تبیان، دستیار زندگی

حکایاتی به نقل از حضرت آیت الله شبیری زنجانی

«کلید کمدی که در آن وسایل پذیرایی قرار داشت، گم شده بود. آقای روحانی گفت: «یا فاطمه بنت محمد» و در را فشار داد، در باز شد...»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
آیت الله شبیری
باز شدن در خانه با ذکر یا فاطمه!
برای سید مرتضی کشمیری مهمان می آید و لازم بود که داخل حجره شود؛ ولی در حجره قفل بود و کلید نیز همراه نداشت. ایشان می گوید :« معروف است که اگر کسی نام مادر حضرت موسی ـ علیه السلام ـ را ببرد، قفل بسته باز می شود. مادر من که از مادر حضرت موسی کمتر نیست». سپس ایشان «یا فاطمه» می گوید و در باز می شود.

من هم ماجرای سید مرتضی کشمیری را برای چند نفر نقل کردم و مشابه آن برای آنها و خود من نیز اتفاق افتاد:
1. من یک بار پشت در ماندم. خانواده ام نیز منزل نبود. آن موقع قرار بود مهمان بیاید و اسباب شرمندگی می شد. من «یا فاطمه» گفتم در باز شد. مشابه آن یک بار هم برای خانواده ما پیش آمد.

2. قرار بود برای ما مهمان بیاید. همسرم بیرون منزل و کلید خانه پیش من بود. قرار بود که من زودتر از ایشان بیایم؛ اما فراموش کردم و ایشان پشت در مانده بود. چون به زودی مهمان می رسید، به یاد جریان سید مرتضی کشمیری می افتد و «یا فاطمه» می گوید و در را فشار می دهد. گویی کسی پشت در باشد و در را باز کند، در باز می شود.

3. برادرم حاج آقا ابراهیم ـ قدس سره ـ می گفت: کلید در خانه شکسته بود و در باز نمی شد. یک ربع ساعت هر چه تلاش کردم، در باز نشد. به یاد ماجرای سید مرتضی کشمیری ـ قدس سره ـ افتادم و گفتم«یا فاطمه» و در را هل دادم؛ در باز شد.

4. مرحوم حاج سید مهدی روحانی به منزل آقای احمدی میانجی ـ رحمه الله علیهما ـ رفته بود. کلید کمدی که در آن وسایل پذیرایی قرار داشت، گم شده بود. آقای روحانی گفت: «یا فاطمه بنت محمد» و در را فشار داد، در باز شد.

شفا به دعای حضرت ولی عصر،علیه السلام
شیخ حر عاملی ـ که ثقه و عدل است و در وثاقتش هیچ شکی نیست ـ در اثبات الهداه می نویسد که ما در سال 1049 در «مشغَره» (دِه ایشان) در یکی از اعیاد با دوستان نشسته بودیم. شیخ حر در سال 1033 متولد شده و در آن زمان شانزده سال داشته است. در آن جلسه مطرح شد که از این جمع دوستان سال بعد، آیا همه هستند یا نه؟

شخصی به نام شیخ محمد گفت: من سال دیگر هستم، سال بعدش هم هستم، و ... همین طور می گفت و معلوم بود که جدّی می گوید. گفتیم که مگر علم غیب داری؟ از کجا می گویی که زنده خواهی بود؟ گفت: من علم غیب ندارم؛ ولی خوابی دیده ام که مطمئنم رؤیای واقعی است و من 26 سال زنده خواهم بود: من مریض شدم و مشرف به موت گردیدم و از حیات خودم مأیوس گشتم. در خواب حضرت ولیّ عصر ـ علیه السلام ـ را زیارت کردم و از حضرت خواستم که شفای مرا از خدا بخواهد. حضرت از خدا خواست و کاسه ای به من داد، از آن نوشیدم و فرمود که تو شفا پیدا می کنی و 26 سال هم زنده می مانی.

در سال 1072 ما به مشهد منتقل شدیم. درسال 1075 برادرم نامه ای به من نوشت که « شیخ محمد» امسال از دنیا رفت، که دقیقاً 26 سال پس از آن ماجرا بود.

فروکش کردن سیل با تربت امام حسین، علیه السلام
زمان مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم ـ رحمه الله علیه ـ که سیل آمد و جاهایی را خراب کرد، من خردسال بودم. صدای سیل وحشتناک بود. منزل ما در کوچه ارک بود و صدای خروش سیل می آمد. حاج آقای ما مرتب سر کوچه می رفت، که اگر سیل آمد، فوری به ما کمک کند که فرار کنیم.

بعد شنیدم که آقای حاج شیخ ـ رحمه الله ـ تربت داده بود و در آب ریخته بودند و آب فروکش کرده بود.


توسل و به دست آوردن حافظه
آقای نجفی فرمود: من حافظه نداشتم. یک وقت حرم رفتم،  به نظرم حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ بود، درباره بی حافظگی به حضرت متوسل شدم که اگر من حفظی نداشته باشم، شاید نتوانم برای اسلام کاری انجام بدهم. اینها نقل به معنا است. خلاصه توسلی پیدا کردم و بعد از آن توسل این حفظ به من عطا شد. ایشان کتب اربعه را با سند و متن حفظ شد؛ مثل اینکه از رو می خواند. 



منبع: وبسایت حضرت آیت الله شبیری زنجانی