودت ساز نمی‌زنی؟

چرا ساز مخالف .(می‌خندد)

تا 80 سالگی گارانتی دارم

سن و سال همیشه از آن نوع موضوعاتی است که حداقل چهره‌های سرشناس کمتر علاقه دارند نسبت به آن حرف بزنند، اما فریدون آسرایی خلاف این موضوع از دیدن سنش روی کیک تولد ذوق می‌کند. خواننده‌ای که حسرتی در زندگی‌اش ندارد و آن‌طور زندگی کرده که دوست داشته؛ جراتی که کمتر در آدم‌های پیرامونمان سراغ داریم.

شمع روی کیک تولدت امروز عدد 62 را نشان می‌دهد. احساس پیری نمی‌کنی؟

اصلا. خیلی هم جوانم و فوتبال بازی می‌کنم.

آرزویی دارید که در این 62 سال برآورده نشده باشد؟

خب... برای همه هست. همه آرزوهای ما برآورده نمی‌شود و گریزی از این موضوع نیست. خیلی‌ها بیماری در خانواده داشتند و آرزوی سلامتش را داشتند.

آرزویی که همیشه ته ذهن شما مانده باشد و افسوسش را بخورید چطور؟

فکر کنم خیلی خوشبختم، چون تا به حال به چنین چیزی فکر نکردم.

شما از بس سفر رفته ای، فرصت نشده به این حسرت‌ها فکر کنی.

خب واقعا هم چیزی در دلم نمانده، من هر طور دوست داشتم، زندگی کردم و این خیلی خوب است.

این عدد روی شمع نگرانتان نمی‌کند؟

دو نگرانی در دنیا وجود دارد که مهم است، یکی ایراد در سلامت آدم و دیگری شرایط بد اقتصادی. برای بقیه موارد نباید نگران شد. من همیشه از خدا می‌خواهم سلامت و امنیت مالی را به همه آدم‌ها هدیه دهد.

ظاهرا فوتبال بازی می‌کنید. تا چه سنی می‌خواهید به بازی ادامه دهید؟

در آمریکا در تورنمنت هندی‌های مسلمان بازی می‌کردیم. من چهل و خرده‌ای سن داشتم و در تیم ما که آن دوره اول هم شد، یک پدر و پسر بازی می‌کردند. پدر دفاع آخر بود و پسر فوروارد، هر دو عالی بازی می‌کردند و پدر 52 سالش بود، به خودم قول دادم در 52 سالگی مثل او بازی کنم و بازی کردم. بعد آمدم ایران و در خانه شوهرخواهرم آقای خیلی خوش تیپی را دیدم که گفتند 82 سالش است. بسیار جوان تر به نظر می‌آمد، همان‌جا به خودم گفتم پس تا 82 سالگی هم می‌توانم بازی کنم، خلاصه تا 82 سالگی گارانتی دارم، جوانم و فوتبال بازی می‌کنم.

امروز روز تولد شماست. دوست دارید یکی از آهنگ هایتان را به مردم تقدیم کنید؟

چون تولد است و باید شاد باشد همان «خوشگل عاشق» را که مردم خیلی دوستش دارند، تقدیم می‌کنم.
منبع: جام جم نوا/زینب مرتضایی‌فرد-میثم اسماعیلی